۱. کمتر کسی است که در جریان فراز و فرودهای صحنهی سیاست خارجی ایران باشد و خطر حملهی نظامی به ایران را جدی نگیرد. با تبلیغات گستردهای که این روزها صورت میگیرد و نوع سیاست تحریکآمیز، ماجراجویانه و رجزخوانانهی دولت کودتا، باید این احتمال را جدی گرفت و به آن اندیشید. تنها نکتهی متفاوتی که باقی میماند این است که نوع موضعی که جنبش سبز میگیرد، ناگزیر یکی از دو موضعی نیست که به طور رسمی در داخل و خارج از ایران طرح میشود. این دو موضع، فارغ از اینکه در عمل به جنگ ختم شود یا نه، یکی موضع دولت کودتاست با «رجزخوانی و بذلهگویی»های احمدینژاد و حامیاناش و دیگری موضع کسانی است که بر این باورند که ایران – چه رهبران جنبش سبز و چه حاکمیتی که امروز بر مسند قدرت است – باید بر همان مبنا و در همان چهارچوبی که غرب تعیین میکند و بر سر بقا به مذاکره دربارهی پروندهی هستهای بپردازند تا خطر جنگ دفع شود. راه سومی نیز وجود دارد که با هر یک از دو راه پیشگفته مباینت دارد اما لزوماً نتایجاش همانی نیست که این دو راه پیشنهاد میکنند.
۲. چشمانداز فعلی سیاست خارجی دولت آمریکا در قبال ایران، شباهت غریبی به موضعی دارد که در قبال عراق گرفت: الف) دولت صدام حسین – و در حقیقت ملت عراق – زیر فشار سنگین تحریمهای همهجانبه قرار گرفتند و دولت و ملت عراق تبدیل به کشوری ناتوان و فاقد عزت شده بودند و تصمیمگیری داخلی برای عراقیها تبدیل به امری بسیار دشوار، اگر نگوییم محال، شده بود؛ ب) زمینهسازی رسانهای و تقویت این ادعا که عراق صاحب سلاحهای کشتار جمعی است، راه را برای حملهی نظامی به عراق هموار کرد؛ ایران هم در وضع مشابهی است. گزارشهای متضاد و متناقضی که میبینیم، هیچ کدام آن اندازه که این حجم و شدت تحریمها و تهدیدهای نظامی را توجیهکند متقاعدکننده نیست و نمیتواند ثابت کند که حاکمیت سیاسی ایران یا سلاح هستهای دارد یا در پی ساخت سلاح هستهای است (یا در واقع به عبارت دقیقتر، به این زودیها توانایی ساخت سلاح هستهای دارد). اگر به پیامدهای وضعیت عراق نگاه کنیم، میبینیم که جنگ انجام شد. هیچگاه ثابت نشد که در عراق سلاح کشتار جمعی وجود دارد (و هنوز که هنوز است رسانههای بریتانیایی گریبان تونی بلر را به خاطر این ماجرا رها نکردهاند و به هر بهانهای آن را دوباره زنده میکنند).. ماجراجویی و رجزخوانی دولت صدام حسین نفت هم بر آتش این تبلیغات ریخت و حاصل جنگی بیسرانجام شد که هنوز راه برونرفت آن مشخص نیست.
۳. گزارشهای متعددی که تا به حال دربارهی برنامهی هستهای ایران منتشر شده است (گزارش سیا، گزارش فارین پالیسی (۱ و ۲)، مقالهی اخیر چامسکی (اینجا را ببینید)) همه دلالت بر این دارند که برنامهی هستهای ایران (برای تولید سلاح) برنامهای است ناکارآمد و از همگسیخته (اینجا را هم برای دیدن نظر احمد شیرزاد ببینید). در نتیجه، اعلام جنگ به ایران حتی نمیتواند از موضع پیشگیرانه و بازدارندگی باشد. لذا باید منطق این کوبیدن بر طبل جنگ را ظریفتر از این فهمید و بینالسطور این بازی سیاسی را درک کرد.
با این سه مقدمه، میرسم به مقالهی اخیر مهدی خلجی – که در واقع امتداد دو مقالهی پیشین او در مردمک است (۱ و ۲ یا اینجا را ببینید برای روایتی دیگر از همین نوشته). موضع خلجی در این مقاله و دو مقالهی پیشین موضعی است که هم به لحاظ تئوریک فاقد وجاهت است و از مغالطههای نظری عظیمی رنج میبرد و هم از لحاظ پراتیک موضعی است ضعیف و نامنطبق با تعبیری ایرانی از منافع ملی ایران. مواضع خلجی، مفرداتی درست دارد اما ترکیبهای آن مغالطهآمیز است. از این گذشته، بخشهایی از نوشتهی سوم خلجی، لحن و زبانی تحکمی دارد.
مقالهی خلجی اگر به قلم فردی از دستگاه سیاست خارجی آمریکا (آن هم از موضع نئوکانی) نوشته شده بود کاملاً قابلفهم بود. اما وقتی این مقاله را کسی مینویسد که خود را مدافع منافع ملی ایران قلمداد میکند و در لباس خیرخواهی و دلسوزی به ما ایرانیان – و مشخصتر از آن به جنبش سبز – هشدار میدهد و به آنها راه و چاه نشان میدهد که چگونه باید از منافع ملیشان دفاع کنند، مشکل شروع میشود. قلب مسألهی نوشتهی خلجی در این است که منافع ملی ایران را بر حسب تابعی از منافع ملی آمریکا و اسراییل میفهمد و تعبیر میکند. تعبیر روشن و صریحاش این است: برای اینکه منافع ملی ایران حفظ شود (بخوانید: جنگی در نگیرد)، بهتر است که به منافع ملی آمریکا و اسراییل تن بدهند تا مصیبت جنگ را از سر خود دور کند. اما چرا باید سبزها چنین تعبیری از منافع ملی ایران را برگیرند؟ چرا منافع ملی آمریکا-اسراییل را تعیینکنندهی منافع ملی ایران بدانند آن هم پس از اعمال تحریمهای بهانهجویانه و خفهکنندهای که نه تنها هدفدار نیست و در عمل به تضعیف سپاه پاسداران منجر نمیشود (این گزارش هم دیدنی است) بلکه دقیقاً باعث تضعیف جامعهی مدنی و بدنهی ملت و بنیهی دموکراسیخواهی درونزای ایرانی میشود؟ و پس از آن با تهدید جنگِ فراگیر، چرا باید در این یارگیری کنار آمریکا (و منافع ملی آنها) ایستاد؟ دقت کنید که داریم از موضع منافع ملی ایران به ماجرا نگاه میکنیم نه از موضع نئوکانی. این استدلال، طابق النعل بالنعل استدلالی است که میشود تصور کرد کسی از موضع روسیه در بارهی عهدنامهی ترکمانچای بگیرد: نگاه به منافع ملی از زاویهی روسی یعنی منافع شما ایرانیان در این است که تن بدهید به پیشنهادی که ما برای ترک مخاصمه میدهیم و شما خودتان بهتر میدانید که جنگ چیز بدی است و راه توسعهی درازمدت شما را دورتر میکند!
منطق نوشتهی خلجی یک پیشفرض دارد: منافع ملی آمریکا-اسراییل محترم است و بر منافع ملی ایران اولویت دارد. از نظر او یک هژمونی وجود دارد به نام هژمونی آمریکا-اسراییل (این هژمونی «واقعی») که منافع ملی دیگران از جمله ایران هم در پرتو آن تعریف میشود. برای این موضع، استدلال هم لازم نیست و نیروی مسلط و غالب به هر بهانهای که بخواهد هم میتواند حمله کند و هم میتواند تحریم کند (مقالهی اول خلجی را ببینید که جنگ را طبیعی و موضع ضد-جنگ را رمانتیک میبیند). او حتی نیاز به موجه کردن جنگ هم نمیبیند (در مقالهی سوم) و وقتی هم که به موجه کردن آن میرسد گرفتار مغالطهی برآمیختن نا-روشمند کانستراکتیویسم و رئالیسم میشود (نک. به مقالهی محمد مهدی مجاهدی در کلمه). یعنی حالا که آمریکا ایران را به مرگ گرفتهاست، خوب تکلیف منافع ملی ایران و موضعگیری سبزها روشن است: به تب راضی شوید! پارادوکس ادعایی خلجی وجود خارجی ندارد. رهبران جنبش سبز و اندیشهی اصلاح درون-زا بر این باور است که دموکراسیسازی از درون و حکومت قانون هم منافع ملی ایران را تأمین خواهد کرد هم خیال جهان را از تهدیدهای ادعایی راحت.
با نوع ورودِ خلجی به بحث، وقتی نوبت به تعبیر منافع ملی آمریکا و اسراییل میرسد، منافع ملی آنها حداکثری در نظر گرفته میشود و به حداقلی از امکان تهدید هم آنها میتوانند حساسیتی و واکنشی در حد جنگ نشان بدهند. اما وقتی پای منافع ملی ایران در میان باشد (منافع جمهوری اسلامی و در واقع منافع حاکمیت سیاسی را از منافع ملی جدا میکنم)، این منافع باید حداقلی تعبیر شود. یعنی همینکه به شما حملهی نظامی نشود کافی است و باید خوشحال باشید.
اما جنبش سبز: با منطق خلجی در این بحث (که به صریحترین وجهی از موضع منافع ملی آمریکاست)، جنبش سبز در شکل فعلی و به ویژه با نوع رهبری میرحسین موسوی تهدیدی به شمار میآید که بعید است در هیچ مقطعی منافع ملی آمریکا را بر منافع ملی ایران اولویت بدهد. پس چه باید کرد؟ من از این مقاله چیزی جز تضعیف جنبش سبز نمیفهمم مگر اینکه جنبش سبز تن به تجویز خلجی بدهد در حالی که هم از لحاظ تئوریک و هم از منظر پراتیک تمام راهها و برونرفتها منحصر به پیشنهادهای خلجی نیست. از این نکات که بگذریم، در حاشیه چند تعریض زیر را میآورم که تا حدی به روشن شدن بحث کمک میکند.
۱. خلجی میگوید: «سهم رهبران سبز – که منحصر در سه رهبر نمادین آن، میر حسین موسوی، مهدی کروبی و محمد خاتمی نیست – در پیشگیری از جنگ اندک نیست.». از نظر خلجی، این رهبران «نمادین» (یعنی اینها رهبر «واقعی» نیستند) دیگر شامل چه کسانی میشود؟ خلجی با گسترش دادن این دایره که هنوز بر من معلوم نیست شامل چه کسانی میشود، گویی اشاره میکند به «رهبرانی» که بالقوه میتوانند به پیشنهاد عملی او تن بدهند؛ یعنی کسانی از نظر او در کنار این «رهبران نمادین» شایستهی رهبری جنبش و نجات ایران از جنگی قریبالوقوع هستند که برایشان هژمونی آمریکا و اسراییل بر منافع ملی ایران اولویت داشته باشد و میتوانند با آمریکا مذاکرهای رضایتبخش برای دفع خطر جنگ بکنند. از این سخنان بوی تکرار تجربهی عراق و الگوی چلبیسازی به مشام میرسد. دقت کنید که خلجی همچنان در پی «رهبر»ی میگردد که با آمریکا سر مصالحه داشته باشد. الگوی چلبی در عراق چیزی جز این نبود.
۲. نویسندهی این مقاله میگوید: «رهبران سبز برای بنیادگذاشتن گفتار تازهای در سیاست خارجی نیازمند شجاعت سیاسی و اخلاقی و ملیاند». از فحوی کلام نویسنده بر میآید که به عقیدهی او تا به حال «رهبران سبز» از خود شجاعت نشان ندادهاند و ترسو بودهاند یا با خودشان و مردم رو-راست نبودهاند. اینها – فعلاً فرض کنید میرحسین موسوی – دقیقاً چه کار باید بکنند که با معیارهای خلجی «شجاعت سیاسی و اخلاقی و ملی» داشته باشند؟! یا اصلاً اینها چه اهرم فشاری در اختیار دارند برای اعمال نفوذ؟ خلجی تعریف تازهای از «شجاعت سیاسی و اخلاقی و ملی» برای رهبران جنبش سبز ارایه میدهد و از آنها انتظار دارد برای نجات ایران تن به توافقی با غرب بدهند تا فعلاً خطر حمله مرتفع شود. برای رهبران جنبشی که به هیچ ابزار اعمال فشاری دسترسی ندارند، مضمون و فحوای این سخن روشن است: به آمریکا چراغ سبز دوستی نشان بدهید و بگویید حاضریم با شما کنار بیاییم!
۳. ایشان میگوید: «تا زمانی که حکومت ایران موجودیت اسرائیل را آشکارا تهدید میکند و منافع غرب را در منطقه آماج ویرانگریها و اخلالگریهای خود قرار میدهد، انزوای بین المللی، تحریم و جنگ، ایران را از دستیابی به «حق مسلم» هستهای خود بازخواهد داشت.». بله، درست است که ادبیات تحریکآمیز، رجزخوانانه و بیملاحظهی احمدینژاد مسألهساز است ولی فراموش نکنیم که در این میان، اسراییل یک بازیگر طیب و طاهر و پاک و معصوم نیست. درنوشتهی خلجی چه نقد گزندهای بر سیاست ضدانسانی اسراییل در منطقه میبینید؟ لابد چون خطر حمله به ایران وجود دارد و «واقعی» است فعلاً – و شاید هم تا همیشه – میتوان از خطر بزرگتر خاورمیانه که خود اسراییل است صرفنظر کرد و اسماش را هم گذاشت «اسراییلستیزی» و زبان دراز کردن بر اسراییل را هم تقبیح کرد! این همه نرمش در برابر اسراییل و انداختن توپ بحران به دامن جمهوری اسلامی و از رهگذر آن متهم کردن ضمنی جنبش سبز به همدلی و همدستی با «ویرانگری و اخلالگری» شگفتآور است.
میتوان موارد مشابه دیگری را از همین جنس در نوشتهی خلجی یافت و برجسته کرد. پیش از این دو مقالهی تئوریک منتشرشدهاست که میتواند از جمله در نقد این ادبیات و زبان و شیوهی استدلال به کار آید. این دو مقاله برای فهم موضوع کلیدی هستند و میتوانند راه سومی را که جنبش سبز در مسیر آن حرکت کرده است، بهتر نشان دهد. مقالهی اول که به جوانب کلیتر و سیاسی ماجرا نظر دارد و معطوف به ابعاد عملی ماجرا است با عنوان «جنبش سبز دربرابر ائتلاف جنگطلبان جهانی با مستبدان داخلی» در کلمه منتشر شده است و مقالهی بعدی که متمرکز بر ابعاد تئوریک ماجرا و آشکار کردن مغالطههای نظری آن است دیروز با عنوان «مغالطهای ستیزهجویانه در تحلیل و نقد سیاست خارجی جنبش سبز و جمهوری اسلامی» منتشر شده است.
منحصر کردن راهحل بحران فعلی به روش ستیزهجویانه، پرخاشگرانه و تحریکآمیز حاکمیت فعلی یا روش مصالحهجویانه و نرمخویانه در برابر سیاست سلطهجویی و حرکت از موضع منافع ملی آمریکا و فرع دیدن منافع ملی ایران، نه تنها گرهی از وضع فعلی باز نمیکند بلکه ما را از استبدادی به استبدادی دیگر رهنمون خواهد شد.
مرتبط: حق مسلم ما و انرژی هستهای: سبزها کجا ایستادهاند؟
پ. ن. در تکمیل بحث، خوب است این یادداشت دیگر را هم بخوانید: فهم منطق متن و آداب نقد
مطلب مرتبطی یافت نشد.