دوستی پای مطلب قبلی نوشته است: «مولوی قبل از شاه اسماعیل شعر می گفت نه؟ شیعــــــــــــــه؟ خدایش بیامرزاد دکتر زرین کوبی بود…!». عجیب بود برای من این یاداشت از سویی و از طرفی ضعف دانش آکادمیک و مخدوش بودن حافظهی تاریخی ما را نیز نشان میدهد. در سراسر نوشتهی من هیچ اشارهای نبود که شیعیان تنها بعد از شاه اسماعیل مجال بروز پیدا کردند. پیش از شاه اسماعیل هم شیعیان حضور داشتند و اتفاقاً چهرههای برجسته و دانشمند شیعی عملاً قبل از دورهی صفویان زیستهاند که عصر پر نفوذ شدن فقها در حکومت است. مگر ناصر خسرو شیعه نبوده است؟ مگر فردوسی نبوده است؟ مگر ابن سینا نبوده است؟ مگر خواجه نصیرالدین طوسی نبوده است؟ این همه متکلم و دانشمندی که شیعیان اسماعیلی داشتند لابد هیچ کجای تاریخ ثبت نشدهاند! این چه تفکر سستی است که ظهور تشیع را به همین سادگی به پای صفویان بنویسیم؟ مگر شیعیان به طور اعم، سوای گرایشاتِ خاصشان همگی تنها در پرتوِ اقتدار و حاکمیت سیاسی صوفیان صفوی حیات یافتهاند؟ آن شعر کذایی قطعاً مربوط به پس از دوران صفوی است اما این استدلال که تاریخ زندگی مولوی را غیر قابل مقایسه با تاریخ صفویان بدانیم نکتهی نامربوطی است قطعاً. مولوی شاعری عارف و اشعری مسلک است به اعتقاد من. اتفاقاً گرایشاتی شیعیِ بسیار پر رنگی هم در آثار او هست که بیش از هر نحلهی دیگری او را به شیعیان اسماعیلی شبیه میکند که البته جای بحث آن اینجا نیست. همین شباهتهای غریب است که باعث شده است بسیاری از جمله خودِ اسماعیلیان بر این باور باشند که او یک اسماعیلی بوده است که تقیه میکرده است. باری دلایل من برای شیعه نبودن و مخصوصاً اسماعیلی نبودنِ او دلایل دیگری بود. اگر رمق و فرصتی بود این بحث را دقیقتر در مجالِ دیگر پی خواهم گرفت. اما اگر بتوان مولوی را با شیعیان مربوط دانست، به گواهی آثارش تنها ممکن است او را در میان اسماعیلیان جا داد، که البته او اسماعیلی نیست.
مطلب مرتبطی یافت نشد.