«آنگاه
خورشید سرد شد
و برکت از زمینها رفت
و سبزهها به صحراها خشکیدند
و ماهیان به دریاها خشکیدند
و خاک مردگانش را به خود نپذیرفت. . .
دیگر کسی به عشق نیندیشید
دیگر کسی به فتح نیندیشید
و هیچکس
دیگر به هیچ چیز نیندیشید
. . . خورشید مرده بود
و هیچکس نمیدانست
که نامِ آن کبوتر غمگین
کز قلبها گریخته ایمان است!
آه ای صدای زندانی
آیا شکوهِ یأسِ تو هرگز
از هیچ سوی این شبِ منفور
نقبی به سوی نور نخواهد زد؟
آه، ای صدای زندانی
ای آخرین صدایِ صداها . . .»
عشق اگر از ایمان تهی شود، فرو میپاشد. اگر در عشق، شک و تردید رسوخ کند، بنیانش ویران میشود. عشق، از جنس ایمان است؛ همچنانکه از جنس مرگ نیز هست. عشق قمار است چون ایمان. باید باور داشته باشی که آنچه در کفات نهادهاند و این مایه گرما، حرارت و امید به تو بخشیده است، گوهری گرانقدر است و فنی شریف و «چون هنرهای دگر موجبِ حرمان» نمیشود.
از عجایبِ روزگارِ ما که گروهی آن را از اقتضائاتِ جهانِ مدرنش مینامند و من هم عجیب بدان کافرم، این است که عشق در روزگارِ مدرن معنای دیگری دارد. شاید بگویند بسیار امّل هستم یا سنتزده یا هر چیزی دیگر. ولی به اعتقادِ من عشق به ایمان گره خورده است. اگر رشتهی ایمان را از آن بگسلانی، حاصلی جز یأس و حرمان و حسرت نخواهی داشت. عشق را، باید فراگرفت و در آن ممارست کرد. چندی پیش حضرت دوست غزلی را از حافظ برایم خواند و به اینجا رسیدیم:
طریقِ عشق پر آشوب و فتنه است ای دل
بیفتد آنکه در این راه با شتاب رود
گدایی درِ جانان به سلطنت مفروش
کسی ز سایهی این در به آفتاب رود؟
پس در این ظلمتِ خردسوز که هر کسی از جانبی به راهی اشاره میکند، تکلیفِ دلم در این همه سرگردانی این است:
انما اشکوا بثی و حزنی الی الله و انی اعلم من الله ما لا تعلمون!
مطلب مرتبطی یافت نشد.