نمازِ شامِ غریبان چو گریه آغازم
به مویههای غریبانه قصه پردازم
به یادِ یار و دیار آنچنان بگریم زار
که از جهان ره و رسمِ سفر براندازم
من از دیار حبیبم نه از بلادِ غریب
مهیمنا به رفیقانِ خود رسان بازم
خدای را مددی ای رفیقِ راه تا من
به کوی میکده دیگر علم برافرازم
به جز صبا و شمالم نمیشناسد کس
عزیز من که به جز باد نیست دمسازم
هوای منزلِ یار آبِ زندگانی ماست
صبا بیار نسیمی ز خاکِ شیرازم
سرشکم آمد و عیبم بگفت روی به روی
شکایت از که کنم خانگی است غمّازم
ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم میگفت
غلام حافظ خوشلهجهی خوشآوازم
این غزل از حافظ که آوردهام، حکایت حال بسیار کسان است که عزیزانشان این روزها در بندِ جور و محبوس بیدادند. در آلبوم «به یاد درویش خان» (با همراهی ناصر فرهنگفر و نصراله ناصحپور)، محمدرضا لطفی (در قطعهی پنجم آلبومی که در زیر آوردهام)، این غزل را – پس از غزلی دیگر از حافظ؛ از حدود دقیقهی ۲۰ به بعد – میخواند. لطفی این غزل را آن روزها به یاد عزیزی (و دوست دیگری) که آن روزها در بند بوده، خوانده است. جزییاتاش جدای بحث این نوشته است. بخش شنیدنی این آواز آن جایی است که لطفی با استغاثه و تکرار میخواند: «میهمنا… مهیمنا…». گوهرِ درخشانِ لطفی در این جاهاست که نمایان میشود. گوش کنید این قطعهی پنجم را با حضورِ دل و دقت. شک ندارم که شما نیز از شنیدناش منقلب خواهید شد.
مطلب مرتبطی یافت نشد.