فاخته‌ی ملکوتی

ولیعهد جان
تصدقتان گردم! مرقومه‌ی شریفه‌ی والاجاه ولیعهد بزرگ بارگاه عز وصول یافت و به رؤیت چشمان خاقان جم اقتدار رسید. از ضمیر منور ولیعهد درگاه البته نهان نماند و نیست که در این ایام دراز فراق و جدایی از تدبیر امور ملک و تمشیت ارکان ملکوت، لحظه‌ای از یاد رعایای درگاه غافل نبوده‌ایم. باری بارها نیت کرده بودیم که مرقومه‌ای مفصل به رسم معهود شهریارانه مکتوب کنیم و چاپار مخصوص همایونی را مکلف کنیم که به طرفه‌العینی منشور مقدس خاقانی را به تمامی اطراف و اکناف ملکوت ارسال دارند. سلطان‌بانو هم مکرراً ملال خاطر خود را از بی‌رونقی دفتر دیوانی و غبار نشستن بر کنگره‌ی ملکوتی بارگاه ابراز داشته‌اند. ما هم چنان که رسم اجداد جهاندارمان بوده‌ است مدام از نگاه عبرت و اشارت حکمت متفطن این نکته بودیم که:


آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو
بر درگه آن شهان نهادندی رو
دیدیم که بر کنگره‌اش فاخته‌ای
بنشسته همی گفت که کو کو؟ کو کو؟
هر چه باشد از این سکوت و خاموشی مستعجل ملالی به دل راه مدهید که قبله‌ی عالم تازه دیروز از مداومت بر تکالیف جامعه‌ی غربیه‌ی وست‌مینستر و تمرین لوازم دموکراسی فراغت حاصل کرده‌اند. چنان که رسم معهود ارباب دانشگاه است گرفتار تدوین رساله‌ای بودیم که ختم تحصیل را اعلام نماییم. هنوز هم البته چندین ورق‌پاره را باید سر و سامان دهیم تا فراغت کامل حاصل آید.
و اما بعد؛ در باب روزگار ارض مقدسه و ممالک محروسه‌ی ملکوت لازم افتاده است که تذکرات واجب و تنبیهات لازم همایونی برای قاطبه‌ی مقیمان درگاه ارسال شود تا به آداب حضور واقف بمانند و در رسوم اقامت قصوری نورزند. ولیعهد جان! قربانتان گردم! گویا تنها شما هستید، که با وجود تنهایی که مثل تنهایی خدا شده است انگار، دمی از تمشیت امور حجره‌ی منوره‌تان غافل نمی‌شوید. بعضی‌ها گویا به سفر قندهار و هرات رفته‌اند. یکی دو نفر را که ما البته اطلاع واثق داریم که از ظل انوار همایونی خروج کرده‌اند. نازک‌الملکوت و ماوراءالملکوت سر از سمرقند و بخارا در آورده‌اند. خودتان می‌دانید که این طایفه‌ی دل در هوای خوبان را نمی‌شود دمی در آستان مقدسه پای‌بند کرد. هوای سیه‌چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی رهاشان نمی‌کند! صدر اعظم درگاه هم که می‌بینید و می‌دانید کم‌گوی شده است و اخیراً هم از قبله‌ی عالم درخواست کردند که آن نشان عالیه‌ی ادبی را که بیتی درخشان از حافظ شیرین سخن بود از صدر منزل‌شان برداریم مبادا جماعت صادر و وارد ظن خودبینی و کبر و نخوت بدیشان ببرند. دل رئوف قبله‌ی عالم اجابت درخواست کرد البته. اما ما به همان بیتک خوش بودیم. ظهیر‌الملکوت که تن‌تن تنی ناتن‌تنی در آورده‌ است! ما نفهمیدیم ظهیر با که تنی است و با که ناتنی؟ مدتی پیش از صدر اعظم شنیدیم که با اتفاق یکی از مه‌پیکران پراگی سودای آب‌تنی داشته است. راست است آیا؟ هر چه باشد تأکید فراوان بفرمایید به ایشان که احتیاط واجب است که در رعایت آداب شرع کوشش وافر کنند. در همه حال از دوختن آن کلاه مشهور غفلت نکنند که مایه‌ی خذلان و شرمساری ملکی و ملکوتی نشود! سیاح‌الملکوت و قدیسه‌الملکوت هم گویا هوس دیار شیطان کرده‌اند. خودتان استفسار لازم را بفرمایید و خبرش را به سمع سلطان برسانید که این‌ها چرا از درگاه ما خارج شده‌اند؟ قصد سفر داشته‌اند فقط؟ ما مراتب رنجیدگی عمیق خود را از این بی‌ سر و سامانی درگاه به شما ابلاغ می‌کنید. فکری بکنید تو را به خدا!
ولیعهد بزرگ! ساعد و قبضه‌ی قبله‌ی عالم از ترقیم و تحریر دیگر رنجه شد. عجالتاً همین مرقومه‌ی مختصر را داشته باشید تا مجالی اگر حاصل شد، رقعه‌ی جدیدی صادر کنیم.
 قبله‌ی در کار درگاه و دلتنگ ولیعهد

بایگانی