گوشام چرا مالی اگر من گوشهی نان بشکنم؟
مگر این عقل موهبت الهی نیست؟ مگر نمیگویند که پیامبران برای شوراندن گنجینههای عقول مردم آمدهاند؟ مگر این خوان برای میهمانان گسترده نشده است؟ پس چرا گوشمالی؟
من نسبت عقل و خدا را مانند نسبت مهمان و خداوند عالم میبینم. خدا، این عقل را به مهمانی در عالم فرستاده است و خوان کرم هم گسترده. و خودِ او دستِ این عقل را باز گذاشته است که گوشهی نان در ضیافتِ خودِ او بشکند. این عزت و منزلت را خودِ خدای این عالم به این عقل داده است. باور عمیقِ من این است که عمدهی محدودیتهایی که برای عقل در طول تاریخ اسلام فراهم شده است و بیشتر تقابلهای مشهور، محصول دخالتِ متولیان رسمی دین بوده است، نه نتیجهی ذات و گوهرِ دین. همچنین معتقد نیستم که هدف و غرض شارع این بوده است که عقل را معزول کند. بر عکس هدف شارع بیشتر رونق بخشیدن به بازار عقل بوده است نه تعطیل کردنِ آن: دلیلاش آشکار است وحی نبوی، با رفتن شخص خاتم الانبیا ممهور و مختوم میشود و استمرار ندارد. وقتی خاتمیتی در میان است، عقل به گوشهی عزلت نمیرود.
شنیدهایم که مولوی میگفت: «عقل قربان کن به پیش مصطفی / حسبی الله گو که اللهام کفی». اول اینکه باید کسی عقل داشته باشد، عقل سنجشگر و توانا تا بتواند جای لازم قربانیاش کند. قربانیای اگر باید، قربانی فربه و زورمند باید. آن که عقلی توانا ندارد، قربان کردن عقلاش هم چندان وزنی ندارد. این قربانی از سر عجز است، نه از سرِ عشق و ایمان. دوم اینکه مصطفایی باید برای قربان کردن! به قول ناصر خسرو: «ما جرم چه کردیم نزادیم بدان وقت / محروم چراییم ز پیغمبر و مضطر؟». اگر مصطفایی حاضر است و موجود، آن وقت باید سنجید که او خود این قربانی کردن عقل را میطلبد یا نه؟ اگر هم این مصطفا (مصطفای معنوی و باطنی؛ نه لزوماً مصطفای ظاهری) موجود نیست و حضوری در میان خلایق ندارد، اصل مسأله منتفی است.
بدون هیچ شکی من عقل را گوهری ارجمند میدانم در زندگی ظاهری و باطنی بشر. نه خداوند عالم و نه شارع هیچ انگیزهای برای معزول کردن عقل ندارند. البته آن نزاع پر تناقض همیشه پیش میآید که تفاوت «عقل» و «وسوسه و شیطنت» چیست؟ این پرسشها حاشیهی مسأله است. دین اقلی کثرتگرا که دغدغهاش حفظ ذاتیات و گوهر معنوی دین است، نمیتواند به عقل بیاعتنا باشد و مشی خلاف عقل داشته باشد.
[دين] | کلیدواژهها:
گفته شده عقلی که در نهاد همه به عاریت گذاشته شده و از آن در بالغ ترین شکلش برهان و فلسفه می تراود عقلی نیست که مرکب خوبی برای راهبری ما به سرمنزل مقصود باشد. نمی دانم نظر شما در این رابطه چیست اما شاید نفی عقل ازین منظر طرح شده باشد. این عقل که امانت الهی و مهمان خداوندی است خدمتکاری باکفایت است آنجا که روح پادشاهی کند و بیدار کردن این روح مقدمه ایمان و عشق واقعی است که ازش یاد کردید. با این وجود در عرصه تاریخ و اجتماع و بحث و نقل، همین عقل بهترین ابزاری است که می توان به کمکش معارف ناب را از غیر ناب شناخت و شناساند و به زبان حال که به قول دکتر سروش هنر متولیان دین است به دست آیندگان سپرد
این گوهر شما را اما عارفان بیش از فقها گوئی گوشمالی دادهاند. خودم شخصا عقل را تکیه گاه دل میدانم. حداقل نقطهی اتکائی برای شروع حرکت. چه کنم که عقل را یارای همراهی همیشگیام نیست؟ چه کنم که همه جا همراه نمیآید؟ ما میخواهیم؛ او نمیآید یا نمیتواند. تقصیر از من نیست. وقتی میآید هم عیشِ دل خرابکن است. لاجرم به خودش واگذاشتم که از رو برود و به هر درش که بخوانند بیخبر نرود که هرجا را مجال او نیست!