ناکامی تاریخی مسلمین؟

دو سه هفته‌ای است قلم به دست می‌گیرم تا چیزی بنویسم و هر بار خیالی رهزنی می‌کند و قلم از دستانم می‌ستاند. هزار و یک نقش نو هجوم می‌آورد و من به هزار حیلت دیگر، زبان قلم می‌بُرم. اما این خاموشی‌ها و خودفروخوردن‌ها، نه گرهی از کار می‌گشاید و نه علت‌های درون ما و دیگران را درمان می‌کند. بهترین چاره همان نوشتن است و بس. نوشتنی فارغ از خودسانسوری و اعتنا و التفات بیش از حد به های و هو و هیاهوی این سیل مجازی و طبل تو خالی انفجار داده‌ها. عجالتاً از سخنرانی دیشب دکتر سروش می‌گویم تا بعد.

دیشب در کانون توحید، عنوان سخنرانی دکتر سروش این بود: «ناکامی تاریخی مسلمین؟»، با همین علامت سؤال. او خود توضیح داد که عمداً از به کار بردن کلماتی مانند «انحطاط»  یا «عقب‌ماندگی» پرهیز کرده است تا سخن‌اش خالی و فارغ از بار ارزشی باشد و برچسبی نزده باشد. از همین رو کلمه‌ی «ناکامی‌» را انتخاب کرده بود که از نظر او جنبه‌ی منفی کمتری داشت. سروش به کتاب «آیا چه خطا رفت؟» برنارد لوییس اشاره کرد و استقبالی که از این کتاب شده بود. همین‌جا اشاره می‌کنم که سعید حنایی کاشانی در فل‌سفه، ترجمه‌ی بخش نتیجه‌ی کتاب لوییس را آورده بود. سال گذشته، نقدی بر کتاب لوییس به عنوان تکلیف درسی نوشته بودم و در آن آورده بودم که برداشت‌های لوییس از اسلام بیشتر متأثر از درک ناقص او از کلیت جهان اسلام است. لوییس، بیشتر مسلمانان سنی مذهب و بالاخص خلافت عثمانی را در نظر داشته است تا این‌که نگاهی به تکثر عالم اسلام داشته باشد. باری، درباره‌ی لوییس سخن فراوان است و جای دیگر هم از آن سخن گفته‌ام. شاید در مجال دیگری، چیزی نوشتم.

اگر بخواهم لب سخن سروش را درباره‌ی موضوع خلاصه کنم، باید به موضع اصلی سروش درباره‌ی این سؤال برگردم. از نظر او، کسانی که تا به حال به این سؤال پاسخ داده‌اند قاعدتاً از دو منظر می‌توانند به آن نگاه کرده باشند. این سؤال را می‌توان یا از منظر فلسفی (و فلسفه‌ی متافیزیکی) پاسخ داد و یا می‌توان از دید علمی-تجربی آن را بررسی کرد. مدعای سروش این بود که اغلب کسانی که به این پرسش پاسخ داده‌اند، از منظری فلسفی به آن پرداخته‌اند و متأسفانه‌ این زمره‌ی فیلسوف مشربان ارباب علوم تجربی را قابل و لایق پرداختن به این سؤال نمی‌دانسته‌اند. از دید سروش، به این سؤال باید از منظری علمی-تجربی پاسخ داد. از کسانی که در یک سوی افراطی این طیف فیلسوفان قرار داشته‌اند، البته احمد فردید بود که تمام این مسایل را در پرتو یک دیدگاهی عرفانی مشوش و مالیخولیایی می‌دید. داریوش شایگان و سید حسین نصر از جمله متفکرانی هستند که از منظری فلسفی تلاش کرده‌اند تا به این سؤال پاسخ دهند.


اما برای من یک سؤال و یک اشاره باقی می‌ماند و آن این است که من می‌پذیرم این سخن را و با سروش متفق و هم‌رأی هستم که باید از منظر علمی و تجربی به این سؤال پاسخ داد. اما نکته‌ای که می‌ماند این است که حتی وقتی که داریم از منظر علم تجربی به این سؤال پاسخ می‌دهیم، باز هم ناگزیر از توجه با چهارچوب‌های فلسفی و تئوری‌های فلسفی مدرن هستیم که البته بسیار تفاوت دارند با فلسفه‌ی متافیزیکی که زیر نفوذ اندیشه‌های ارسطو و افلاطون باشد. به نظر من، برای عملی کردن این رویکرد در پاسخ به این سؤال، از سخنان پوپر در منطق اکتشاف علمی می‌توان بهره‌ی بسیار برد و دست بر قضا، پوپر از زمره‌ی کسانی است که شدیداً از ارسطو و افلاطون انتقاد کرده است. لذا، به اعتقاد من، حتی با تکیه بر علوم تجربی هم باز متوسل به مبانی و اصولی فلسفی خواهیم شد که البته تفاوت شگرفی با آن فلسفه‌ی کلاسیک و مابعدالطبیعی دارد.

این امر البته، نکته‌ای بسیار مهم و درخور توجه است که کسانی از قبیل شایگان، طباطبایی، سید حسین نصر و آخر سر فردید، عمدتاً یا دانش علوم تجربی را نداشته‌اند و یا اصلاً در تحلیل‌های خود از اصول علم تجربی بهره‌ای نگرفته‌اند. نکته‌ی دیگر که من می‌خواهم به این بحث بیفزایم این است که شمار زیادی از روشنفکران ما به جای توجه و عنایت کافی به معضل اصلی کشورهای مسلمان و یا جهان سومی که از نظر من توسعه نیافتگی مزمن است، تمام توجه خود را معطوف به نقد تفکر اسلامی کرده‌اند. تفکر اسلامی باید نقد شود و جای خود را دارد. اما وقتی به مفهوم توسعه از دیدی علمی نگاه کنیم، اسلامی و غیر اسلامی‌اش کاملاً بی‌معناست. لذا، فرق نمی‌کند که آقای مصباح بخواهد از دیدی فلسفی (یا شاید هم حزب‌اللهی‌وار!) به غرب حمله کند و آن‌ها را مسبب بدبختی ما بداند یا آقای طباطبایی بخواهد رفتار شرقیان را نقد کند و بگوید ما به امتناع تفکر رسیده‌ایم. هیچ یک از این‌ها اعتنایی به جوانب علمی و تجربی ماجرا ندارند، اگر چه تفاوت میان آقای مصباح و آقای طباطبایی از زمین تا آسمان است. تا جایی که من ادبیات روشنفکران فعلی را خوانده‌ام، به ندرت مشاهده‌ کرده‌ام که کسی مستقیماً به موضوع توسعه فارغ از ارزش‌گذاری له یا علیه دین پرداخته باشد. انگار گروهی آمده‌اند فقط با دین تسویه حساب کنند و گروهی هم آمده‌اند فقط از دین دفاع کنند. چیزی که خیلی اوقات در این میانه فراموش می‌شود، ماجرای سعادت انسان‌هاست. برای بعضی اصلاً مهم نیست انسان‌ها با فرمول آن‌ها سعادت‌مند خواهند شد یا نه. فقط مهم است حرف خود را به کرسی بنشانند.

وقتی از این زاویه به ماجرا نگاه کنیم، به جایی می‌رسیم که همگان بر سر سفره‌ی واحدی می‌نشینند و هیچ کس را بر دیگری فضیلتی نمی‌ماند. اتفاقاً حکایت سعادت هم چندان آسان‌یاب نیست که کسی ادعا کند مثلاً با این فهمی که من از این چیزی که خود من به آن می‌گویم مدرنیته، شما به سعادت می‌رسید. از آن سو هم به این سادگی کسی نمی‌تواند ادعا کند که با این چیزی که من از دین می‌فهمم، حال از نوع طالبانی‌اش باشد یا از نوع معتدل و انسان‌مدارش، شما لزوماً به سعادت می‌رسید.

سخن به درازا کشید. دو سه نکته‌ی دیگر از سخنان سروش را نقل می‌کنم و تمام می‌کنم. سروش به درستی گفت که برخی برای حل این مشکلات، به سرعت سخن از مفاهیم فربه و بزرگی چون تمدن، عقلانیت، مدرنیته و غیره به میان می‌آورند در حالی که وقتی برای حل مسایل به این‌ها می‌خواهیم متوسل شویم، نخست باید این‌ها را با اجزاء کوچکتری تقسیم کنیم تا برای رسیدن به درکی تاریخی، برای ما قبل هضم باشد. لقمه‌های تمدن، عقلانیت و مدرنیته به این راحتی از گلوی فهم تاریخی پایین نمی‌روند.

آخرین نکته‌ای که سروش گفت بسیار باعث خرسندی من شد. نکته‌ای که به قول خودش، مشت‌اش را برای ما باز کرد! سروش سال‌ها پیش در کتاب «از تاریخ بیاموزیم» سخنانی گفته‌ بود که دیشب می‌گفت آن سخنان را پس می‌گیرد! در آن کتاب سروش ادعا کرده بود که اگر قرار باشد تاریخ یک بار دیگر تکرار شود، این بار هم کمابیش همانی می‌شود که اکنون هست. اما سروشِ دیشب، می‌گفت که اگر قرار باشد تاریخ تکرار شود، معلوم نیست بار دیگر چه صورت و هیأتی پیدا می‌کند. گذرگاه تاریخ مونولیت و واحد نیست که همه ناچار باشند تنها از یک جاده عبور کنند. این برای اندیشمندی مثل سروش فضیلت بسیار بزرگی است که آشکارا و متواضعانه اذعان می‌کند در فهم چیزی خطا کرده است. کاش همه‌ی اهل دانش از این رفتار درس بگیرند. حکایت مدعیان دانش که خود جداست:
یکی از عقل می‌لافد، یکی طامات می‌بافد
بیا کاین داوری‌ها را به پیش داور اندازیم

بایگانی