مرگ فیدل یکی از دعواهای قدیمی ایرانیها را زنده کرده است: اگر راست میگویی که فلان مستبد و ظالم و تجسم شر نیست، پس چرا خودت نمیروی همانجا زندگی کنی؟ این صورت استدلال دلالت به حقیقتی میکند (یعنی خبر از گزارهای صادق در عالم واقع میدهد) ولی گزارهای مرکب است و بنایاش مغالطی است. خاصیت گزارههای مغالطی هم همین است که بخشی از حقیقت را خیلی خوب به ناخودآگاه مخاطب القا میکند و به همین دلیل است که فروش دارد. میکوشم با ذکر مقدماتی توضیح بدهم چرا این ادعا مغالطی است و چرا همهی کسانی که از هر جهتی با فیدل مخالف بودند لازم نیست خودشان را تا این سطح پایین بیاورند که مرتکب این مغالطه شوند (که لوازم اخلاقی ناروایی هم دارد).
کاسترو و هر انقلابی دیگری انسان است. ابر انسان نیست. انسان کامل نیست. نه از این رو که فرد انقلابی انسان کامل نیست بلکه از این جهت که انسان کامل در زمین یافت مینشود. نه در میان اهل انقلاب نه در میان اهل اصلاح و نه در میان حامیان استبداد (شرقی و غربی هم ندارد). چیزی که اسباب اختلاف شده این نبوده که فلانی چه کارهای خوبی کرده و چه کارهای بدی. کلید این اسباب اختلاف این است که شخصیت مورد نظر کاریزماتیک بوده است. کمتر کسی است که صاحب عقل درست و حسابی باشد و بنشیند مثلا از اسدالله لاجوردی دفاع کند (یا صادق خلخالی). ولی وقتی صحبت از آیتالله خمینی میشود یا کاسترو بحث بیخ پیدا میکند. یک توضیح حاشیهای بدهم: مرگ آدمهای کاریزماتیک باعث شادی جمع کثیری میشود و باعث غم عدهای کثیر. از شمار افراد هر یک از گروه نمیتوان صدق مدعا یا نتیجهای اخلاقی فی نفسه گرفت. اما این را میتوان پرسید که چه شده است که این جمع کثیر شاد است و آن جمع کثیر سوگوار؟ همان اندازه که حق داریم شادی آن جمع را جدی بگیریم و از عللاش بپرسیم حق داریم بلکه موظفایم سوگ آن جمع دیگر را جدی بگیریم و بپرسیم اینها چه را از دست دادهاند؟
گمان نکنم آدم عاقلی باشد که در تاریک بودن پروندهی حقوق بشری کاسترو (و شایدی خیلی تاریکتر بودن پروندهی آقای خمینی) تردیدی داشته باشد. شاید بتوان به درستی صفت خودکامه را کنار نامشان هم قرار داد. ولی خودگامکی و آزادگی در خلاء رخ نمیدهد. کسانی که به حق از زندانهای کاسترو آزرده و زخمی بودهاند باز هم به حق هرگز نمیخواهند سر از گوانتانامو در بیاورند: معاملهای که در آنجا با زندانی میشود از بدترین رفتار با هر زندانی دیگری در هر جایی هولناکتر است. این آغاز عدول از تعادل است.
برمیگردم به توضیح مغالطی بودن مدعای اصلی. میفرمایند شما اگر راست میگویید که فیدل خوب است چرا بر نمیگردید بروید کوبا زندگی کنید؟ نخست اینکه عدهی کثیری از کسانی که قایل به خوب بودن فیدل (یا مثلاً همان جمهوری اسلامی) هستند، واقعاً میروند همانجا زندگی میکنند یا هرگز از آنجا خارج نمیشوند. مثال کوباییاش پیش چشمام نیست ولی گابریل گارسیا مارکز باید برای مدعیان جای سؤال داشته باشد (مگر اینکه در خرد یا آزادگیاش تردید جدی داشته باشید). از ایرانیها مصطفی تاجزاده بهترین نمونه است و بسا کسانی که به ایران برگشتهاند به رغم اینکه میدانستند سر از زندانهای همان نظام در میآورند. نمونهی دیگرش حسین نورانینژاد است. اما از توصیف «است»، تجویز «باید» زاییده نمیشود منطقاً. بگذارید پرسش را روی زمین پاسخ بگویم. آن سؤال را اگر از من بپرسند، پاسخام منفی است. من نمیروم در کوبا یا ایران زندگی کنم (در شرایط فعلی زندگیام). ولی آمریکا هم نمیروم زندگی کنم. علل امتناع من از آن تصمیم متعدد است ولی درست است که یکی از علتهایاش همین است که مثلاً آزادی و امنیتی را که میخواهم و میطلبم ندارم. اما ماجرا وقتی پیچیدهتر میشود که آن سوی قصه را هم ببینی. لذا میپرسم: آیا شما هرگز به این دلیل که در تمام دورانی که کاسترو در قدرت بوده آمریکا رسماً و علناً دنبال ترور او بوده، هرگز آمریکا را ترک میکنید که بروید کشوری زندگی کنید که به فرض کارنامهی پاکیزهتری دارد؟ دقت دارید که این گزاره هم مرکب است. یعنی بخشهای معقولی دارد و بخشهای نامعقولی مثل همان گزارهی قبلی. در کوشش آمریکای مدافع آزادی و دموکراسی برای ترور کاسترو سر سوزنی تردید نیست – و زهی شرمساری و خفت برای آمریکا و شاید برای همهی کسانی که از رذیلت کاسترو به خاطر کنار نیامدن با همین آمریکا سخن میگویند – ولی این کراهت و خباثت و شناعت سیاست خارجی و داخلی آمریکا نتیجه نمیدهد در آمریکا هیچ چیزی نیست که ارزش زیستن داشته باشد. همین آمریکا نوآم چامسکی دارد و مارتین لوتر کینگ (در میان بسی بسیاران دیگر).
از جنس سؤالهای فوق را بسیار میتوان پرسید: آیا شما به این دلیل که آمریکا در عراق و افغانستان آن فاجعه را آفریده به اسم دموکراسی، آمریکا را ترک میکنید؟ یا آیا چون اکنون رییس جمهور آمریکا دانلد ترامپ است (که شاید بتوان به جرأت گفت روی محمود احمدینژاد را دارد سفید میکند) آمریکا را ترک میکنید؟
پاسخ من به این پرسشها چندان پیچیده نیست. عرض من این است که عاملیت انسانها کلیدی و مهم است. همه مسؤولاند. تفکر و نظریه و ایدئولوژی هیچ کس را مصون نمیکند. فرقی نمیکند فکر و نظر سوسیالیستی باشد یا دموکراتیک. دینی باشد یا سکولار. همگی از آن جهت که منوط و مقید به عاملیت انسانها و امکانهای بشریاند میتوانند عامل خیر یا شر باشند (و تاریخ اگر بخوانیم صدق این مدعا را میتوان بررسی کرد با معیارهای عقلانیت نقاد البته). قبل از اینکه مسؤولیت همهی فجایع را به گردن کاسترو (یا مثلا انقلابیون ایرانی بیندازیم) و مدام بگوییم اول فلانی شروع کرد (این اول فلانی شروع کرد همان زمزمهی دعوای کودکان دبستانی است نه انسانهای خردمند بالغ)، کافی است بپرسیم اگر هر یک از طرفین همزمان یا بدون شرط گذاشتن دست از رفتار بیخردانه میکشید، جان این همه آدم مصونیت بیشتری پیدا نمیکرد؟ جنگ ایران و عراق شاهد خوبی است. تمام تحریمهایی که هم ایران و هم کوبا را هدف قرار داد مثال دیگری است. حالا بفرمایید تقصیر خودشان بوده که با شاخ گاو در افتادهاند. آن آدمهایی که این گاو را شاخدار کردند باید از خودشان بپرسند که چطور میشود به یک سازمان امنیتی به همین راحتی اجازه داد در این همه مدت رسماً دنبال ترور برود و همه هم مثل آب خوردن بپذیرند در طی این همه نسل که خوب طرف اهریمن است و باید او را کشت؟ آن عزیزانی که آن پرسش نخست را با رگهای قوی گردن میپرسند و پاسخ صریح و روشن میطلبند، خوب است قبل از شنیدن پاسخ (بدیهی و از پیش معلوم) بسیاری کسان، قدم پیش بگذارند و بگویند ترور کردن یک رقیب سیاسی جنایتآمیز و ضد انسانی است حتی اگر به دست مدعی آزادی و انسانیت و دموکراسی رخ بدهد و شاید به ویژه اگر این حامیان آزادی و دموکراسی مرتکباش شوند شنیعتر و هولناکتر است.
یقین داشته باشید که روان و خرد انسان منصف اگر این مایه اعتدال را ببیند که شما به همان اندازه که قصورها، لغزشها و حتی خودکامگیهای کاسترو را محکوم میکنید در محکوم کردن جنایتهای طرف مقابل که سهمی در ماجرای این سو هم دارد تردید و لکنت زبان ندارید، سخن شما را بهتر میشنود. با آن پرسشهای مغالطی اول کاری که میکنید مسدود کردن راه مفاهمه است. بقیهی آدمها هم مثل شما انساناند. با پرسیدن این پرسشها پیشاپیش آنها را در موضع منفی اخلاقی قرار ندهید. دیگران هم میتوانند با پیش کشیدن پرسشهای مشابه و بسی تلختر و هولناکتر هم عذاب وجدانی به شما بدهند که نهایت ندارد. انصاف بورزید تا با شما انصاف بورزند. یادتان نرود شما هم مثل بقیه انساناید. فراموش نکنید قربانی و ستمگر هر دو انساناند. شرقی و غربی ندارد. سوسیالیست و دموکرات ندارد. تئوریها دستپروردهی آدمیاند؛ اسطوره نسازید از آنها.
مطلب مرتبطی یافت نشد.