دیروز یادداشتی، قلماندازی کوتاه نوشته بودم برای نقل دو غزل از حافظ و اشارهای کردم به کار کیارستمی. امروز با بانو داشتیم دربارهی کارِ کیارستمی حرف میزدم و برای نمونه بعضی از کارهای کیارستمی را برایاش خواندم (به عبارتِ دیگر تصویر کردم). هر دو بر این اتفاق داشتیم که نهایتاً آن حافظی باقی خواهد ماند که در حافظهی جمعی و قومی ایرانیان بوده است و هست، نه آن حافظی که من و شما سعی میکنیم به آنها بخورانیم.
من میتوانم کارِ نیما را در شعر نو درک کنم. نیما خلاقانه کار کرده است. کارِ خودِ اوست. کاری است اصیل. او به قرائتِ تازه یا تصویر تازه ساختن از شعر قدما دست نزده است. او شعرِ خودش را به نام شعر حافظ و مولوی به مردم نفروخته است. آخرِ کار، هدف کیارستمی از این کار چیست؟ که حافظ را بیشتر به مردم ایرانی معرفی کند؟ حافظ برای ایرانیها ناشناخته است؟ کیارستمی میخواهد با هایکو کردنِ حافظ به چه کسی درس بدهد؟ و چه درسی؟ اگر برای ژاپنیهاست، بهتر است اینها به ژاپنی ترجمه شود، نه اینکه در زبان فارسی با عوض کردن جای سطرها و پاره پاره کردن ابیات مدعی نوآوری شویم. تعجبِ من این است که چرا کیارستمی فیلمساز و هنرمند، پا در کفشِ ادبا کرده است؟ چه لزومی دارد فیلمساز ما بخواهد در همهی عرصههای نشانها و جوایز روشنفکریاش را آویزان کند؟
کاری که کیارستمی کرده است هر جور هم که ببینیماش، انگیزههای او هر چه که باشند، چیزی جز این نیست: کیارستمی به روایتِ حافظ. کیارستمی، حرفهای خودش را، فضای فکری خودش را میخواهد با کلماتِ حافظ بدون به هم ریختن وزن کلمات و عین عبارات منتقل کند. کیارستمی تنها با علایم سجاوندیاش و حذفهایاش،سکوت و سخنهایاش در میان اشعار حافظ، خودش را تصویر کرده است. این حافظ به روایتِ او نیست، خود کیارستمی است که رفته است توی جلد کلماتِ حافظ. کیارستمی میتوانست خودش حرفهایاش را بزند، بدون وام گرفتن از همهی دیوان حافظ. با کلماتِ خودش. بدون تقلید از شعرِ نو و هایکو. چه لزومی دارد آدم خود را بر زبان حافظ بگذارد؟ آن هم این اندازه خالی از خلاقیت. من خلاقیتی در کار کیارستمی نمیبینم. چیزی که میبینم جو گرفتگی بازار پریشان و آشفتهی اندیشه و ادب و فرهنگ در ایران است.
من نمیفهمم تقسیم بندی تماتیک یعنی چه؟ آن هم به این شیوه. چطور میشود با زیر هم نوشتن کلمات یک مصرع یا بیت، دست به نوآوریِ مدرن زد و ناماش را حافظِ کیارستمی گذاشت؟ نمیدانم! یک چیز را میدانم و آن این است که بسیاری از این تلاشها در غبار بایگانیها خاک خواهند خورد. حافظ بیش از ششصد سال است که مانده است. در میانِ ما با همین الفاظ و کلمات. با همان ترتیب مصاریع و ابیات. وقتی شعر همان شعر است، لفظ همان لفظ و مفاهیم و موضوعات همان مفاهیم و موضوعات، چه سود از این همه رنج؟ اینها برای خود مطرح کردن است یا برای قدم برداشتن و کار مهم و حیاتی کردن؟ راهِ مدرن شدن و مدرن کردن زبان و ادبیات این است؟
بگذارید مثالی بزنم تا مقصودم روشن شود. سالها پیش غزلی را شنیدم با آواز شجریان با این مطلع:
نه لب گشایدم از گل، نه دل کشد به نبید
چه بینشاط بهاری که بی رخِ تو رسید
مدتها، بدون اینکه بدانم این غزل از سایه است، هر چه نسخه از دیوان حافظ، هر تصحیح قدیم و جدیدی را که یافت میشد، زیر و رو کردم تا این غزل را بیابم. نشد که نشد! معلوم است که غزل، غزل سایه بود نه حافظ. سایه غزل گفته است، حرف خودش را هم زده است. مفاهیمِ خودش را هم پرورده، اما چنین در جلد حافظ رفته است که اگر زیرک و عاقل نباشی، گمان میبری این حافظ است که سخن میگوید. من حتی یک گام فراتر میروم و بیمحابا میگویم که نه، این خودِ حافظ است که سخن میگوید! سایه آن قدر با حافظ دمخور و دمساز بوده است که گویی روحِ حافظ در خودِ او و در غزلاش حلول کرده. اما کارِ کیارستمی چیست جز تقلیدی خام و برداشتن قدمی بی هیچ حاصل و مقصودِ کارآمد؟ آقای کیارستمی نازنین! لطفاً فقط فیلم بسازید، فیلمِ خودتان را بسازید. فیلمسازِ خوبی باشید که بشود به شما افتخار کرد. ادبورزی و شعر سرودن و تصحیح ادبی کردن، پیشکش! مرحمت فرموده ما را مس کنید!
مطلب مرتبطی یافت نشد.