یادداشت زیر را حدود دو سال پیش نوشته بودم. آن زمان هنوز دولت روحانی در افق سیاست ایران پدیدار نبود. ظریفی در کار نبود و سیاست هستهای ایران به اینجا نرسیده بود. این یادداشت آن زمان اولین بار در جرس منتشر شد و هر چه میگردم به نظرم نمیرسد آن را در ملکوت آورده باشم. فکر میکنم حالا بعد از دیدن تحولات این ماههای اخیر، خواندن این یادداشت هم برای خودم و هم برای مخاطبان جالب باشد. خوشحالام که تحلیلی که دو سال پیش از ماجرا داشتم با آنچه در ماههای اخیر اتفاق افتاده است، اختلاف معنیداری ندارد ولی همچنان این نکته عبرتآموز است که کسانی که از مسألهی هستهای ایران شبهمسأله ساخته بودند، همچنان با همان شبه مسأله مشغولاند و ذهنشان جایی بیرون واقعیت با خیالی ثابت شده است و هر اتفاقی که در هر جای عالم و خصوصاً در سیاست ایران بیفتد، هرگز باعث نمیشود از خوابی که در آن فرو رفتهاند بیدار شوند.
برنامهی هستهای ایران و تمام جنجالهایی که بر سر آن به پا شده است و گویا همین برنامه است که بهانهی اصلی تمام تحریمها علیه ایران معرفی میشود، به باور من، مسألهای است ساختگی. به تعبیر دقیقتر، برنامهی هستهای ایران (حتی در صورتی که در بدترین وضعیت منجر به ساخت سلاح هستهای شود) چیزی بیشتر از شبه مسأله نیست. لذا برجسته کردن برنامهی هستهای ایران و مانور دادن مرتب روی آن هم دور زدن اصل قصه است و هم معطوف کردن – آگاهانه یا ناخودآگاه – توجه مخاطب از اصل قصه به نکتهای فرعی که آرام آرام دارد جای مسأله/ مسألههای اصلی را میگیرد.
ما بدون این که بخواهیم به سوی توجیه برنامهی هستهای ایران برویم، باید به این نکته تفطن داشته باشیم که مخالفت با جمهوری اسلامی، دلیل عقلی، اخلاقی و سیاسی (چه استراتژیک و چه تاکتیکی) برای همراهی با دشمن جمهوری اسلامی نیست. زمین بازی ما، زمین دشمن جمهوری اسلامی آن هم بر مبنای برجسته کردن برنامهی هستهای ایران نیست (چه با برنامهی هستهای ایران موافق باشیم چه مخالف). ما از موضع سیاسی و اخلاقی خودمان حرکت میکنیم فارغ از این که آمریکا این موضع را میپسندد یا نمیپسندد. اگر این موضع خردمندانه و مبتنی بر عزت مردم ایران و منافع ملی باشد، هیچ اهمیت ندارد که آمریکا یا اسراییل آن را تأیید میکنند یا تخطئه. محور و مترما، مردم ایران اند (نه حاکمیت سیاسی و قدرت مسلط در ایران) و منافع مردم ایران. و این نکته امروز بیش از پیش روشن شده است که میان مردم و نظام سیاسی شکافی افتاده است که بدون پر شدن آن چشم انداز تأمین منافع ملی تاریک مینماید.
برای اینکه هیچ سوء تفاهمی پیش نیاید و موضع من نسبت به قضیه روشن باشد، گمان میکنم لازم است این نکات را بیهیچ تعارف و ابهامی بگویم:
۱) به نظر من، ایران مانند هر کشور دیگری در جهان حق استفادهی صلح آمیز از انرژی هستهای دارد و به هیچ بهانه و مجوزی نمیتوان ایران را از این حق محروم کرد؛ این حق دادنی نیست، بلکه حق عادی و طبیعی ایران است.
۲) ایران به عنوان کشوری که پیمان عدم تکثیر سلاحهای هستهای را امضاء کرده است و طرف قراردادهای بینالمللی است، موظف است در چارچوب تکالیفاش عهد و پیمانهای مزبور را رعایت کند. این نکته البته تبصرهای دارد: در هر قراردادی همیشه دو یا چند طرف وجود دارد و نقض بندهایی از قرارداد از سوی هر کدام از طرفین که رخ بدهد، میتواند زمینه و مبنایی باشد برای فسخ کل قرارداد.
۳) ایران مثل هر کشور خویشفرمای دیگری این حق و توانایی را دارد که از پیمان مزبور خارج شود ولی حتی خارج شدن از پیمان مزبور ایران را از تعهدات اخلاقی و بینالمللی در قبال مسألهی هستهای فارغ نمیسازد و درست به همین دلیل است که به نظر من، حتی اسراییل که پیمان مزبور را امضاء نکرده است در قبال مسأله مسؤول است و البته چون متحد آمریکاست، حتی اگر شدیدترین نقضهای حقوق بشر و زیر پا نهادن حقوق بینالملل از سوی اسراییل سر بزند، کسی کاری به کار اسراییل ندارند.
۴) فکر میکنم مسیری که دولتهای غربی در پیش گرفتهاند، بیش از آنکه به حل مسأله کمک کند، قصه را بغرنجتر میکند و به حکومت ایران انگیزهای قویتر میدهد که دستکم برای بازدارندگی و احساس امنیت خاطر از اینکه به کشورش حملهی نظامی نخواهد شد، با سرعت بیشتری به سوی ساخت حتی بمب هستهای برود لذا به این معنا سیاستهای غرب را در قبال ایران خودشکن میدانم.
۵) بحث هزینهی برنامهی هستهای و اینکه از لحاظ فنآوری آیا به سود ایران است و به صرفه است یا هزینههایش از فوایدش بیشتر است، بحث دیگری است که میتوان آن را درست مثل ساختن یک سد بررسی کرد – حتی وقتی که با کشوری خارجی قرارداد امضاء میکنیم – ولی همچنان این نکته را نادیده نمیگیرم که به هر علتی، برنامهی هستهای ایران باعث بار شدن هزینههایی سنگین بر دوش ملت ایران بوده است و بدون شک جایی که دولتمردان ایرانی باعث بالا رفتن این هزینه شدهاند، باید مو به مو پاسخگوی سوء تدبیر و بیکفایتیشان باشند ولی از این نکته نمی توان و نباید چنین نتیجه گرفت که طرفهای دیگر مساله هیچ نقشی در تشدید آن و یا کشاندن آن به جهات افراطی و بحران خیز نداشته اند.
با این مقدمهی نسبتاً طولانی، مغز سخن من این است که در موضع گرفتن مخالفان جمهوری اسلامی و معترضانی که خواستار تغییر وضع موجود هستند، گاهی این ترجیعبند کلیدی بدون استثناء تکرار میشود که انگار تنها بازیگر پروندهی هستهای که بد، خلاف قاعده یا دور از عقل عمل کرده است، خصوصاً از منظر بینالمللی و هنگامی که خطر حملهی نظامی بالا گرفته است، جمهوری اسلامی بوده است و بس. در این فرض، تردیدهایی جدی وجود دارد.
نوک پیکان برنامهای هستهای را میتوان در رویارویی ایران و آمریکا دید. بر خلاف جریان کلی کشورهای اروپایی که عمدتاً رویکردشان مبتنی بر دیپلماسی و گفتوگوست، در تقریباً اکثر موارد، در کل تاریخ پروندهی هستهای ایران که به مدتها قبل از دولت احمدینژاد و حتی دولت خاتمی باز میگردد، رویکرد عمدهی آمریکا مبتنی بر تهدید بوده است و مهار ایران. در موارد معدودی که آمریکا به هر دلیل (بر مبنای محاسبات استراتژیک) یا به هر علت (به واسطه تحولات در عرصه بین المللی) به سوی سیاست مذاکره، گفتوگو و دیپلماسی رفته است، سرنوشت تقریباً همیشگی این نوع سیاست شکست و ناکامی بوده است و تکرار موضع آمریکا مبنی بر اینکه «همهی گزینهها روی میز است». گزینهی تهدید نظامی، بیش از آنکه موضع آمریکا باشد، موضع اسراییل است.
پیشتر اشاره کرده بودم که نادیده گرفتن نقش اسراییل در بحرانهای سیاست خارجی جمهوری اسلامی – که بدون شک در سیاست داخلی ایران هم تأثیر دارد – خاماندیشی است به این دلایل که:
۱) اسراییل مدتهاست و سالهای درازی است – حتی پیش از به غارت رفتن تمام کشور به دست احمدینژاد – که از برنامهی هستهای ایران لولویی ساخته است تا با توسل به آن آمریکا را قانع کند که به سوی تغییر رژیم در ایران برود.
۲) سیاست باقی بودن همهی گزینههای برخورد با ایران در سیاست خارجی آمریکا ترجمهی نعل بالنعل موضع اسراییل و در واقع انعکاس فشار قوی، دامنهدار و مستمر لابی اسراییل در سیاست آمریکاست و توجیهاش این است که: از آنجا که اسراییل مهمترین متحد آمریکاست و ایرانی که سلاح هستهای داشته باشد تهدیدی جدی برای نفس موجودیت اسراییل به شمار میرود، آمریکا حتماً باید حتی اگر شده با توسل به حملهی نظامی محدود به تأسیسات هستهای – اگر تغییر رژیمی هم رخ داد چه بهتر – این تهدید را از میان بردارد.
۳) اسراییل در سنگاندازی در برنامهی هستهای ایران نقش پررنگ و اعلامشدهای داشته است و دارد و ظن قوی من این است که اسراییل در ترور دانشمندان ایرانی یا هر کسی که به نحوی با برنامهی هستهای ایران مرتبط است نقش دارد: شواهد موجود، فرضیهی مخالف را که میگوید اسراییل در این زمینه هیچ دخالتی ندارد، رد میکنند. به این دلیل ساده که اسراییل خود بارها مخالفت کامل خود را با هستهای شدن ایران اظهار داشته است و بارها تاکید کرده است از هر وسیلهای برای جلوگیری از ظهور ایران هسته ای استفاده می کند. رد فرضیه ای که بر عدم دخالت اسراییل در مسألهی هستهای ایران پای میفشارد، تقویت کافی برای فرضیهای که دخالت این کشور را بسیار محتمل میداند، فراهم میآورد. البته روشن است که این دخالت، در صورت صحت فرضیهی مورد نظر، به صورت علنی انجام نمیشود و اسراییل این کار را یا به شکل مخفیانه و یا از طریق واسطههایاش به انجام میرساند. اما این نکته به این معنی نیست که فرضیهی پیشنهادی غیر قابل ابطال است. کافی است اسرائیل به یک هیأت بازبینی بینالمللی اجازه دهد در این زمینه به بررسی بپردازد و هیأت را مجاز دارد که به اسناد محرمانه این کشور دسترسی پیدا کنند. از جمله بینههای قدرتمند دیگری که فرضیهی عدم دخالت اسراییل را نقض میکند و به همین میزان فرضیه دخالت این کشور را مورد تقویت قرار میدهد، این مسأله است که کشور، به شهادت موارد متعدد از مداخلههای مشابهاش در کشور های دیگر، از این نوع رفتار ابایی ندارد و از آن استقبال میکند. ماجرای استاکس نت تنها یک نمونه برجسته از این قبیل زیر پا گذاردن های پیمان های بین المللی و خرابکاری در کشوری ثالث است. هر نوع دفاع از حمله به تأسیسات هستهای ایران – چه نظامی و چه غیر نظامی – در واقع جواز صادر کردن است برای زیر پا گذاشتن معاهدات بینالمللی (کسی در این مورد بیانیه نمیدهد؟) و آن وقت پرسش این است که اگر سایر کشورها حق دارند یا مجازند قوانین بینالمللی را زیر پا بگذارند، دقیقاّ به چه دلیلی ایران حق ندارند قوانین بینالمللی را زیر پا بگذارد؟
۴) تهدیدهای اسراییل در قبال حمله به تأسیسات هستهای ایران هم جدی است، هم سابقهدار است و هم وقیحانه. اسراییل دو بار به عراق و سوریه با همین بهانه و دستاویز در یکی دو دههی گذشته حمله کرده است و در هر دو مورد این کار را با چراغ سبز آمریکا انجام داده است.
لذا جمعبندی من از مقدمات بالا این است که: عزم و انگیزهی آمریکا برای تغییر رژیم در ایران جدی است و کمتر مورد یا موقعیتی بوده است که آمریکا – به جز در مدت کوتاهی در دورهی خاتمی و کلینتون – حسن نیتی واقعی یا ظاهری برای تغییر رفتار و گفتارش نشان داده باشد و در همان موارد هم سیاست خارجی آمریکا در قبال ایران همواره متأثر از نفوذ لابی اسراییل و در واقع گروگان سیاست و میل اسراییل بوده است. لذا، من باور ندارم که برنامهی هستهای ایران، مسألهی ما باشد. این قصه، شبه مسأله است. در واقع برنامهی هستهای ایران بهانهای است برای منزوی کردن ایران و خلع سلاح ایران و زمینگیر کردن کشوری که بزرگترین قابلیتها را دارد برای اینکه تبدیل به مهمترین و تأثیرگذارترین کشور خاورمیانه شود.
این ماجرا را بگذارید کنار این شعار یا ادعای باطل و توخالی که «اسراییل تنها دموکراسی خاورمیانه است». یک ایران قوی، دموکراتیک و عزتمند برای اسراییل تهدیدی عظیمتر و بزرگتر است تا ایران هستهای. و دقیقاً از همین روست که آمریکا – بخوانید اسراییل – وقتی که از سوی جنبش سبز و مشخصاً از سوی میرحسین موسوی اقبالی نمیبیند و از جنبش سبز دلسرد میشود، استدلالاش دقیقاً این است که اگر موسوی هم به قدرت میرسید، همچنان برنامهی هستهای را ادامه میداد! به زبان دیگر، قصهی اصلی، برنامهی هستهای ایران نیست: مشکل بزرگ تبدیل شدن ایران به یک کشور دموکراتیک و آزاد است. صحت این فرضیه را میتوان با نظر به کثرت و تنوع کوششهایی که برای انکار آن صورت میگیرد، به محک زد!ولی حتی اگر این فرض را جدی نگیریم یا وزناش را در تحلیل بیشتر نکنیم، این را نمیتوان نادیده گرفت که نقش اسراییل در نفت پاشیدن بر ماجرای هستهای ایران بسیار پررنگ است و تمام کارهایی که اسراییل در این دو دهه (یا بیشتر) برای سنگاندازی در مسیر سیاست خارجی ایران کرده است، به قدر کافی زمینه را برای اقدام حقوقی بینالمللی علیه اسراییل فراهم میکند و البته پیشاپیش میدانیم که تا زمانی که آمریکا از اسراییل حمایت بیچون و چرا میکند – یا به عبارت دقیقتر مسیر اصلی سیاست خارجی آمریکا را لابی اسراییل تعیین میکند – انتظار مجازات اسراییل (یا مثلاً اعمال تحریمهای کمرشکن و فلجکننده علیه اسراییل برای بازداشتن اسراییل از تمام سیاستهای خلاف مقررات بینالمللیاش) بیشتر شبیه افسانه است و رؤیا.
البته بدیهی است که همیشه مسیر معقولتر این است که جمهوری اسلامی به سوی تنشزدایی برود تا منافع ملیاش با هزینهای کمتری تأمین و تضمین شود. ولی نوع برخورد طرف مقابل با ایران، که در واقع از مردم ایران به عنوان سپر حمله به سیاست خارجی جمهوری اسلامی استفاده میکند و چون از تغییر رژیم ناتوان است یا انگیزهی قوی برای این کار ندارد، مردم ایران را به خاطر داشتن حاکمانی که آمریکا نمیپسندد (و دست بر قضا بیکفایت هم هستند و تمام سرمایههای مادی و معنوی داخلی و خارجی کشور را به یغما دادهاند) مجازات میکند. اشتباه نکنید: مشروعیت سیاسی و اخلاقی نظام جمهوری اسلامی به شدت آسیب دیده است و روز به روز پایههای اعتبارش سستتر میشود ولی این نکته نتیجه نمیدهد که برخوردی که غرب با ایران – و با مردم ایران میکند – درست است و اخلاقی یا طبق قوانین بینالمللی.
نکتهی آخر این یادداشت به روشنفکران ایرانی، فعالان سیاسی و مخالفان و معترضان حکومت ایران باز میگردد. فکر میکنم اینکه حکومت ایران به سوی استبداد رفته است و تبدیل به نظامی خودکامه و ضد انسانی شده است به قدر کافی دلیل برای مخالفت هر انسان آزاده و صاحب خردی را فراهم میکند و انگیزه برای رفتن به سوی اصلاح وضع موجود این نظام سیاسی را تقویت میکند. ولی اصل قصه را باید همچنان پیش رو داشت: ما با وضع حاکم بر نظام جمهوری اسلامی مخالفایم نه به این دلیل که آمریکا این نظام را چنین نمیخواهد یا اسراییل برنامهی هستهای ایران را تهدیدی علیه موجودیت خود میداند، بلکه به این دلیل که در جمهوری اسلامی مشروعیت سیاسی و اخلاقی نظام سیاسی دستخوش آسیبهای جدی شده است (وضعیت اعتماد عمومی که برگردد و مشروعیت بازسازی شود و اتوریتهی اخلاقی ترمیم شود، تازه میرسیم به بحث برنامهی هستهای که مسألهای است جدا). هر نتیجهگیری دیگری از این وضعیت – از این قبیل که چنین نظامی میتواند تهدیدی برای اسراییل، آمریکا و جهان به شمار برود – نتیجهگیری شتابزده و آرزواندیشانهای است.
همچنان نباید فراموش کرد که مخالفت ما با جمهوری اسلامی ما را تبدیل به متحد طبیعی آمریکا نمیکند. درست بر عکس، در عین اعتراض به نقض اولیهی حقوق بشر در ایران و در عین حفظ مخالفت با تمام بیدادی که بر مردم ایران میرود، میتوانیم همچنان منتقد سیاستهای آمریکا و اسراییل در قبال ایران، منافع ملی ایران و مردم ایران باقی بمانیم و هیچ ضرورتی ندارد از فرط استیصال به دامان آمریکا پناه ببریم، سیاستهای آمریکا را توجیه کنیم و تقصیر آن را فقط به گردن سیاستمداران بیکفایت و خودکامهی ایرانی بیندازیم. در بیکفایتی حاکمان جمهوری اسلامی تردیدی نیست؛ ولی این چیزی از زورگویی آمریکا و دخالت مستمر اسراییل در این قصه نمیکاهد. اپوزیسیون ایرانی – یا دستکم بخشی از آن و گروه اقلیت آن که از بغض جمهوری اسلامی دوست آمریکا و اسراییل میشوند یا در برابر آنها سکوت پیشه میکنند – ناگزیر نیستند قصه را دوگانه ببینند که حتماً باید میان موضع جمهوری اسلامی و آمریکا یکی را انتخاب کرد و حتماً موضع ایران نادرست است و موضع یا مطالبهی آمریکا درست. بدتر از آن، نباید موضع انتقادیمان را کنار بگذاریم از بیم اینکه مبادا آمریکا دیگر به اپوزیسیون کمکی نکند یا دست آنها را نگیرد. چنین رفتاری دقیقاً تن دادن به استیصال است.
تنها دولتی که از برجسته کردن و دستاویز ساختن برنامهی هستهای ایران بیشترین سود را میبرد، اسراییل است. دستکم یکی از بزرگترین عوامل و مهمترین مقصرها در گره خوردن و پیچیده شدن برنامهی هستهای ایران، اسراییل است که با نقش مستقیم و غیرمستقیم در به بنبست کشاندن دیپلماسی در این قصه، بیشترین صدمهها را به «مردم» ایران زده است. به تنگ آمدن از استمرار استبداد و بیداد جمهوری اسلامی و ستمگری حاکمان خودکامهاش توجیه معقول و توضیح اخلاقی قابلقبول یا مسؤولانهای برای نادیده گرفتن سهم آمریکا و اسراییل در این قصه نیست. لذا، مثلاً در محکوم کردن ترور دانشمندان هستهای ایران، فقط محکوم کردن قتل و کشتار و نادیده گرفتن ریشههای ماجرا یا بازیگران بالقوه و بالفعل ایجاد این ناامنیها دردی را دوا نمیکند. این محکوم کردنها مهم است ولی فروکاستن آن به اینکه ماجرای هستهای ایران تبدیل به بحران شده است و تنها مقصر آن دولت ایران است، زدن سرنا از سر گشاد آن است. محکوم کردن ترور کافی نیست؛ پیدا کردن ریشههای قصه مهمتر از آن است. بدون شک مسؤولان جمهوری اسلامی در این ماجراها تقصیر و قصور فراوان دارد، نشان به این نشان که به جای حفظ امنیت دانشمندان هستهای مشغول تجسس در امور شهروندان خودشان و ارعاب آنها هستند. اما، این فقط یک سهم از ماجراست. سهم بزرگتر جای دیگری است که در آنجا میتوان رویارویی آمریکا و اسراییل را با پروندهی هستهای ایران روشنتر دید.
مطلب مرتبطی یافت نشد.