ای شب از اسرار گیسوی‌ات خجل . . .

نمی‌دانم این را هرگز نوشته‌ام یا نه. شب برای من لذتی عجیب دارد. شب که می‌گویم یعنی فاصله‌ی بعد از نیم‌شب تا سحرگاهان. هیچ وقت شبانه‌روز این اندازه آرامش، این اندازه شور و حال را نمی‌توانم حس کنم. هیچ زمانی برای تجربیات معنوی مناسب‌تر از این فاصله ندیده‌ام. همیشه حس می‌کنم این زمان مساعدترین زمانِ شهود است. بیهوده نیست خطاب به رسول الله گفته‌ای که قم اللیل . . . این تجربه‌ی شب، این نشئه‌ی شب چشیدنی است. گفتنی نیست. نمی‌شود برای آن‌ها که نیازموده‌اند بیان‌اش کرد. بسیارند کسان که این فاصله را بیدارند و هر کسی حظ و بهره‌ی خودش را می‌برد بر حسب درجه و فکر. همیشه فکر می‌کنم آن‌ها که تجربه‌ی حضورِ تو را دارند، آن‌ها که لحظاتی را می‌توانند با تو هم‌سخن شوند چه اندازه سعادت‌مندند (حساب آن‌ها که علی‌الدوام با تو هستند، خود روشن است). پس مرحبا حافظ را که سروده است:
من و همصحبتی اهل ریا دورم باد
از گرانان جهان، رطل گران ما را بس
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبتِ آن مونسِ جان ما را بس
باقی‌اش گفتن دارد؟ «در خانه اگر کس است، یک حرف بس است».

بایگانی