جنبش سبز، به شکلی که میرحسین موسوی هدایت آن را به عهده گرفته است، مهمترین بدیل سیاسی برای دموکراسی درونزاست که دست رد به سینهی دخالت خارجی میزند و از سوی دیگر در برابر تمامیتخواهی دستگاه کودتا جانسختانه مقاومت کرده است. این جانسختی موسوی را میتوان از منظر مخالفان او که مدتهاست از استقامت صبورانه و هوشمندانهی او به تنگ آمدهاند، بهتر دید.
میرحسین موسوی، چنانکه بارها نوشتهام، الگویی است از رهبری سیاسی مدرن که در تاریخ جمهوری اسلامی ایران، و به جرأت میگویم در تاریخ سیاسی ایران، بیسابقه است. برای اینکه مضمون این ادعا را بهتر درک کنیم، مهم است متنی را بازخوانی کنیم که پیش از انتخابات منتشر شد و در غوغاها و گرد و غبار حوادث پس از انتخابات نه تنها توجه کافی به آن نشد، بلکه عملاً به بوتهی فراموشی سپرده شد. این متن مهم و کلیدی، «منشور حقوق بشر میرحسین موسوی» است که متنی حقوقی، بیسابقه و درخشان است (نسخهی متنی این منشور را اینجا ببینید). اولین بار است که با چنین متنی یک رهبر سیاسی، که در آستانهی رسیدن به قدرت سیاسی است با مردم شرط ضمن عقد میکند و خود را متعهد و ملتزم به مواردی میکند که مو به مو و به صراحت برای مردم بر میشمارد. در متن، موسوی به روشنی به معاهدههای حقوق بشری جهانی اشاره میکند (که جمهوری اسلامی هم آنها را امضاء کرده است ولی سرنوشت آنها را همه میدانیم) و خود را ملتزم به آنها میداند و تعهد میکند که مواردی را که مغفول ماندهاند یا ساختار لازم برای پیگیری آنها موجود نیست، به جدیت دنبال کند، برای آنها نهادسازی کند، از طریق مجلس مقررات لازم را برای آنها وضع کند و پای آنها بایستد. این متن متأسفانه دیده نشد و امروز وقت آن است که با دقتنظر این متن را از نو بخوانیم و دوباره آن را پیش رو داشته باشیم.
وضعیت فعلی ایران و جنبش سبز با یک دوگانهی تصنعی و یک دوراهی برساخته مواجه است که سخت کوشش میشود که این دوگانه و دوراهی به گفتمان جنبش سبز و رهبری سیاسی موسوی تحمیل شود. دوگانهی تصنعی این روزها، دوگانهای است که در بستر بحرانهای اخیر بینالمللی و جنجالآفرینیهای مستمر سیاسی احمدینژاد شکل گرفته است. صورت سادهی این دوگانه این است: منافع ملی ایران (حقوق ملت ایران) با منافع جامعهی جهانی تضاد دارد؛ پس برای حفظ منافع جامعهی جهانی، باید از آن منافع ملی صرفنظر کرد تا خیر عظیمتری محقق شود. مضمونی که همیشه در این دوگانهی تصنعی برجسته میشود این است که حکومت ایران خطرناک است و شما خود هم دیدهاید که این حکومت به شما مردم هم رحم نمیکند و به قساوتآمیزترین وجهی خیزش شما را سرکوب میکند، پس به منفعت جهانی اگر تن بدهید، به مصداق «چون که صد آمد، نود هم پیش ماست»، به منافع ملیتان هم میرسید. این دوگانه، یک مغالطه دارد و یک ادعای نادرست. مغالطهاش این است که منافع احمدینژاد و دستگاه پشتیبان او را (یعنی منافع دولت کودتا را) با منافع ملت یکی میگیرد، در حالی که ادعای کلیدی جنبش سبز این است که این دولت نامشروع منافع ملی را زیر پا میگذارد و برای حفظ قدرت منافعی را برای خودش تعریف میکند که با منافع ملت زاویه دارد. اما ادعای نادرست این دوگانه این است که میان منافع ملی ایران و منافع جامعهی جهانی تعارضی میتراشد، در حالی که تأمین منافع ملی ایران میتواند با حفظ منافع جامعهی جهانی سازگار باشد. اگر جنبش سبز از درون با همین رهبری فعلی به موفقیت برسد و این حرکت آرام، آهسته و پیوسته به بار بنشیند، هم منافع ملی مردم ایران تأمین میشود، هم استبداد مهار میشود و هم منافع جامعهی جهانی بدون سلطهی بیرونی یا خدشه وارد شدن به عزت و کرامت ملت ایران تضمین خواهد شد. راهِ روشن آن هم پیگیری استراتژی مبارزه برای استقرار دموکراسی درونزا و خود-بنیاد است.
اما دوراهی برساختهای که پیوسته کوشش میکند خود را به این بحث تحمیل کند این است: در وضعیت فعلی، دو راه بیشتر پیش روی شما نیست؛ یکی انقلاب و براندازی است و دیگری جنگ و دخالت خارجی. پیداست که جنبش سبز نه خواستار اولی است و نه به دومی روی خوش نشان میدهد. پس این دوراهی برساخته کوشش میکند با منطق همان دوگانهی تصنعی، که منافع دولت کودتا را با منافع ملت یکی میگیرد و اگر حتی منفعت مشترکی هم در میان باشد، به جای اعتنا به منافع ملت، آنها را هم در زمرهی منافع دولت کودتا به شمار میآورد، پیشنهاد دیگری را ارایه میکند که نتیجهاش به هر روی پذیرفتن سلطه و برتری منافع یکسویهی غربی (مشخصاً آمریکایی) است و منافع ملی ایران در بستر مبارزهی جنبش سبز، تنها طفیلی تأمین منافع آنهاست. تضعیف موضع موسوی، یا تشکیک در مؤثر بودن و آیندهدار بودن جنبش سبز با تکیه بر حرکتی درونزا، در راستای تقویت این دوگانه و تحمیل وضعیتی سوم در برابر آن دوراهی برساختهی نامطلوب است.
این دوگانه و دوراهی تصنعی، به روشنی رهبری سیاسی موسوی و خصلتهای بدیع شیوهی او را به رسمیت نمیشناسد و آنها را در تحلیل خود ناکافی میداند. برای فهم بهتر موضوع، بخش واپسین مقالهای را از والتر پوش ترجمه کردهام که میتواند به روشنتر شدن مرادِ من کمک کند. عنوان این مقاله این است: «آخرین بخت اصلاحطلبان ایران؟ بازخوانی جنبش سبز». والتر پوش محقق مؤسسهی آلمانی امور بینالملل و مسایل امنیتی است. در این مقاله، که تدوینشدهی سخنرانی او در ۱۷ مارس ۲۰۱۰ (اسفند ۸۸) در پارلمان اروپاست، او تحلیل جامعی از وضعیت ایران با مراجعه به تاریخ یکی دو دههی اخیر ارایه میدهد و توضیح میدهد که چگونه جنبش سبز حاصل بسط و تحول مطالباتی است که در جریان اصلاحات تبلور پیدا کرد و اکنون جنبه و دامنهای تازه پیدا کرده است. او به روشنی توضیح میدهد که از دید او، مهمترین امید دگرگونی ساختار سیاسی ایران از درون ایران و از میان پیروان اصیل وفادار به میراث خمینی زاییده میشود، که اکنون نسلی هستند با تجربه که تحول عمیق فکری پیدا کردهاند. این مقاله را باید به دقت و با حوصله خواند. بخش نهایی این مقاله را که به جنبش سبز مربوط میشود، در ادامه میآورم. این مقاله قبل از ۲۲ خرداد نوشته شده است و طبعاً رخدادهای بعدی در آن منعکس نیست. این بخش ماجرا را ما بهتر میدانیم.
(این یادداشت و این کارتون مانا نیستانی هم خواندنی و دیدنی است)
۵. آیندهی جنبش سبز
اگر بخواهیم جمعبعدی کنیم، با فرا رسیدن سال ۱۳۸۹ در ایران، جنبش سبز دگردیسی تازهای را از سر میگذراند. جنبش سبز در سطح رهبریاش موضع خود را حفظ کرده است، پیام جنبش سبز و مخاطباناش گسترش یافته و طبقهی کارگر و سطوح پایینتر دیوانسالاری را نیز به ویژه در بخش آموزش و پرورش در بر گرفته است، از حمایت جامعهی خارج از کشور با روحیهبخشی آنها و تبلیغاتشان برخوردار است و با موفقیت مدعی حق تفسیر ایدئولوژی خمینیگرایان است، که مصرانه بر این باورند که میتواند با دموکراسی جمع شود. اینکه جنبش سبز ایران در مرزهای ایدئولوژیک جمهوری اسلامی باقی مانده است، اعتبار و ارزش کوششهای دموکراتیک آنها را نمیکاهد.
در واقع، اگر جنبش سبز ادامه پیدا کند و بتواند سازماندهی خود را تقویت کند، میتواند تبدیل به یک حزب سیاسی مبتنی بر تودهی مردم شود که شبیه احزاب سوسیال دموکرات و دموکرات-مسیحی اروپا شود. جنبش سبز نیز مانند آنها، مخاطبان متنوعی را از طبقهی کارگر گرفته تا بورژوازی و از سکولارها گرفته تا دینورزان را حول ارزشهای محوری عدالت اجتماعی و دموکراسی متحد میکند. به این ترتیب، ائتلاف نیمبند احزاب اصلاحطلب ایران و گروههای جامعهی مدنی میتواند پختهتر شود و تبدیل به یک الگوی «سوسیال دموکرات اسلامی» شود که مثلاً از لحاظ سیاسی شبیه به حزب عدالت و توسعهی ترکیه خواهد بود. این تحول، تطابق تام و تمامی با تحول شخصی میرحسین موسوی دارد. او هنگام تصدی پست نخستوزیری، مسلمانِ چپگرای سرسختی بود که اقتصاد زمان جنگ ایران را با نظام کوپنی اداره کرد و بر مقاومتهای داخلی غلبه کرد. با گذشت زمان، او تبدیل به کسی شده است که مخالف با حذف یارانههاست و مروج ارزشهای دموکراتیکی چون آزادی بیان است. تحول او، نمونهای است از تحول نسل او و تنها دلالت بر پختگی و بلوغ انقلابیون پا به سن گذاشتهی ایرانی میکند.
نفس وجودِ جنبش سبز تا آن اندازه موفق بوده است که مانع از نفوذ و سلطهی کامل افراطیون رژیم و اجرای کامل یک کودتا در راستای الگویی اتوپیایی از حکومت اسلامی شده است. به خاطر وجود جنبش سبز، افراطیونی که دور احمدینژاد را گرفتهاند، نتوانستند بینش ایدئولوژیک سیاسی خود را به جمهوری اسلامی تحمیل کنند. درست است که آنها قوی بوده و همچنان قوی هستند که تقریباً تمام نیروی سیاسی مخالف با اغراض خودشان را به حاشیه برانند و در نابود کردن ساختار حزبی اصلاحطلبان موفق شدهاند و روشنفکران مشهور و بعضی از سیاستمداران پیشتر ذینفوذ مانند محمد علی ابطحی معاون رییس جمهوری را به زیر کشیدهاند، اما این دستاوردی بسیار کمتر از چیزی است که آرزوی آن را داشتند. در نتیجه، باید خشونت مستمر، اعدامها، و تصفیههای دانشگاهها را به مثابهی فوران خشمی و ترسی افراطی تلقی کرد نه یک خشونت اجراشدهی راهبردی. حتی اگر، به عنوان مثال، شبکهی مصباح بعضی از کرسیهای دانشگاهها را با تصفیهی اساتید در اختیار بگیرد، آنها ناگزیر با این واقعیت رو به رو خواهند بود که انتخابات دیگری هم ممکن است و آنچه تا امروز به دست آوردهاند، ممکن است بازگشتناپذیر نباشد. در نتیجه، حفظ زمین بازی تا امروز مهمترین دستاورد جنبش سبز بوده است. اما تا پایان این مبارزه هنوز راه درازی باقی است و رخداد مهمی را باید در خرداد ۸۹ انتظار داشت.
۵.۱. نوعی شمارش معکوس نهایی
در آستانهی سالگرد انتخابات، وضعیت به قرار زیر است:
الف) تلاشهای آشتیجویانه میان اصلاحطلبان و اصولگرایان معتدل در جریان است؛ نویدبخشترین صحنهی این آشتی در مجلس است که نامحتملترین صحنهی استقبال همگرایی مستقیم میان موسوی و افراد روشناندیش اردوی اصولگرایان است.
ب) مشکلات میانجیگری روشن هستند؛ در واقع اتوریتهی رهبر کشور بدون شک آسیب دیده است چون تصمیم او برای ممانعت از اعتراضها عملاً به هیچ جایی نرسید و سایر نهادها هم جانبدار و ذینفع به نظر میرسیدند.
ج) رویارویی ایدئولوژیک بر مبنای خصومتهای فردی هنوز هم نقشی مهم ایفا خواهند کرد چون بر سردمداران مؤثر رژیم اثر میگذارد.
د) امنیتی شدن نظام همچنان ادامه دارد اما وضع ایران هنوز بسیار متفاوت است از وضعیت حاکم بر بسیاری از کشورهای عرب که در آنها قوانین استثنایی بیشتر قاعده هستند تا استثناء.
ه) بحث دربارهی سیاست و ایدئولوژی هنوز بسیار محدود است و در دههی گذشته تغییری نکرده است، در نتیجه، رویارویی میان حامیان یک جمهوری اسلامی اسلامگرای تمامیتخواه و کسانی که یک نسخهی دموکراتیک-اسلامی را ترجیح میدهند، فارغ از اینکه چگونه بر این بحران غلبه کنند، فروکش نخواهد کرد.
از سوی دیگر، جنبش سبز تصمیم گرفته است که راهپیمایی گستردهی مردمی در خیابانها به مناسبت سالگرد انتخابات انجام دهد. مطالبات جنبش سبز روشن است اما این هم روشن است که این مطالبات برای دولت قابلقبول نیستند. اساساً سناریوهای زیر محتملاند: سرکوب، عدم راهپیمایی معترضان، و نهایتاً یک تظاهرات بزرگ و صلحآمیز بدون دخالت مقامات حکومتی.
سرکوب
اگر واقعاً سرکوبی صورت بگیرد و یک بار دیگر امیدها به نومیدی تبدیل شود، جنبش سبز ممکن است صدمه ببیند و شاید در مسیر گسلهایی که در جنبش سبز وجود دارد، از میان برود. این اتفاق برای رژیم میتواند یک پیروزی کوتهبینانه باشد چون پیامدهای متعددی خواهد داشت:
• اصلاحطلبان باقیمانده تلخکام خواهند شد و طیف گستردهای از اسلامگرایان ایران از نظام بیگانهتر خواهند شد.
• آن گروههایی از ایرانیان جوانی که یک بار دیگر فرصتی به ایران دادند که «دموکراسی با چادر» را پیش ببرد، ممکن است در پی دموکراسی بیحجاب باشند یعنی سکولار شوند؛ بعضی از این افراد حتی ممکن است وارد حرکتهای رادیکال ضد-رژیم شوند و شاید به گروههای خشن تازه پدیدار شده بپیوندند.
• سرکوب تنها وقتی معنی خواهد داشت که پس از آن جامعه بتواند آن را باور کند، مثل اتفاقی که پس از انقلاب مجارستان در سال ۱۹۵۶ تحت رهبری یانوس کادار رخ داد. اما دینامیسمهای ایران ماهیت متفاوتی دارد. به جای این، باید منتظر استمرار تصفیههای بیشتر و بیگانه شدن بیشتر جمعیت با نظام بود.
• بسته به اینکه این سرکوب چقدر خشن باشد، جامعهی جهانی این بار واکنش شدیدتری نشان خواهد داد. مثلاً، دولتهای اروپای غربی شدیداً زیر فشار قرار خواهند گرفت که روابطشان را با جمهوری اسلامی قطع کنند. حتی میتوانند سناریویی را تجسم کرد مانند «خروج» ده سال پیش سفرای اروپایی.
عدم راهپیمایی معترضان
اگر معترضان اصلاً در راهپمایی شرکت نکنند، موضع جنبش سبز صدمه خواهد دید حتی اگر بتواند در داخل کشور ادامهی حیات بدهد. با این وجود، مبارزه در داخل به دو دلیل اصلی ادامه پیدا خواهد کرد: نخست، سیاستمدارانی که درگیر هستند آنقدر تند رفتهاند که دیگر میتوانند هر روز برنامهی دیگری داشته باشد یا عقبگرد کنند. دوم اینکه، چنانکه گفته شد ماهیت ایدئولوژیک مبارزه همچنان ادامه پیدا خواهد کرد چون بازتاب معضل محوری جمهوری اسلامی ایران است: این نظام اسلامی است ولی آیا نسخهی استبدادی و تمامیتخواه از آن حاکم خواهد شد یا نسخهای دموکراتیک؟
راهپیمایی صلحآمیز و واکنش صلحآمیز
در نهایت، این احتمال را هم نباید نادیده گرفت که امکان یک راهپیمایی عظیم، مسالمتآمیز و بدون دخالت مقامات حکومتی وجود دارد. این سناریوی ترجیحی موسوی و کروبی نیز هست. این کار، به عنوان یک ژست سیاسی میتواند به این معنا باشد که رژیم قانونی بودن و مشروعیت اعتراضها را به رسمیت میشناسد و آمادهی مصالحه است. در نتیجه، راهپیمایی مسالمتآمیز میتواند نشانهی آغاز یک روند آشتیجویانهی ممکن باشد.
۵.۲. چشمانداز و نتیجه
فارغ از اینکه چه اتفاقی بیفتد، محتملترین سناریو بار دیگر یک وضعیت بنبست است. ممکن است سازشهایی وجود داشته باشد ولی به نفع راستِ سیاسی خواهد بود و یقیناً به نفع جنبش سبز نخواهد بود. مثلاً، به دشواری میتوان تصور کرد که سازش تا جایی پیش برود که احمدینژاد «قربانی» شود. بالاخره، پشتیبانی از او در طی چند سال گذشته از جایی نشأت گرفته است. افراطیون ایران در انتخابات قبلی پیروز شدند و با موفقیت بر موج تنشهای اجتماعی سوار شدند. این تنشها با حذف احمدینژاد و برداشتن او از مسند ریاستجمهوری از میان نخواهد رفت. در بعضی از بخشهای کشور و در میان مخاطبان مهم اسلامی-سنتی احمدینژاد پیروانی دارد، که توضیح میدهد چرا هنوز رهبر کشور از او حمایت میکند. با این وجود، او مدتی است که تندروترین حامیان خود را رنجانده است. اگر به پسزمینهی جناح راست افراطی ایران نگاه کنیم، احمدینژاد از یکسال پیش در میان جناح خودش آسیبپذیرتر شده است. اما، آسیبپذیری او در درون اردوی سیاسی خودش بسیار متوازن است چون در واقع او هیچ ترسی از جنبش سبز ندارد. و حتی اگر این وضعیت را در نظر داشته باشیم، احمدینژاد در واقع تضعیف هم خواهد شد و نه اینکه فقط با چالش مواجه شود، و جنبش سبز نخواهد توانست این را به اسم خود ثبت کند. چون هر محدودیتی که برای قدرت رییسجمهور پیش بیاید در سطح جناحی ادامه خواهد یافت یعنی در میان نهادهای قدرت؛ به عبارت دیگر، برادران لاریجانی، رفسنجانی و – به عنوان شریکی فرودستتر – جناح اصلاحطلب داخل مجلس. در بهترین حالت، جنبش سبز به حیات خود ادامه میدهد و بنیادگرایان تندرو موقتاً تضعیف میشود ولی در دولت باقی خواهند ماند. اما این وجود جنبش سبز است که فضا را برای اصولگرایان معتدل و جناح اصلاحطلب باز نگه میدارد، چون آنها منابع سیاسی افراطیون را با مشغول کردنشان به مبارزه با جنبش سبز معطوف به سوی دیگری خواهند کرد.
اشتباه اساسی کسانی که در انتخابات گذشته دستکاری کردند این بود که «برنامهی بدیل»ای نداشتند. آنها هرگز فکر نکرده بودند که اگر در کاری که میکنند برای پیشبرد اهدافشان ناکام بمانند و اصلاحطلبان همچنان ادامهی حیات بدهند، چه باید کرد. ظاهراً هیچ برنامهای هم برای به حاشیه راندن اصلاحطلبان با قدرت عریان نداشتند. اگر چه قدمهایی اولیه را در این راستا برداشتهاند، این اقدامات هم، چنانکه سعی کردیم نشان بدهیم، بیمعناست تا زمانی که رفسنجانی و دیگر هنوز نقشی سیاسی ایفا میکنند. به زبان دیگر: کنار گذاشتن کامل یک حزب سیاسی که خانه و سرپناه خمینیگرایان پرشور است، یک خطای سیاسی بزرگ بود درست همانطور که حمله به رفسنجانی خطای دیگری بود. این کارها حتی در شرایط عادی هم بسیار زیاد بود.
تا زمانی که اصلاحطلبان هنوز وجود دارند، دومین هدف افراطیون نیز محقق نخواهد شد. مثلاً، ایجاد یک روایت و قرائت ثابت از رخدادهای سال ۸۸ در جمهوری اسلامی. این کار برای رسیدن به هدف سوم و نهایی ضروری بود: ایجاد یک اتوپیای اسلامی. درست بر عکس، این انتخابات به جای آنکه منجر به نابودی اردوی سیاسی اصلاحطلبان شود، لایههای غیرسیاسی جامعهی ایران را در داخل و خارج از ایران سیاسی کرد. و رهبران جنبش سبز بودند که که آنها را درون پارامترهای ایدئولوژیک خمینی حفظ کردند. این شاید جذابترین و جالبترین جنبهی جنبش سبز است چون این مجال را میدهد که با استواری و با صدای بلند خواهان حقوق بشر، زمامداری خوب و عدالت اجتماعی در برابر فشارهای افراطی ایدئولوژیک و امنیتی شود. حتی بیش از این، جنبش سبز در عرصهای که هیچ کس هرگز انتظارش را نداشت که فعالان حقوق بشر سخنی برای گفتن داشته باشند، ایستادگی و مبارزه کرده است: در صحنهی اسلام سیاسی تندرو!
درست است که جنبش سبز به مثابهی یک نهضت هنوز چندان یکدست و پیوسته نیست، و هر روز جوانان هوشمند و دلیرش قربانی میشوند و عموماً تحت فشار شدید است. حتی با همین وضعیت، تا خرداد ۸۹، برنامهاش روشن شده بود، پایگاه اجتماعیاش گسترش یافت و با موفقیت در برابر چیزی که بسیاری آن را «سوسیال-دموکرات شدن» جامعهی ایرانی میبینند واکنش نشان داد. از این به بعد، جنبش سبز میتواند به درستی و با داشتن مشروعیت مدعی دگرگونی موفقیتآمیز اصلاحطلبان باشد. از دو سال پیش که تحلیلگران جدی از آنها ناامید شده بودند، این گام بلندی است؛ و این وضعیتی است که پیداست رژیم به دشواری میتواند بر آن غلبه کند. اما مسألهی حلناشدهی دیگر این است که آیا جنبش سبز در استانهای دیگر هم ریشه دوانده است یا نه. در این زمینه، روایتهای اندکی را میدانیم. اینها هر چند از منظر جنبش سبز امیدبخشاند، اما ما هنوز باید آن را امری ببینیم که پایگاهاش در تهران است، و این جنبش فارغ از نتیجهی سالگرد انتخابات ممکن است به شکلی ادامهی حیات پیدا کند. در آخر کار، آدمی حیران میماند که چرا رژیم نتوانست جنبش سبز و پیش از آن اصلاحطلبان را به عنوان تضمیمی برای باز باقی ماندن فضای سیاسی جمهوری اسلامی و تعهد به ایدئولوژی خمینی ببیند. این خود شاهدی محکم است بر اینکه پیروان خمینی در ایران – دست کم جناح اصلاحطلب آنها – چیزی برای عرضه کردن به لایههای غیر اسلامی جامعه دارند، و علاوه بر این واکنشی مناسب به تغییرات درون بخشهای سنتی و اسلامگرای جامعه نیز هستند.
مطلب مرتبطی یافت نشد.