مدتی پیش بانو به خاطر سالگرد ازدواجمان مجموعهای از کتابهای پوپر را برایام هدیه گرفته بود که دیوانهبازیهای فلسفیام کمی ارضا شود! اینها را البته در دوران دانشجویی خوانده بودم، ولی شدیداً نیاز داشتم همه را یک بار دیگر بازخوانی کنم و خودِ کتابها را برای ارجاعِ مدام دمِ دستام داشته باشم. پوپر در مقدمهی چاپ نخست «جامعهی باز و دشمنانِ آن: افسون افلاطون» (جلد اول جامعهی باز)، در همان بند نخست، سخنانی دارد که میتواند سرمشقِ بسیاری از ما باشد. دسترسی به ترجمهی فارسی کتاب نداشتم، خودم ترجمهاش کردم و اینجا میآورمش، محض تذکر به خودم و دیگران.
«اگر در این کتاب سخنان درشتی دربارهی بعضی از بزرگترین رهبرانِ عقلانی بشریت آمده است، انگیزهی من این نیست که آنها را خرد بشمارم. اینها از این اعتقادِ من ناشی میشود که اگر قرار باشد تمدنِ ما باقی بماند، باید عادت ملاحظه کردنِ انسانهای بزرگ را ترک کنیم. انسانهای بزرگ ممکن است اشتباهات بزرگ مرتکب شوند؛ و چنانکه این کتاب سعی میکند نشان دهد، بعضی از رهبران بزرگِ گذشته حامی حملهی جاودانی به آزادی و خرد بودهاند. نفوذِ آنها، که بسیار به ندرت به چالش کشیده شده است، هنوز هم کسانی را که تمدنِ به دفاعِ از آنها وابسته است، گمراه میکند و میانِ آنها جدایی میافکند. اگر ما در بیان صریح و آشکارِ انتقادمان از آنچه که به اذعانِ همه بخشی از میراث عقلانی ماست درنگ بورزیم، مسئولیت این جدایی فاجعهبار و شاید مهلک به گردنِ ماست. ما با تردید در انتقادِ از بخشی از آن چه بسا یاریگر ویرانی تمامِ آن باشیم.»
پوپر، متواضعانه به جای اینکه تمامِ میراث عقلانیِ گذشته را زیر سئوال ببرد و نفی کند، در پیِ آن است که «بخشی» از آن را نقد کند. زمانهی ما منتقدانی دارد که میخواهند شأن انتقاد کردنشان را از ویران کردن و نابود کردن هر آن چیزی بگیرند که متفاوت با اندیشهی آنهاست. پوپر منتقدِ سر سخت افلاطون، هگل و مارکس بود و مدافع پر شور لیبرال دموکراسی. به اعتقادِ من اگر قرار باشد از کسی آدابِ نقد کردنِ درست و منصفانه و دقیق را بیاموزیم، یکی از اینها بدون شک کارل پوپر است.
مطلب مرتبطی یافت نشد.