در ادامهی نقدی که بر یادداشت مهدی خلجی نوشتم («منافع ملی ایران: تعبیر ایرانی یا نئوکانی؟»)، پارهای از واکنشها را دیدم که گمان میکنم لازم است دربارهی آنها توضیح بدهم. برای اینکه کار سودمندی انجام داده باشم، کوشش میکنم وضعیت را استعلا دهم تا خواندن این متن (و در واقع نقد اصلی) برای خواننده آسانتر و مفیدتر شود و کسانی که زحمت خواندن متن را میکشند، دستِ خالی باز نگردند یا دچار ابهام نشوند. این مختصر بیشتر جنبهی متدولوژیک دارد و فارغ از متن خلجی (و البته نوشتهی من) میتواند برای جاها دیگری نیز به کار خوانندهی دقیق و نکتهسنج بیاید.
نقد هر متنی متکفل دستِ کم چهار وظیفه است: ۱. آشکار کردن پیشفرضها؛ ۲. روشن کردن ابهامِ مفاهیمِ پایه؛ ۳. روشن کردن عدم تناسب مدعیات با ادله؛ و ۴. نشان دادن تالی فاسدهای (نظری یا عملی) برگرفتن مدعیات ارایه شده در متن. اینها چهار وظیفهی حداقلی هر نقدی است.
در یادداشتی که صاحبِ این سطور بر متن خلجی نوشته شده است، بخش مهمی از نقد اختصاص دارد به آشکار کردنِ پیشفرضها و این کار وظیفهی اساسی نقد است نه امری حاشیهای و تزیینی برای آن. البته کشفِ پیشفرضها و خواندن ما بین السطور هر متنی، مستلزم مدلل کردن آن نیز هست. وقتی منتقدی متنی را میخواند و ادعا میکند که به باور من، پیشفرض این نقد فلان است، ناگزیر باید این ادعا را مدلل کند. کاری که صاحب این قلم در نقد یادداشت خلجی کرده است ارایهی پیشفرضهای مستور در نوشتهی خلجی و نشان دادن شواهد و ادلهای برای مستحکم کردن این ادعاست. لذا، وقتی پیشفرض متنی را کشف میکنیم، آن را به متن تحمیل نکردهایم بلکه پرده از منطق متن برداشتهایم. فهم منطق یک متن از فهمِ نُطق آن مهمتر است.
کشفِ پیشفرضها ماجرایی است که به طور عادی در زندگی روزمرهی مردم هم اتفاق میافتد و ما پیوسته به آن مشغولایم. به عنوان مثال، فرض کنید کسی اشک میریزد و با شور و احساسات فراوان هم اشک میریزد. اما میبینیم که اشک ریختن او، اشک ریختنی بیغرض نیست. از همینجاست که ضربالمثلوار میگوییم که فلانی اشک تمساح میریزد چون با تکیه بر قراینی که داریم و نشانههای موجود، خودِ فردِ اشکریزنده را همدست یا ذینفع در ماجرایی که اتفاق افتاده میبینم. یا بر عکس، در مورد دیگری شاهد اشک ریختن کسی هستیم که از سر درد میگرید. مثلاً پدر و مادر فردی که مقتول است. اینجا بنا به شواهد و شهود میتوان پی برد که این اشک ریختن از سر نقش بازی کردن نیست و میتوانیم اشکی را که از سر سوزِ دل است از اشکِ تمساح تمیز دهیم.
تفاوت کار نقد و بررسی متون با مثالهای بالا در این است که در موارد فوق این کار را به طور عادی و روزمره و با اتکا به عقل سلیم انجام میدهیم اما در نقد و بررسی متون یک گام مهم دیگر پیشرفته و این کار را به شکلی متدیک انجام میدهیم.
در مورد خاص یادداشت پیشینِ من، یکی از دوستان پرسید که: «نوشتهای: منطق نوشتهی خلجی یک پیشفرض دارد: منافع ملی آمریکا-اسراییل محترم است و بر منافع ملی ایران اولویت دارد؛ کجای نوشتهی خلجی چنین چیزی آمده است؟». این پرسش، دقیقاً موضوع بحث یادداشت حاضر است. وظیفهی منتقد این است که منطق نوشته را کشف کند. اگر قرار بود نویسندهای به لوازم سخناش در همه جا تصریح کند و عیناً آن را بیاورد، اصلاً حاجتی به نوشتنِ آن نبود. این روشی پوزیتیویستی است که بگوییم منتقد اگر ادعا میکند که نقدشونده چنین گفته است، باید عیناً کلمهای یا جملهای دال بر این مضمون بیاورد تا ادعایاش درست باشد. این سخن با نقد متدیک یک متن و اعتنا به کشف منطق آن منافات دارد و اساساً در چنین مواردی نیازی به نقد نیست. متن خود آشکار و گویاست.
اما، مثلاً، منبابِ توضیح دربارهی همین جمله، میتوان توضیح داد که «منطقِ پوشیدهی متن» چیست. خلجی در نوشتههایاش – و در این نوشتهی اخیر به روشنی بیشتر – منافع ملی ایران را در حدی که ایران بتواند خودش را از خطر نابودی حفظ کند، تعریف میکند و منافع ملی آمریکا را از موضع هژمونی تعریف میکند: آمریکا قدرت دارد، حق حمله دارد و دربارهی این حق هم نمیتوان از او سؤال کرد (نک. یادداشت اول خلجی) و این هم «واقعیت» سیاست است (نک. همان متن). یعنی: آمریکا میتواند، پس میکند. (این دو جمله را کنار هم بگذارید و سوابق و لواحق نوشتههای ایشان را هم به آن بیفزایید: «ایرانِ زیر حملات نظامی اسرائیل و آمریکا بسی بدتر از ایرانی است که رئیس جمهوریِ «نامشروع» آن در مذاکره با غرب، نگرانی جامعه بین المللی درباره برنامه هستهای را از میان میبرد» و «عادیسازی روابط با اروپا و آمریکا و قطع ارتباط با گروههایی که امنیت اسرائیل را تهدید میکنند»). این همان چیزی است که منافع آمریکا را حداکثری میکند (امنیت اسراییل و آمریکا؛ حق داشتن آمریکا؛ واقعیت سیاست و جنگ و الخ) و در مقابل منافع ملی ایرانی را کمینه میکند (یعنی ایران راضی باشد به اینکه به او حملهی نظامی نشود). در این صورتبندی، او با این مقدمات از سبزها میخواهد که بیایند در راستای کمینه کردن منافع ایرانی (پیداست که هرگز خلجی این تعبیر را به کار نبرده و وظیفهی منتقد است که با استنتاج از متن و کشف آن این صورتبندی را انجام دهد) با طرف مقابل که تئوریها و راهکارهایاش چیزی جز تقریر عینی مواضع نئوکانها نیست، همکاری و همدستی کنند. ماده و منطق این مدعیات این است ولو کلماتاش اینها را نگوید.
ممکن است کسی بگوید که منتقد با نقدشونده مشکل شخصی دارد یا با او خصومتی دارد. این ادعا کمترین کمکی به ارزیابی نقدِ منتقد نمیکند. اینکه بگوییم «گویی یکطرف (منتقد) قرار گذاشته است که هر وقت طرف دیگر (نقدشونده) چیزی گفت گریباناش را بگیرد»، البته میتواند در عاطفی کردن فضا سهمی داشته باشد ولی پاسخگوی نقد نیست. این البته راه زخمی کردن منتقد میتواند باشد ولی راه نقد مدعیات او نیست. داوری روانشناسانه کردن دربارهی منتقد کمترین کمکی به خدشه وارد کردن در منطق استدلالی او نمیکند.
در پاسخِ نقدِ منتقد، کسی که متکفل یا مدعی سست بودن یا ناوارد بودن نقد میشود، ضروری است بتواند نشان بدهد که قادر است با منطق درونی کارآمدتری متن نقدشونده را بخواند و بتواند با منطق دیگری این متن را به صورت منسجمتری توضیح بدهد (که مضمون و منطقاش متفاوت با منطقی باشد که منتقد، مدعی کشفِ آن شده است). صاحب این قلم در تحکیم مدعای خود شواهدی آورده است. دست کم در این دو یادداشت هم از نویسندهی مطلب موارد متعددی نقل قول شده است و هم مشابهتهای نظری او با چهرههای مهم نئوکان و رسانههای متعارفی که همین مواضع را دارند برجسته شده است. منتقد نشان داده است که اگر خط سیر منطقی مدعیات نقدشونده را دنبال کنید به این مشکلات و مغالطات میرسید (مغالطهی کانستراکتیویسم و رئالیسم). خوب، اگر ادعای ارتکاب این مغالطه وارد نیست، خوب است معترض توضیح بدهد که چگونه و کجا این مغالطه وارد نیست.
راهِ نقد استوار و منسجم این است که کوشش کردم با زبانی فنیتر و عاری از آرایشهای کلامی توضیح دهم. این شیوهی نقد متدیک البته زحمت دارد. ورزیدگی میخواهد. مستلزم مطالعهی وسیع است. نیازمند آشنایی با متد است و خواننده دست کم باید متن را یکی دو بار به دقت بخواند. امیدوارم این توضیح مختصر بتواند پرتو نوری بر این ابهام افکنده باشد.
مطلب مرتبطی یافت نشد.