زمانه روز به روز دارد بیشتر قد میکشد و تجربههای تازهای میاندوزد. در این میان، هر چه بیشتر دست یاری به سوی زمانه دراز شود و پیکر نوساز زمانه بیشتر با عیار نقد آشنا شود، راهِ آیندهاش هموارتر خواهد شد.
زمانه خود از ابتدای پدید آمدناش مخاطبان اصلی خودش را مشخص کرده است: نسل زیر سیسالههایی که عمدتاً ساکن ایران هستند یا به زبان فارسی سخن میگویند (چیزی در همین حدود که گمان نمیکنم غلط باشد؛ مدیر زمانه میتواند اصلاح کند اگر خللی دارد). با این تعیین مخاطب برای زمانه و کارکرد زمانه، از این رادیو چه توقعی میتوان داشت؟ آیا همیشه زمانه باید از مخاطباناش توقع داشته باشد (آن هم مخاطبان خاصِ تعریف شده در بالا) یا مخاطبان هم توقعی از زمانه دارند و باید در نظر گرفته شود؟ بدیهی است که زمانه میل به رابطهی دوسویه با مخاطب دارد. اما وضعیت زمانه، وضعیت پرتناقض و پرتنشی است. وضع فعلی نیاز به جرح و تعدیل دارد و حاجت به تأمل و بازنگری و تصفیهی مدام. زمانه با توقف در وضع فعلی آسیب خواهد دید.
اما چرا بحث مخاطب را پیش میکشم؟ مخاطبی در آن گروه سنی، چه چیزی میطلبد؟ چه چیزی میخواند و چه چیزی میداند؟ رسانه آیا در نقش معلم یا به تعبیر معتدلتر و دموکراتیکتر در نقش آگاهیدهندهی بیطرف و بیغرض نقش ایفا میکند؟ مسئولیت رسانه، تکلیف رسانه و «حق» رسانه چیست؟ اصلاً رسانه واجد حقی هست یا هر چه هست تکلیف رسانه است در قبال مخاطب؟
من چند نمونهی مشخص را مطرح میکنم که امیدوارم به روشنتر شدن مقصودم کمک کند. همهی بخشهای زمانه را کنار هم بگذارید و مقایسه کنید. بدیهی است که یک مخاطب واحد به همهی بخشهای این رسانه علاقهمند نیست. از خودم میگویم که موسیقی به اصطلاح زیرزمینی برای من سوهان روح است! پس هرگز وقتام را پایاش نمیگذارم. بخش ادبی زمانه هم تنها زمانی توجهام را جلب میکند که چیزی در راستای علایقِ من داشته باشد. رادیوسیتی هم ایضاً. اندیشهی زمانه، نیلگون، بخش گزارشهای ویژه و اخبار کانون توجه اصلی من است. اما من فقط یک نوع مخاطب هستم با دانشی مشخص و علایقی مشخص. اما بخش اندیشه و نیلگون را، مثلاً، چه کسانی میخوانند و چه کسانی دانشِ تحلیل و حتی نقد و جرحِ آن را دارند؟ بالاخره نه زمانه این ادعا را دارد و نه نویسندگان آن دو صفحه که هر چه در اینجا میآید وحی منزل است و هر که منکرش شد، کافرِ زمانه است! اگر محمدرضا نیکفر سالها فلسفه خوانده است و به زبان ساده – البته نه همیشه ساده – سعی میکند مفاهیم فلسفی را بنویسد، مرتکب خطا بشود، آیا همهی مخاطبان زیر سی سال زمانه لغزشها را تشخیص خواهند داد؟ سخن مشابهی را میتوان دربارهی نیلگون گفت. سابقهی بحثهای طولانی و درازِ من با عبدی کلانتری در ملکوت و زمانه آمده است. اما مخاطبِ من کیست و مخاطب نیلگون عبدی – یا نیلگونِ زمانه – کیست؟ چه کسی دانشِ آن را دارد که نوشتهی عبدی یا مرا نقد کند؟ شاید آن کس که از مبادی بحث آگاه باشد و غوری در مقولات مطرح شده داشته باشد. البته با احساسات و عواطف میشود هم برای من هورا کشید و هم برای عبدی کلانتری کف زد. اما عیار میزان تأثیر و نفوذ و درجهی سلامت و بیماری نوشتهی من و عبدی نه سوت و هورا کشیدن مخاطب است – آن هم مخاطبی که عملاً شما نمیدانید در کدام گروه سنی است و اصلاً کیست – نه حتی تأیید یا تکذیب زمانه. چندین بار دیگر سخن تقریباً مشابهی را به زبانی دیگر دربارهی فضای آشفته و پرتنش کامنتگذاری در وبلاگستان فارسی – که اتفاقاً زمانه در این زمینه کاملاً در همین قلمرو خاص واقع است – سخن گفتهام و دربارهی زمانه هم این حرف را زدهام. فضای کامنتگذاری، فضایی است ناقص، پر تنش و سرشار از سوء تفاهم و حب و بغضهای بیدلیل و شاید ناخواسته (یک نفر البته باید میزان و تعداد کامنتهای زمانه را هم بررسی آماری کند و تحلیلی ارایه دهد که خاصیت واقعیشان چیست).
زمانه نمیتواند شتر مرغی باشد که وقت پریدن شتر بشود و وقت بار بردن، مرغ. اما من گاهی اوقات در تحلیل خودم – نه در ادعایی که خودِ زمانه دربارهی خودش میکند – زمانه را شتر مرغ میبینم! چرا؟ همین بخش کامنتهای قسمتهای مختلف را که میبینم، با خودم میگویم فلان کامنت را مثلاً چه کسی نوشته است؟ نویسنده واقعاً دانشاش چه اندازه است؟ اینها همان زیر سیسالهها هستند یا بالای سیسالهها؟ زیر سیسالههای ما، مثلاً، آن قدر فاضل و دانشمند شدهاند این روزها که کسی مثل ویلفرد مادلونگ، محمد ارکون، هرمان لندلت، و چه میدانم هر آکادمیسین استخوانخرد کردهی دیگری باید نزدِ آنها چیز بیاموزد؟ اگر چنین است، دست مریزاد! زهی به این زیر سیسالهها! ولی چنین گمانی، تیر است در تاریکی که سند و مدرکی برای اثباتاش نیست. اما اگر مخاطب اینها بالای سیسالهها و مجربترها و دانشمندترها هستند، پس آن مدعای زمانه که مخاطباش زیر سیسالههاست برای چیست؟ از رادیویی که مخاطباش زیر سیسالهها باشند، نمیتوان هر توقعی را داشت. نمیشود – عقلاً نمیشود و تجربه هم نشان داده است که نمیشود – که از جوان نمیتوان انتظار پختگی، دوراندیشی و حکمت پیران را داشت. اما مگر همه جا پختگی و دوراندیشی و سنجیدگی و حکمت لازم است؟ خوب اگر لازم نیست، پس بخش اندیشهی زمانه در چه کاری است؟ اگر لازم است تناقضهای دیگر را چه میکنید؟
نکتهی آخر اینکه تولید زمانه هر چه باشد و مخاطباش هر که باشد، یک چیز روشن است. تاریخ و آینده نشان خواهد داد که چه چیز باقی میماند و چه چیز میرود. گذر زمان، تازیانهی زمان، وقتی بر گردهی اندیشهها و تولیدات رسانهای و فکر مینشینند، نشان خواهند داد که چه چیزی ماندنی است و چه چیزی رفتنی (درست است بگوییم کدام خدمت بوده است و کدام خیانت؟ مطمئن نیستم!). به خوب و بدش کار نداریم اصلاً. اگر اکثریت یک جامعه یک نوع موسیقی را میپسندد که در آن اکثر عبارات و الفاظ سست و سخیفاند و ناسزاهایی آب نکشیدهاند، خوب این جامعه همین است دیگر. بدا به حال من! این جامعه برای من نیست دیگر. این من هستم که در اقلیتام و باید از این جامعه یا بروم یا در برابر آن تسلیم باشم. اگر معتزله با آن عقلگرایی درخشانشان مغلوب جریان پرزور اشاعره شدند، خوب تقدیرشان همین بوده است. شاید میشد تاریخ را جورِ دیگری نوشت و مثلاً ماجرا بر عکس میبود. و البته دنیای ما هم متفاوت بود. اما مسئول شکست و ناکامی معتزله کیست؟ خودشان؟ یا سیاستزورمداران و مسئولیتناشناسی مسؤولان؟ هر چه که بود، معتزلهی تاریخی، دیگر به تاریخ پیوسته است. زمانه چالش مشابهی در بعضی زمینهها دارد. پرسش اساسیِ من و قلبِ نوشتهی من این است: آیا زمانه خود را مسؤول و پاسخگو میداند و اساساً باید پاسخگو و مسؤول باشد؟ هر کشوری، هر فرهنگی و هر دنیایی برای خود سیاستهای فرهنگی و فکری خاصی دارد. آیا سیاستهای فکری و فرهنگی زمانه، مسؤولیتپذیر است و پاسخگو؟ آیا سیاستهای فکری و فرهنگی و رسانهای زمانه، سازوار است (سازگاری منطقی دارد)؟ زمانه اگر ادعای سازواری در سیاستهایاش را دارد، باید بتواند در عمل این را نشان بدهد. زمانه لازم نیست، رسانهای نخبهگرا باشد، اما بدون شک بر مسیر باریک و برّان گام بر میدارد که به سادگی میتواند به ورطهی ابتذال و تکرار فرو برود. گمان نکنیم که ابتذال همیشه نصیب دگران است و آنها که ما نمیپسندیمشان. اگر حساسیت و پاسخگویی زمانه افت پیدا کند، ابتذال به همان معنای دقیق کلمه (شما بگویید زرد یا هر چیزی در این ردهی مفهمومی) ممکن است گریبان زمانه را هم بگیرد.
شاید در نوشتهای دیگر نکات تازهای را هم به اینها افزودم، ولی عجالتاً تا پخته شدن ایدههای خامی که در ذهن دارم، اینها را میتوان به صورت چند طرحِ پرسشگونه بررسی کرد. گمان میکنم برای مدیر زمانه که سری پر سودا در مفهومسازی دارد، پرسشهای بالا جالب و شاید چالشآفرین باشند. از دوستان دیگری هم که دغدغهی تداوم کار زمانه و گسترش یافتن مخاطبهای زمانه را دارند خواهش میکنم به تکمیل و سنجش این سخنان یاری برسانند.
پ. ن. یادم رفت اضافه کنم این را. به نظر من این دو متن («دیالکتیک سه نسل» و «حلاجی دیالکتیک سه نسل») در زمانه و حاشیههای پیش آمده در آن، نمونهی خوبی از یک نوع آشفتگی و بلاتکلیفی در زمانه است.
پ. پ. ن. گمان میکنم این پاسخ آقای بهشتی معز، انعکاس خوبی از پارهای از نکاتی است که میخواستم طرح کنم (نه همهی آنها). قابل توجه امیر سوشیانت: «مُردم اندر حسرتِ فهم درست»!
مطلب مرتبطی یافت نشد.