ولیعهد بارگاه دارد از ملکوت به جای پادشاهی امپراتوری درست میکند. ما بارها گفته بودیم که شکوه تاج سلطانی بیمِ جان در او مندرج است. نایبالسطنه گویی نمیداند که فردا اگر قبلهی عالم آماج تیرِ میرزا رضاها واقع شد، این منام که میشوم شاهِ شهید نه او! باری عرفان، از زمرهی تلامیذِ قدیمیِ صاحب سیبستان است. عرفان در وادی ترجمه خواهد نوشت و خود داستانش را البته خواهد گفت. حکایت ترجمهی کتابِ «سروش مردم» هم دربارهی شجریان لاجرم به گوشِ هر دیّاری رسیده است و ضرورتی ندارد که ذاتِ مبارک همایونی منشوری جداگانه در این باب صادر کند. آنچه که این ایام دغدغهی خاطر سلطان است این است که با اینِ ملکِ عالمگیر، تدبیری باید که سلاطینِ عاشق را در توان نیست البته. به ولیعهد سپردهایم تا او که عاقلتر از سلطان است و قاعدتاً وزرِ ولایت را باید بر دوش بکشد، مترصد احوالِ ملک باشد. قبلهی عالم بسیار پریشان است این روزها. ولیعهد جان! تصدقت گردم! جانِ تو و جانِ ملکوت. ما عمری خون دل خوردیم تا بارگاه را بر پا نگاه داریم. مبادا که گزندی از بدخواهان متوجه حضرتِ همایونآثارِ درگاهِ شریفه شود! وصایای خاقان را به گوش گیرید که گردش دور فلکی وفا ندارد. ناگهان دیدی که قبلهی عالم شد خاقانِ مغفور! آن وقت ملکوت میماند و یک خیلِ یتیم! پدری کن برای اینها ولیعهد جان! سایهی سرِ اینها باش که منِ بیدل با قلبی مطمئن و روحی آرام به جوارِ حضرت جبروت بروم. روزگارِ عدم هم ذوقی دارد. آنجا اگر شعر بخوانی یا حتی مست کنی، کسی نمیگوید چرا باز شعرِ کلاسیک خواندی یا بد مستی کردی! حداقل آنجا رعایت خاطرِ نازک همایونی را میکنند. ولیعهد! میسپاری به چاکران درگاه که آنجا خمخانهای درخورِ شأن خاقانِ جهاندار فراهم کنند. مردیم از حسرتِ باده! نه کبابی، نه شرابی، نه عیشی نه طربی! این هم شد روزگار؟ فکری بکن که خونِ دل آمد ز غم به جوش!
پ.ن. اضافه کنم که ولیعهد، احمد احقری را هم با بهشاد حلقوی کرد! این حلقه خدا کند دور حلق ما نیفتد!
مطلب مرتبطی یافت نشد.