تا به حال برخورد کردهاید به بعضی از آدمهای ناراحت که توی خیابانها ولو هستند و بی هیچ دلیلی ناگهان به رهگذران گیر میدهند؟ آدم واقعاً نمیداند با اینها چه باید بکند. ممکن است با کسی جایی برخوردی داشتهای، چه شخصی و چه فکری، اما وقتی اصلاً با کسی رو به رو نشدهای و هیچ تقابلی با او نداشتهای و ناگهان از او رفتاری پر از نفرت و بغض ببینید، چه حسی به آدم دست میدهد؟ به این میگویند وضعیتی که آدم در آن نمیداند واقعاً چه باید بگوید یا چه باید بکند. الغرض، امروز دیوانهای (که اتفاقاً ناشناس هم نبود و خوب هم میشناسیماش) رفته بود در وبلاگ بانو کامنتی گذاشته بود و هر چه از ذهن بیمارش تراوش کرده بود نوشته بود و حسابی آزردهخاطرش کرده بود. خوب اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود:
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش با احمق نکنیم!
(همان: چون جواب احمق آمد خامشی / این درازی در سخن چه میکشی؟)
اما این پدیدهها همیشه وجود داشتهاند و حالا به فضای وب کشیده شدهاند. بیست سال پیش، آن آدم بیمار شاید وارد دنیایی دیگر میشد و تنها دستِ تقدیر میتوانست تو را با هذیانهای هیستریک دیوانهای سادیست رو به رو کند. اما تکنولوژی، دسترسی نامحدود را در اختیار همهی آدمها – سالم و بیمار – به یک اندازه گذاشته است. بعضیها را نمیشود درمان کرد:
چاک (!) جهل و حمق نپذیرد رفو
تخم حکمت کم دهاش ای پند گو!
هر چه باشد، چارهای نیست از این فضا. طول میکشد تا آدمهای مختلف ادب زیستن با این امکانات تازه را بیاموزند (و آنها که لازم است سر جای خودشان نشانده شوند). اما این عده از بیماران خودشان پیشاپیش قربانی این کیسهی انباشته از زهری هستند که مدام با خود حمل میکنند و به صورت دیگران میپاشند. و عجیب است که این رنج جانسوزی که هستیشان را تیره کرده است و میآزاردشان، به چشمِ احولشان نمیآید:
پیش چشمات داشتی شیشهی کبود
لاجرم عالم کبودت مینمود!
پس: «برو معالجهی خود کن ای فضیحتگوی!» (با عذرخواهی از حضرت حافظ).
مطلب مرتبطی یافت نشد.