چندی پیش دوستی را دیدیم که در هلند زندگی کرده است و اخیراً به لندن آمده است. گفتوگوی مفصلی داشتیم دربارهی ساختار سیاسی هلند و مواضع سیاستمداران راستگرای هلند. نکتهی جالبی را طرح کرد که اتفاقاً نمونهی خوبی است از نوع تفکر مطلقاندیشی که بدون تأمل حاضر است به هر کس و هر چیزی انگ بزند. او داستانی را میگفت از خانمی از راستگرایان هلند که شدیداً مهاجر ستیز و اسلام ستیز است و شهره است به این مواضع. در یک گفتوگوی تلویزیونی، مصاحبه کننده به او میگوید که من بخشهایی از کتاب مقدس این مهاجران را برای شما میخوانم و سپس بندهایی را میخواند با احکامی بسیار سختگیرانه نسبت به زنان. آن خانم سیاستمدار با شور و هیجان شروع میکند به حمله به آن عقاید و میگوید به همین دلایل است که ما میگوییم این مسلمانها با این عقایدشان نباید در این کشور جا داشته باشند و بحث را بر مبنای آن نقل قولها ادامه میدهد و نتایجی را که امروزه بسیاری از شبه روشنفکران ما دربارهی اسلام میگیرند ردیف میکند. وقتی گفتوگو تمام میشود. مصاحبه کننده از او تشکر میکند و میگوید جملاتی که نقل کردم از عهد عتیق بود!
یک بار دیگر نوشته بودم که احکامی که در دین یهود وجود دارد نسبت به احکام شریعت اسلام بسیار سختگیرانهتر و عبوسانهتر است و از موازین حقوق بشر امروزین بسیار دورتر است تا احکام شریعت اسلامی. بدون اینکه قصد توجیه هیچکدام از این احکام شرعی را داشته باشم، تنها یک نکته را میخواهم دوباره برجسته کنم و آن این است: ادیان سرشتی واحد دارند. اگر قرار است ادیان زیر تیغ نقد بروند، باید همزمان و در کنار هم نقد شوند. مهمتر از این باید توجه کرد که آیا موازین و نوامیسی را که به یک تفکر دینی نسبت میدهیم همانهایی هستند که به طور عام و معمول به آنها در بخشهای بزرگی از آن جهان دینی به آنها عمل میشوند یا فقط چیزهایی هستند که سابقهای تاریخی دارند و یا حتی ممکن الوجود هستند و نه ضرورتاً واجبالوجود. ممکن است در یک دین احکام شرعی بسیار غریبی بتوان یافت. اما تسری دادن پارهای از احکام به کل موجودیت تاریخی یک دین یا یک تفکر ما را به ورطهی جزمیت میاندازد. این تعمیم دادنها یعنی بستن باب تفکر و اندیشه. یعنی آسان کردن کار. وقتی از ابتدا مهر ابطال بر کل یک مکتب فکری زدی، دیگر خود را از پرداختن به هر چیزی که به هر نحوی به آن مربوط باشد خلاص کردهای. اما آیا با این روش، کار ما تمام است؟ آیا دنیا از فردا همان این مباد آن باد ما را تکرار میکند؟ آیا از فردا تمام معتقدین به آن دین، خواه یهودیت باشد یا مسیحیت یا اسلام، دین خود را همانگونه میفهمند که ما سعی بر معرفی آن داریم؟ تصوری که ما از یک مکتب فکری داریم لزوماً با واقعیتهای آن تطابق ندارند. ایضاً تصوری که ما از یک فرد میتوانیم داشته باشیم، لزوماً با واقعیت وجودی آن فرد سازگار نیست. مگر اینکه مدعی باشیم که فقط ما هستیم که میفهمیم و دیگران برای اینکه عاقل و بالغ و سالم شمرده شوند باید حتماً از همین موازینی که ما میگوییم تبعیت کنند و لا غیر!
این ماجرا دربارهی عارفان ما هم صادق است. نمیتوانیم حافظ، مولوی، عینالقضات همدانی، حلاج یا ابوسعید ابوالخیر را از بستر فکری و معرفتی خودشان جدا کنیم و آنگاه تصورات یا آرزوهای خود را بر زبان آنها بنهیم و بگوییم اینها میخواستند این را بگویند! برخورد پدیدارشناسانه و هرمنوتیکی بسیار متفاوت است با برخورد جزماندیشانهی متصلبی که جهان و آدمیان را تنها از منظر ایدئولوژی خود میبیند. به همان اندازه که تصور آقای مطهری در فهم حافظ قاصر و خوشبینانه است، تصورات افراطی ملحدانگارانهای که حافظ را خوشباشی دمغنیمت شمر و ملحد میدانستهاند به خطا رفتهاند. درست است که برای سنجش یک اندیشه یا مکتب فکری نباید به محصولات و تبعات آن بیاعتنا بود اما به این هم باید التفاتی جدی داشت که برای فهم یک اندیشه نخست باید از قایل به آن پرسید که دقیقاً مقصود خود او چیست.
این مختصر را نوشتم برای تذکر یک نکتهی خیلی ساده و بدیهی. سختگیری و تعصب و خامی تنها نزد جاهلان و کمسوادان وجود ندارد. اتفاقاً بسیاری از کسانی که اهل علم و دانش هستند، بسیاری از افرادی که نام و نشانی دارند و شهرهی آفاقاند، واجد همین تعصبات خام و کور هستند با این تفاوت که کسانی که از دور به آنها مینگرند آنها را در هالهای از تقدس علمی میبینند و لاجرم هر چه آنها بگویند برایشان درست است. تا زمانی که این قداستهای عصر جدید را نشکنیم، دایرهی جهل تکرار میشود. تا روزگاری که تصور میکنیم پیران کهنسال یا نورسیدگان برنا به خورشید رسیدهاند و غبار آخر شده است، راه رهزنی و شیوهی عاشق کشی رهرو خواهد داشت. بتتراشی بس است. دو سه روزی ابراهیم باشید:
من غلام آنکه در هر دو رباط / خویش را واصل نداند بر سماط
مطلب مرتبطی یافت نشد.