در این چند روزی که از وفات علامه فضلالله گذشته است، یادداشتهای متعددی دربارهی او نوشتهاند. هر کسی به فراخور طبع و سلیقه یا گرایشهای فکریاش جنبهای را از زندگی و اندیشهی فضلالله برجسته کرده که به چشماش مهمتر آمده است. فضلالله فقیهی تراز اول بود که دیدگاههای فقهی و علمیاش ساحتهای مختلفی از زندگی مسلمانان را در بر میگرفت. سیاست برای فضلالله مهم بود و خود یکی از منتقدان جدی نظام غالب بر سیاست جهانی بود.
وقتی واکنشهای موجود را به وفات فضلالله دیدم که هر کسی تلاش کرده بود باورهای خود یا خواستههای قلبی خود را در آینهی زندگی فضلالله بتاباند، بیشتر به این نتیجه رسیدم که در این مقطع حساسی که جامعهی مسلمانان در آن قرار دارد و به ویژه با رویکرد خاصی که دستگاهِ سیاست خارجی آمریکا در قبال ایران در پیش گرفته است، خوب است گزارشی از دیدگاههای او داشته باشیم. جان کین در سال ۲۰۰۳ در سفری به بیروت مصاحبهای با فضلالله انجام داد که شاید نمونهای کمنظیر است از یک مصاحبهی معنیدار و پرنکته. مصاحبهگر که خود از نظریهپردازان مهم سیاسی است و استاد بحثهای تئوریک آن، به خوبی میدانسته چه پرسشهایی را از فضلالله بپرسد. او هم به وضوح و ایجاز مغزِ مواضعاش را بیان کرده است.
فضلالله منتقد سیاستهای سلطهجویانهی آمریکاست. این سیاست حتی امروز در زمان ریاست جمهوری اوباما تغییر قابلتوجهی نکرده است. درست است که در گفتار، اوباما چرخش مهمی داشته است، اما همچنان محبوس نفوذ و سلطهی اندیشههای رئالیستی از جنس نئوکانی آن است. دانشجویان علم سیاست و کسانی که با مباحث تئوریک روابط بینالملل آشنایی نزدیک دارند، با این جنس اندیشهها و روشهای سیاسی آن آشنا هستند. اهمیت این مصاحبه در آن است که کلید مهمی را برای فهم مواضع سیاسی آمریکا و غرب در قبال کشورهای مسلمان و به خصوص ایران در اختیار ما میگذارد.
پرسشهای فضلالله و نقدهای او هم مهماند و هم ریشهدار. بسیاری از این مواضع شاید آشنا و تکراری به نظر برسند. این نقدها را در حلقههای مختلف سیاسی و فکری شنیدهایم. دلیل روشن تکرار شدن این نقدها این است که معضلات، حلناشده باقی ماندهاند. استخوانِ لای زخمی که حاصل سیاستهای غلط، خیرهسرانه و سلطهجویانهی آمریکا بوده همچنان سهمی مهم در بغرنج ماندن وضعیتِ سیاسی جهانِ ما دارد. اینکه غرب معیارهایی دوگانه دارد، امری نیست که بر کسی پوشیده باشد. برای فهمیدن این نکته نیازی نیست کسی ایرانی باشد یا مسلمان. وجود سیاستمداری جنجالآفرین، بیمسؤولیت و بیاخلاق مانند احمدینژاد هم توجیهگر سکوت دربارهی این سیاستهای غلط نیست. چه بسا این سیاستها در قوت بخشیدن به امثال احمدینژاد و مطرح کردن اندیشههایی شبیه اندیشههای او سهم مهمی دارد. نکتهی غلطانداز آن است که صورتِ موضعِ امثال احمدینژاد یا دستِ کم برخی از مؤلفههای گفتارِ او شباهت به این نوع انتقادها از آمریکا و غرب دارد. ذهنهای تنبل به سادگی جهان را دوقطبی میکنند و با منطق بوش در پی یک حق و یک باطل مطلق میگردند. اگر پیشاپیش به این نتیجه رسیده باشند که یک طرف موضعاش باطل است یا ناپذیرفتنی، چه بسا بدون وارسی دقیق و منتقدانه به آسانی از شر اژدها به دامان مار غاشیه بیفتند (یا بر عکس!).
این مصاحبه نخستین بار در سایت مردمک منتشر شده است و اکنون آن را با مقدمهی بالا در ملکوت میآورم.
احترام به اندیشهی دیگران برای ما اصل است. من معتقدم که اگر من در مخالفت با دیگران آزادم، دیگران هم در مخالفت کردن با من آزادند و گفتوگوست که مسأله را حل خواهد کرد.
•مصاحبه با آیتالله سید محمد حسین فضلالله که در دسامبر ۲۰۰۳ با پروفسور جان کین انجام شده است. ترجمهی عربی به انگلیسی مصاحبه را یُسریٰ غنوشی انجام داده و در دیلی استار منتشر شده است.
بسیاری از ناظران، با کنایهای محبتآمیز، سید محمد حسین فضلالله را پاپ جهان مسلمان توصیف میکنند. او که در عراق در سال ۱۹۳۵ در شهر نجف متولد شده است، از اواسط دههی ۶۰ میلادی در بیروت ساکن است و در آنجا شبکهای از مدارس، حوزههای علمیه، یک ایستگاه رادیویی، چند یتیمخانه و مؤسسهی خیریهی دیگر تأسیس کرده است. او که پیشتر به عنوان رهبر معنوی گروه مسلح حزبالله شناخته میشد، آثاری از جمله کتاب ۲۵ جلدی «من وحی القرآن» را در تفسیر نوشته است. او که از منتقدان جدی سیاست خارجی فعلی آمریکاست، حملات یازده سپتامبر را «جنایات وحشیانه» و «ممنوع در اسلام» توصیف کرده است.
جان کین: اوایل ماه آینده در لندن، آقای بلر نخست وزیر انگلستان میزبان کنفرانسی خواهد بود که به فلسطینیان کمک کند تا به سوی ایجاد دولتی قابلدوام بروند. بخت موفقیت این کنفرانس چقدر است؟
بریتانیا و بقیهی اتحادیهی اروپا فضای سیاسی بسیار محدودی برای حل مشکل فلسطین دارند. قواعد کلی بازی را آمریکا تعیین میکند از آنجا که در عمل خود را در مقام ریاست چهارگانهی اتحادیهی اروپا، روسیه، سازمان ملل و آمریکا میداند. بوش و سایر مقامات آمریکایی اکنون میگویند که نسخهای از نقشهی راه که در ۲۰ دسامبر در واشنگتن تهیه شده است کامل نیست و ایدههای تازهای را میتوان به آن افزود که معنایاش این است که کل برنامه را میتوان هماهنگ با راهبرد اسراییل تغییر داد. بیم ما این است که آمریکا حمایت قوی اتحادیهی اروپا از فلسطینیان را مهار کرده است. کنفرانس پیشنهادی لندن این بیم را تقویت میکند: هدف این کنفرانس متوقف کردن پیشرفت در حل مسألهی فلسطین است تا بتوانند حمله به عراق را آغاز کنند.
جان کین: اگر با جورج بوش، رییس جمهور آمریکا، دیداری داشته باشید، چه توصیهای به او میکنید؟
آقای بوش به دام سردرگمیهای فکری خود افتاده است. او مدعی است که حقیقت مطلق و محض همه چیز را میداند. هنگام بررسی مسألهی فلسطین، او باور دارد که اسراییل همیشه بر حق است و مردم فلسطین هیچ حقی ندارند مگر در تن دادن مطیعانه به خواستههای اسراییل. در موضوع تروریسم نیز او اصرار دارد که حامیاناش حق به جانب هستند و کسانی که با او مخالفاند مروج تروریسماند. ما مسلمانها فکر نمیکنیم این موضع الزاماً درست باشد و در نتیجه به آقای بوش میگویم: ما نه با شما هستیم و نه مدافع تروریسم. من او را تشویق میکنم که اجازه بدهد دیگران دربارهی تعریف و معنای تروریسم بحث کنند. وقتی افراد – چه مسلمان، چه غیر مسلمان – مرتکب چنین اعمالی میشوند، باید انگیزههای آنان را در نظر گرفت. جامعهشناسان این کار را در آمریکا انجام میدهد. وقتی جوانی، دوستان یا معلماناش را در مدرسه میکشد، چنان که بارها رخ داده است، کوشش بسیار میشود که بیطرفانه توضیح بدهند چرا این اتفاق افتاده است. آقای بوش وقتی که روابط آمریکا را با سایر کشورها تحلیل میکند، نیاز دارد که بیطرفتر باشد – و کمتر محبوس تأثیرگذاریهای منفی باشد، به ویژه در کشورهای جهان سوم، که مردم از حیث اقتصادی و نظامی از سوی قدرتهای بزرگ و به ویژه آمریکا احساس تهدید میکنند. آقای بوش همانجور که در کشور خودش به دموکراسی عمل میکند، در خارج هم باید به همان شکل به آن عمل کند. من به او میگویم: با قدرت و زورِ تنها، جلب احترام و محبت سایر کشورها ممکن نیست.
جان کین: آیا آمریکا امروز همان نقشی را در سطح جهانی بازی نمیکند که زمانی فرانسهی دورهی ناپلئون بازی میکرد؟ آمریکا ابرقدرتی نظامی نیست که هیچ علاقهای یا علاقهی کمی به گوش فرادادن به دیگران، مثلاً در خاورمیانه، نداشته باشد و این دقیقاً به این دلیل نیست که میخواهد وضعیت موجود را به میل و خواستهی خود در بیاورد؟
دستگاه دولت فعلی آمریکا چه بسا که چنین است. این به اصطلاح «شاهین»های آمریکایی واقعاً همهی کشورها را تحت فشار قرار میدهند از جمله اتحادیهی اروپا و روسیه را. آنها از دیپلماسی استفاده میکنند و در صورت عدم توافق منافع آنها را تهدید میکنند. وقتی که دولت فعلی آلمان مخالفتاش را با جنگ عراق آشکار کرد، دقیقاً همین اتفاق افتاد. اما توجه کنید که در مسایل مربوط به صلح و جنگ، تنها ملتهای عرب و مسلمان نیستند که با سیاست آمریکا مخالفاند. ملتهای غربی هم هستند، از جمله بعضی از خود شهروندان آمریکایی و اروپایی – به ویژه بریتانیاییها – که با منطق جنگ آمریکا مخالفتشان را نشان دادهاند.
جان کین: مسلمانان زیادی در سراسر جهان هستند که در حال حاضر میگویند میان دو نوع بنیادگرایی گیر افتادهاند: بنیادگرایی دولت بوش، که در سیاستهای او در قبال عراق دیده میشود و بنیادگرایی القاعده. شما با این احساس همدلی دارید؟
بله. ما مسلمانها معتقدیم که اگر بوش خصومتاش را کاهش میداد یا ترک میکرد، جایی برای بنیادگرایی القاعده باقی نمیماند. ما با القاعده در بسیاری از موضوعات فلسفی و فرهنگی اختلاف داریم همچنان که بر سر نحوهی برخوردشان با موضوعاتی مثل مسألهی فلسطین، پایگاههای نظامی در منطقهی خلیج فارس، و سلطهی آمریکا بر جهان مسلمان. اگر سیاستهای آمریکا متعادلتر بود، القاعده نمیتوانست مسلمانان جهان را به قیام در برابر آمریکا دعوت کند. نقش اتحادیهی اروپا، به خصوص بریتانیا و فرانسه را در نظر بگیرید: هر چند آنها در شمار دولتهای استعمارگر بودند، امروز واکنشی که در سرزمینهای عرب و مسلمان نسبت به آنها وجود دارد متعادلتر است دقیقاً به این دلیل که سیاستهای آنها از سیاستهای آمریکا متعادلتر است. این سرزمینها بر حسب عقدهای ضد-غربی تعریف نمیشوند.
جان کین: مطمئناً در القاعده چیزهایی بیش از اینها هست. رهبر در سایه و صحنهگردان آن، اسامه بن لادن، چندین سال است که میزان عمل آن است، و مضمون سخناش عباراتی است که در القدس العربی بسیار نقل شده است: او علیه آمریکا دعوت به جهاد مسلحانه کرده است و معتقد است آمریکا از اتحاد شوروی ضعیفتر است؛ از رژیمهای مستبد فعلی جهان اسلام انتقاد کرده است؛ و شما و سایر علمای اسلامی را به چالش کشیده است که در تمام اینها سهم دارید و مؤمنان را از صراط مستقیم اسلام دور کردهاید…
این زبان گمراهکننده است. بر چنین ادبیاتی به جای تفکر عینی و بیطرفانهی اسلامی دربارهی جنگ و صلح، احساس و عاطفه غلبه دارد. ما معتقد نیستیم که خشونت راه خوبی برای رسیدن به اهدافمان باشد. دربارهی اینکه آمریکا ضعیفتر از شوروی است، این نیز سخنی نادقیق است. قدرت و ضعف را همیشه باید به شیوهی متعادل و متوازن بررسی کرد. هر صاحب قدرتی نقاط ضعفی نیز دارد؛ هر ضعیفی نیز معمولاً قوتهایی دارد که قدرتمندان نمیتوانند بر آن غلبه کنند. نهادهای اتحاد شوروی ریشهی محکمی در مردماش نداشتند. گروههای مسلط شوروی مانع مشارکت مردمی در امور سیاسی میشدند. بر همین قیاس، قدرت آمریکا متمرکز بر چیزی بیش از سلاح و زور است. این قدرت مبتنی بر قدرت نهادهایی قوی است که ریشهای عمیق در واقعیت آمریکا به مثابهی یک کل دارد. ما از نفوذ نابهجای شرکتهای بزرگ، یا لابیهای یهودی و پروتستانهای اوانجلیک در حمایت از سیاست اسراییل خبر داریم، اما حتی این گرایشها هم از طریق این نهادهای دموکراتیک عمل میکنند. اما در خصوص نقد رژیمهای ما: این سخن چه بسا درست باشد. در چشم ملتهای عرب و مسلمان، اکثریت رژیمهای ما فرمانبردار سیاستهای آمریکا هستند. شکاف عمیقی میان قدرت و مردم هست. ابزارهای دموکراتیکی وجود ندارند که مردم بتوانند از طریق آنها عقایدشان را بیان کنند و علایق و سیاستهایشان را تعریف کنند.
جان کین: در این منطقه از جهان، کلمهی دموکراسی غالباً در معرض حمله است. واکنشهای تند یا طعنهآمیزی را که به سخنرانی ریچارد هاس، سفیر آمریکا، دیدیم در نظر بگیرید. او یک ماه پیش اعلام کرد که دموکراتیزه کردن جهان اسلام از این پس اولویت کلیدی و مهم دولت بوش خواهد بود. در میان حلقههای مسلمانان، دموکراسی را گاهی به مثابهی کلمهای قبیح طرد میکنند. عنوان یکی از مقالات مشهور شیخ ابومحمد مقدسی این موضع را خلاصه میکند: «دموکراسی یک دین است و هر کسی که دینی جز اسلام داشته باشد، از او پذیرفته نیست». شما چه واکنشی در برابر این سخنان دارید؟
این نیاز به تحلیل و تأمل بیشتری دارد. دموکراسی انحصاراً مبتنی بر مفهومی از مشروعیت است که از ارادهی اکثریت ناشی میشود، در حالی که اسلام میان دو سپهر تمایز قایل میشود. اندیشهی دینی و فقه سپهر اول است. مانند مسیحیت، اسلام این فرض را دارد که مفاهیمی کلی وجود دارند که نمایندهی کلام خدا هستند و لذا انسانها نمیتوانند آنها را تغییر دهند. حقیقت از سوی خدا میآید؛ انسانها که خود آفریدهی خدا هستند باید آن را بپذیرند. اما در اسلام، باب اجتهاد در منابع اسلامی، قرآن و سنت، باز است. فهم و استنباط در دسترس همهی کسانی که ابزارها و دانش اجتهاد را دارند، وجود دارد. علما تفاوتها و اختلافها را مشکل نمیدانند. مسلمانان اهل سنت با هم اختلاف دارند. شیعیان نیز با هم اختلافهایی دارند و هر دو بر سر موضوعات مختلف در اجتهاد اتفاق یا اختلافهایی دارند. به این ترتیب، در امر تفسیر، آزادی فرهنگی نیز داریم. اسلام دینی پویاست، اگرچه تفسیر صرفاً روندی تصادفی نیست بلکه مبتنی بر قواعدی مشخص و روشن است، درست مانند هر صورت دیگری از علم.
جان کین: سیاست در این روند چه جایگاهی دارد؟
بسیاری از علما معتقدند که در اسلام هیچ چیزی نیست که مشورت با مردم را ممنوع کند. در ایران، امام خمینی، که با ارایهی اصل ولایت فقیه در امر سیاست و دولت انقلاب اسلامی را بر پا کرد، از ابتدا حق مردم ایران را برای بیان عقیدهشان در همهی امور به رسمیت شناخت؛ او حتی از مردم ایران خواست که به قانون اساسی رأی منفی یا مثبت بدهند. تا امروز، ایران شاید تنها دولتی در کل منطقه باشد که در آن رفراندم مردمی مستقیم در بیشتر مسایل به کار گرفته میشود. حتی نصب ولی فقیه از میان اعلم فقها مبتنی بر انتخابات است، دست کم تا حدی. فقیهی که قدرت را در دست دارد مکلف است که با متخصصان در همهی امور مشورت کند و نباید تنها در پی عقیدهی شخص خودش باشد. اگر ولی فقیه بدون هیچ توجیهی این کار را بکند، از مقاماش ساقط میشود.
جان کین: این اتفاق به سادگی ممکن است رخ بدهد. در ایران امروز، بسیاری از حامیان آقای خاتمی هستند که شکایت میکنند که یا دموکراسی در ایران نیست یا دموکراسی کم است…
انتقادهای آنها در سطح عملی است – در عملها و عکسالعملها – در حالی که اینجا ما در مقام بحث نظری از دموکراسی هستیم. در غرب، که باور به دموکراسی ریشهدار و عمیق است، آیا شکافهایی میان اصول و عمل به آنها نمیبینیم، مثلاً در جاهایی که منافع مالی در دفاع از یک نامزد خاص است یا انحصار شرکتهای اقتصادی باعث به حاشیه راندن صدای مردم میشود؟
جان کین: آیا نگرانی ندارید که جنگ علیه عراق باعث بدتر شدن چشمانداز دموکراسی در منطقه شود؟
رژیم صدام حسین کاملاً نامشروع است. رژیم صدام آفریدهی استراتژی آمریکاست. وقتی آمریکا میخواست ملیگرایی عربی را به رهبری جمال عبدالناصر تحت فشار قرار دهد، از حزب صدام در عراق استفاده کرد. بعد از آن، آمریکا – و شاید کل جهان غرب – از او برای محاصره و تضعیف انقلاب اسلامی در ایران استفاده کرد. وقتی صدام از سلاح شیمیایی استفاده کرده و مرتکب فجایعی علیه مردم خودش و مردم منطقه شد، آنها سکوت کردند. نقدهای فعلی علیه نقض حقوق بشر در عراق توسط دولت آمریکا و نخستوزیر بریتانیا باعث میشود باور کنم که مسألهی جنگ علیه عراق ارتباطی با میل آمریکا برای «دموکراتیزه کردن» منطقه ندارد. آمریکا فقط دموکراسیای را میخواهد که در خدمت منافعاش باشد. آمریکا دموکراسیای را میخواهد که سطحی باشد – یک دموکراسی نفتی میخواهد – نه یک دموکراسی عمیق و ریشهدار که مردم آزادی مخالفت با سیاستهای آمریکا در منطقه را داشته باشند. در طی قرن گذشته و تا امروز، آمریکا هدفاش تسلط بر منابع نفتی جهان بوده است تا بر اروپا، ژاپن و چین و به ویژه روسیه با کنترل قیمت نفت فشار بیاورد تا از نفت در قلمروهایاش سود ببرد. آمریکا دموکراسی را در خدمت منافع خود میخواهد نه برای منافع ملتهای دیگر.
جان کین: معیارهای دوگانه است، بله، ولی با رژیم عراق چه باید کرد؟ آیا خشونت برای سقوط آن ضروری است؟
اپوزیسیون عراق باید متحد شود. ما مسلمانها از کوشش آنها برای سرنگونی رژیم فعلی حمایت میکنیم. در همین حال، آمریکا از سلاحهای کشتار جمعی سخن میگوید، اما اسراییل نیز سلاحهای کشتار جمعی دارد. چرا آمریکا اجازه نمیدهد کسی دربارهی آنها حرف بزند؟ آمریکا میگوید که سلاحهای کشتار جمعی تهدیدی برای همسایگان عراق و برای ایران است، اما ملتهای عرب معتقدند که سلاحهای کشتار جمعی اسراییل تهدیدی برای کل منطقه است. آمریکا مانع از این میشود که شورای امنیتی از کشتارهای وحشیانه همهی غیرنظامیان فلسطینی به دست اسراییل، سخن بگوید. اگر آمریکا مدعی حمایت از حقوق بشر است چرا از اسراییل نمیخواهد از اراضی اشغالی بیرون برود، به ویژه وقتی که همهی فلسطینیها، حتی جهاد اسلامی و حماس، اعلام کردهاند که اگر اسراییل از کرانهی باختری، غزه و بیتالمقدس شرقی بیرون برود، هیچ عملیاتی انجام نخواهند داد؟
جان کین: اما دلیلی برای توسل به خشونت برای دفع خشونت هست؟
خشونت نمیتواند جایگزینی برای ما باشد. اگر خشونت یک مشکل را حل کند، مشکلات بسیار دیگری را ایجاد میکند. خشونت آمریکا – و خشونت اسراییل علیه فلسطینیان – شاید بعضی از مشکلات اسراییل را حل کرده باشد، اما هزاران مشکل دیگر برایاش درست کرده است. ما به خشونت به مثابهی وسیلهای برای مخالفت سیاسی معتقد نیستیم. اما وقتی کل یک کشور اشغال میشود و با خشونت محاصره میشود، آنها چه برخوردی میتوانند داشته باشند؟ من از خودم میپرسم چرا کشورهای غربی، به ویژه فرانسه، با نازیسم از طریق جنگ برخورد کردند؟ آیا به این دلیل بود که فکر میکردند پایان دادن به اشغال فرانسه به دست نازیها تنها از طریق خشونت میسر بود، چون هیتلر گفتوگو را نمیپذیرفت؟
جان کین: اگر شما با تونی بلر، نخستوزیر انگستان، رو در رو میشدید، به او چه میگفتید؟
به آقای بلر میگفتم که بریتانیا یکی از بزرگترین کشورهای تاریخ است، و مادر دموکراسی است، و هنوز هم قدرت قابل ملاحظهای دارد. ما از بریتانیا (و سایر دولتهای اروپایی نیز) به خاطر پناه دادن به بسیاری از مسلمانها و عربهایی که رژیمهای سیاسی ستمگرشان آزادی را از آنها دریغ کردهاند، سپاسگزاریم. ما مسلمانها غنای فرهنگی، عقلانی و انسانی بریتانیا را میفهمیم ولو – مانند شهروندان بریتانیا – ممکن است با دولتاش در مسایل سیاسی مخالف باشیم. مشکل آقای بلر این است که از لحاظ سیاسی و نظامی گوشبهفرمان دولت آمریکا شده است. مردم بریتانیا لیاقت رهبری بهتر را دارند – چنانکه آمریکاییها لیاقت رهبری بهتر از بوش را دارند. در عین حال ما خواستار دوستی با ملت بریتانیا هستیم – دوستیای که مبتنی برای علایق مشترک و احترام متقابل باشد. به این دلیل است که فتوا دادهام که مسلمانان در هر جایی، از جمله آنها که در غرب زندگی میکنند، نباید علیه کشورهایی که در آنها ساکن هستند دست به اقدامات تروریستی بزنند، حتی وقتی با سیاستهای آنها مخالف باشیم. آنها حق ندارند به امنیت – نظامی، اقتصادی یا اجتماعی – کشورهایشان صدمه بزنند. قرآن شعارمان را به ما آموخته است: چنان رفتار کنید که دشمنانتان را به دوستانتان تبدیل کنید.
مطلب مرتبطی یافت نشد.