از قابیل تبرا بجوییم
هنوز دارم فکر میکنم به آن ایمیل محمد مسیح مهدوی دربارهی استشهادی بودن. فکر میکردم چه بنویسم که هم پخته باشد و هم به زبان محمد مسیح نوجوان سخن بگوید. دیدم که نیک آهنگ و مهدی خلجی زودتر از من به ندای او پاسخ دادهاند. مدتی میاندیشیدم که اصلاً چرا باید این بحث نوجوانان را جدی گرفت. اما بیشتر که میاندیشی، میبینی یکی از سرچشمههای مهم خشونت و درگیری، همین مسکوت نهادن و اعتنا نکردن به این حرفهاست به بهانهی این که جدی نیستند. اگر یکایک ما مدتها پیش، سالها پیش، نوشتن در تقبیح خشونت و سرزنش قتل به نام اندیشه – چه اندیشهی دینی، چه اندیشهی غیر دینی – را جدی گرفته بودیم، شاید دامنهی خشونت آن اندازه گسترده نمیشد که امروز با کشته شدن دیوانهی انسانستیزی چون زرقاوی شاد باشیم.
بگذارید پیش از این که روشنتر نظرم را بگویم، چند نکته را بیتعارف روشن کنم. نخست اینکه من از احکام دینی اسلام آگاهم و به آنها معتقد، ولو در تفسیر و نحوهی عمل به آنها با کسی اختلاف نظر داشته باشم. اما چند حاشیهی مهم بر موضوع احکام اسلامی هست. یکی اینکه در کارهای فقهی، تعیین مصداق کار حتی فقیه نیست چه برسد به مردمان عادی. در این جنبش استشهادی صراحتاً تعیین مصداق میشود که کار را از هر روحیهی دینی و فقهی تهی میکند. دیگر اینکه خوب میدانیم قاعدهی فقهی « تدرؤ الحدود بالشبهات» را. این رفتار را اگر در زمرهی «حدود» بدانیم، عمل به آنها محل اشکال و ایراد جدی است. وانگهی به کدامین فتوا؟ به کدامین ارشاد و حجیت میتوان در این روزگار (این روزگار آکنده از شبهه) حکم استشهاد صادر کرد؟ نکتهی بعد این است که اگر پای جهاد و شهادت را به میان میکشید، هزار و یک حاشیه بر آن هست. موضوعیت جهاد در روزگار ما از منظر اسلام خود جای بحث جدی دارد. اما برای نوجوانی که زمان خاتمهی جنگ ایران و عراق یا به دنیا نیامده یا طفل خردسالی بوده است، این بحثها بیشتر به قصه و افسانه شبیه است. اما این نوجوان چه اندازه جهاد با نفس را آموخته است که امروز سودای جهاد با کفر را دارد؟ اصلاً معنای کفر در زمان ما با معنای کفر در زمان پیامبر یکی است؟ وقتی علی ابن ابیطالب در جهاد به رویاش آب دهان میاندازند دست نگه میدارد که مبادا نفساش بر او مسلط شود، منِ جوان آیا آن اندازه اطمینان دارم که کاری که میکنم به وسوسهی هوای نفس نیست؟ خیلی اوقات بسی هواهای نفسانی در لباس مقدسات بر آدمی جلوه میکنند. من فکر میکنم محمد مسیح پیش از آنکه بخواهد به استشهاد اصلاً فکر کند، بهتر است راه تهذیب نفس و جهاد اصغر اکبر را برود.
جنبش استشهادی، چنان که محمد مسیح گفته است، «دفاع از خود» نیست بلکه دفاع از یک ایدئولوژی است. ما شاید بتوانیم شخصاً تصمیم بگیریم که با جانمان چه میخواهیم بکنیم (با هزار اگر و اما)، ولی نمیشود این تصمیم را به یک اندیشه و به سرنوشت هزاران انسان دیگر که با مبنای باور ما میاندیشند گره بزنیم و بدتر از همه چندان فریفته و مغرور باشیم که زیر چشمانِ خدا دست به خونِ آفریدگان او بیالاییم و خود فتوای ریختنِ خونِ آنها را صادر کنیم. دفاع از خود جایی معنا دارد که کارد زیر گلوی من باشد و من از جان خویش دفاع کنم. شاید اگر آنها که با این همه شور و هیجان از استشهادی بودن دفاع میکنند، بیشتر میخواندند و بیشتر میدانستند – مستقل و فارغ از القائات ایدئولوژیک – دیگر رضا نمیدادند که بازیچهی ایدئولوژی و قدرت باشند و جانِ خویش را ابزار پیشبرد مقاصد کسانی سازند که آنها را تنها به مثابهی پلهایی میخواهند برای رسیدن به اغراض دنیاییشان اما نیت آلودهشان در لباس اهداف مقدس پنهان است.
هستند کسانی که مخلصانه و مؤمنانه میاندیشند که کشتن را حاصلی هست. اما دیدهایم درس تاریخ را که از کشتن، کشتن میزاید و خشونت، خشونت به بار میآورد. قتل، آدمی را حریصتر میکند به قتلِ بیشتر، مگر به تیغی متوقف شود و دریغ که آنگاه کشته شده، خود را شهید مینامد – حساب این کشته را باید البته از شهدای واقعی به جدیت جدا کرد. اگر در این جنبش، آدمی ارزش دارد و جان انسانهاست که برای آن به پا خاستهایم، باید ستمی را که بر هر انسانی میرود محکوم کرد و با آن جنگید. بیگناهِ بیدفاعی که کشته میشود، چه فلسطینی باشد و چه اسراییلی، به هر کیش و آیینی که باشد، جفایی بر بشریت رفته است. چرا آنجا که یک مسلمان بیدفاع، بیگناه و مظلوم کشته میشود فریادمان به عرش میرود، اما معصومیت و بیدفاعی، بیگناهی و انسان بودن گویا برای هیچ کس جز مسلمان معنا ندارد؟ این عدول صریح از ابتداییترین تعالیم اخلاقی دین نیست؟ راستی فراموش کردهاید معاملهی رسول اکرم را با ابوسفیان مشرک؟ چند بار ابوسفیان جاناش نزد پیامبر اسلام در امان بود و نهایتاً پیامبر او را بخشید؟ من در این شیوهی کشتار نشانی از خلق محمدی نمیبینم. کاش روزی بتوانیم سیرهی پیامبر را و اخلاق دین را از چنگال ایدئولوژی برهانیم و غبارهای تعلقات قدرت را از ناصیهی ایمانِ خالصانهی مؤمنان از هر کیش و ملتی که باشند پاک کنیم. به همان اندازه که دین و آیین در اسلام ابزار جزماندیشی شده است، چه بسا بیشتر در سایر ادیان و ملتها هم همین جفا بر میراث ادیان و پیامبرانشان رفته است. من میان کشتار کورِ اسراییلیها و جنبشِ استشهادی از این دست تفاوت چندانی نمیبینم. گویی هیچ یک از دو سو، پیام صلح و سلام را باور ندارند. انگار هر دو سوی این جبهه برای بقای خود از خشونت و خونریزی و خصومت تغذیه میکنند. بیایید میراث قابیلیان را از خود طرد کنیم. بیایید قبطیان و یهوداهای مسلمان را از دردمندانی که دغدغهی بشریت دارند و صلح را به بهای خون نمیطلبند جدا کنیم. احکام قرآن و خدا را با اجتهادهای شخصی و ایدئولوژیک بدنام و سیاه نکنیم. برای محمد مسیح از قرآن میگویم که: «و لا تقف ما لیس لک به علم. ان السمع و البصر و الفؤاد کل اولئک کان عنه مسئولا». در پی آنچه بدان علم نداری مرو (و مراد از علم، دانش و بصیرت عمیق است، نه علم سرسری و تقلیدی) که گوش و چشم و دل در برابر همهی اینها مسئولاند. هیچ اگر نباشد، پروای از خدا و تقوای راستین بر آدمی نهیبِ درنگ میزند.
مطالب مرتبط:
چرا جنبشی استشهادی نیستم: ۱، ۲، ۳ (نیکآهنگ)
دیالوگ دشوار؛ همسخنی با دو نوجوان استشهادی (مهدی خلجی)
يادداشتهای مرتبط
[دربارهی اسراييل, دين] | کلیدواژهها: , اسراييل
سلام
داریوش به این خاطر امدم اینجا تا درباره نوشته مهدی خبرت کنم. دیدم نوشته ای. ممنون. خدا کند دیگران هم نظر دهند.
آنجا که توصیه کردهاید بهتر است بهجای استشهاد، راه تهذیب نفس را برود، تهذیب را جهاد اصغر خواندهاید که بهگمانم اکبر است. اکبر
با سلام
«… بهتر است راه تهذیب نفس و جهاد اصغر را برود.»
ظاهراً از مبارزه با نفس با عنوان جهاد اکبر و از مبارزه با خصم با عنوان جهاد اصغر نام برده شده است.
——
ممنونام. اشتباه از من بود. اصلاح میکنماش.
بسم الله
سلام
الآن که می بینم هرچند خیلی ها برای اینکاری که شروع کردم مذمتم کردند ولی به نظرم یکی از بهترین کارهایی بود که تا بحال کرده ام، خیلی ها از این که قضیه را خیلی فراگیر کردم ناراحتند ولی به نظرم خیلی توفیر می کند دانستن نظر شما تا نیک آهنگ و تا خلجی و تا منتظرالقائم-وبلاگ پاسداران-؛
واقعیت اینجاست من می خواهم بشنوم!
بگذریم، یادداشت شما خیلی بیشتر از یادداشت های دیگران یا حرف هایی که گوشه کنار می زنند فکرم را مشغول کرد!
ولی جدایی از این که این حرف ها سوال های جدیدی را برایم بوجود آورده! که حداقل نیمی از آن ها سوال هاییست که شما ها باید جواب بدید؛ ولی موضوعی که بین همه مشترک است و شما هم اینگونه اید، این است که مذمت نوعی خشونت می کنید و تحلیلی از اوضاع می کنید و با این ها به نقد برای مثال استشهاد حاظر می پردازید! و امید روشی دیگر را می دهید و سوالی بنیادین را بی پاسخ را می گذارید، که
«آیا جهانی دیگر هم ممکن است؟! و اگر آری از نظر شما که روش مثلا ما را نقد می کنید، چگونه؟!» من بیشتر از این گونه صحبت ها که البته بسیار مفید است می خواستم آن «جهان دیگر» شما را بشناسم و اینکه چگونه به آن می خواهید برسید!
***
محمد مسیح عزیز،
البته که جهانی دیگر هم ممکن است. اگر ممکن نبود نقد من، چه از منظر دینی چه از منظر برون دینی، نقد نبود بلکه هیاهویی بیجا بود. آن جهان دیگر هم ممکن است و هم مطلوب. در گام نخست باید در پی ریشهها بود و اینکه بدانیم چرا جهان اسلام دست به گریبان مشکلات امروزین است. به جای فرافکنی اگر آدمی شروع به نقد درونی بکند و خودشناسی را آغاز کند از خویشتن و هویت خویش را بر مبنای دشمن-شناسی و دشمن-یابی یا دشمن-تراشی تعریف نکند، خویشتن را درستتر خواهد شناخت (تعالیم پیامبر و مولا علی همینها را میگویند؛ ایدئولوژی البته چیز دیگری میطلبد). آن وقت است که به قوتها و ضعفهای واقعی – و نه خیالی خویش – بهتر پی میبریم. در یک کلام، تا ما به توسعهی وسیع فرهنگی و آموزشی و اقتصادی نرسیم، کار دنیا بر همین میزان خواهد بود که هست. راهِ یافتنِ راهحلها البته مطالعهی وسیع و عمیق و همه جانبه است. راه روشن میخواهی؟ کلام مولا علی را آویزهی گوش کن و در پی حکمت باش و حکمت را هر کجا میتوان یافت ولو در سینهی منافق! (این عین کلام مولاست). پیش شرط نخست طلب حکمت البته این است که عقل و خرد انسانی را – که پیامبران مبعوث شدند تا آن را برانگیزانند – به دست هیچ کس نسپاری و استدلال طلبیدن را تعطیل نکنی و عنان عاطفه را به دست خرد بسپاری و بس، نه به دست هیچ بنیبشر دیگری. هیچ کس صلاحیت رهبری احساس و عاطفهی آدمی – و حتی ایمان آدمی – را ندارد مگر خرد (و پیشوایی امامان اهل بیت – و نه هر مدعی دیگری – منافاتی با این رهبری خرد ندارد). این دو سه نکته باشد تا اگر بحث مفصلتری شد، نظرم را بیشتر باز کنم.
این ابیات را هم از حضرت مولانا داشته باش که:
ای شهان کشتیم ما خصم برون
ماند خصمی زو بتر در اندرون
کشتن این کارِ عقل و هوش نیست
شیر باطن سخرهی خرگوش نیست
سهل شیری دان که صفها بشکند
شیر آن است آن که خود را بشکند
بسم الله
جوابتان را مطالعه کردم،
اول از همه شما اون چند نوشته ای را که لینکش را در ایمیل و صفحه ی اول وبلاگم زدم خواندید؟
اگر خوانده باشید حتما این عبار ت را هم دیده اید که گفتم :
«عملیات های انتحاری استشهادی در فلسطین فعلا امری گریز ناپذیر است ولی آیا این نوع عملیات مطلوب موقعیت ایران نیز است؟ در فلسطین حداکثر صنعت نظامی ساخت راکت های قسام و الاقصی است که من و خیلی از دانش آموزان دبیرستان علامه حلی هم توانایی طراحی و ساخت راکت هایی حتی برتر از راکت های قسام ۲ را داریم ولی آیا اگر اعضای ستاد پاسداشت در ساخت مثلا موشک شهاب ۴ شرکت داشته باشند کمک عظیم تری به امت اسلام نکردند؟! اینها سوال هایی است که نه تنها فرماندهان ستاد پاس داشت شهدای جهان اسلام،بلکه تمامی اعضای یگانهای استشهادی و مسئولانی که به تقویت این گروه کمک می کنند باید به آنها جواب دهند.»
این یه قسمت از نتیجه گیریه نوشته فانتزی استشهادیون بود، اگر اون سه مطلب را نخوانده اید خوشحال می شودم بخوانید، لینکش روی صفحه ی اول وبلاگم هست!
مطلب دوم هم درباره ی آن جهان دیگر!، بحث خیلی مفصل است، من هم با این جهان شما موافقم، یه چند ماهی می شود همچین تفکراتی ذهنم را مشغول کرده است، ولی یک سوال این جهان دیگر برای مسئله ی فلسطین اشغالی و اسرائیل چه جوابی دارد؟! این تعاریف شاید به روابط من و یک صهیونیست خارج از بحث اسرائیل و فلسطین سامان بدهد! ولی ما الآن با اشغالگری ای روبرو هستیم که نتیجه اش آوارگی هزاران آدم در کشورهای همسایه ی فلسطین است که می خواهند به خانه اشان برگردند ولی حضور صهیونیست ها در فلسطین این حق آن را ازشان سلب کرده! آیا برای این مسئله به طوری که حقی از کسی ضایع نشود و غرور ملتی جریحه دار نکند پاسخی هست؟ پاسخی که عملی باشد؟ پاسخی نسبت به این موقعیت؟
آیا فلسطینی ها نباید برای مملکت اشغال شده اشان جهاد کند؟ آیا بر مسلمانان نیست که کمکشان کنند؟ آیا این آیه ی قرآن نیست که ما را به کمک به مستضعفان امر می کند؟! حال این کمک یک وقت کمک معنوی شما با خدمتی به تکامل فرهنگ امت اسلام است، و برای چون منی کمک جهادی؟! آیا برای این سوال ها جوابی هست؟
***
محمد مسیح عزیز،
تمام این پرسشها پاسخ دارند و پاسخها دقیق و سنجیده و معتبر هم دارند. اما بگذار در متن همین سئوالهای تو من هم یک سئوال بپرسم: تنها کشور «اشغال شده» در دنیا فلسطین نیست. در میان کشورهای مسلمان افغانستان و عراق هم شاید اشغال شده باشند. (البته زمین تا آسمان فرق است بین وضع مظلومانهی فلسطینیان و بقیه). ما چه کار میکنیم؟ هدف اصلی من و شما چیست؟ در جهان بیعدالتی زیاد است. چرا از این میان فقط فلسطین؟ فلسطین چه چیز برجستهای دارد جز «استشهاد» و قتلهای انتحاری؟ فکر میکنیم هر بار که کاری را میکنیم باید از خو.د بپرسیم چرا الآن؟ چرا اینجا؟ چرا با این شرایط؟ وقتی هم من از کمک صحبت میکنم،غرض فقط کمک معنوی نیست. نقطهی مقابل کمک معنوی، کمک جهادی نیست. اگر دقت کرده باشید من در اصل و ماهیت دینی بودن استشهاد تشکیک کردهام. من مستقیماً دارم میگویم این رفتار از روح دین دارد فاصله میگیرد. برای تو کدامیک مهمتر است؟ جغرافیا یا کلام خدا؟ اگر اینها قرار است برای خدا باشد، خدا تجویزی برای این کار نکرده که هیچ، منع هم دارد. اگر برای غیر خداست، بحث در این زمینه عبث است. آیهی قرآن امر به کمک به مستضعفان میکند، درست. واقعاً اگر در پی کار انسانی هستید، میشود کارهای اساسی و جدی انجام داد: کمک به تحصیل و بهبود زندگی دنیوی فلسطینیها، فقر زدایی، توسعهی اقتصادی و فرهنگی و هزار و یک کمک عملی و جدی دیگر که جایاش در فلسطین خالی است. راستی هرگز از خود پرسیدهای که فرض کن همین فردا اسراییل از میان رفت، اصلاً دود شد و رفت هوا (فرض محال!)، آن وقت چه؟ همهی مشکلات این مظلومان و مستضعفان حل میشود؟ فکر نمیکنی با استمرار این استشهاد، همانچه در افغانستان با طالبان و بن لادن و ایمن الظواهری رخ داد، در فلسطین هم رخ میدهد؟ فکر بعدش را هم بکن، نگو وظیفهی من این است که اسراییل نباشد. اگر اسراییل نبود و وضع فلسطین ویرانتر و بدتر از این شد که الآن هست، آن وقت تو هم مسئولی. فرض کن فردا، دو نسل بعد، به خاطر اشتباه محاسباتی شما در تعیین اولویتها، یک نسل فلسطینی دچار فلاکت و بدبختی شوند، آن وقت که جوابگوست؟ تو جواب خدا را میدهی؟؟ تمام حرف من این است که استشهاد یک حرکت کور است نه یک اقدام خردمندانه و روشن با اهداف مشخص انسانی. استشهاد به مستضعفان کمکی نمیکند. استشهاد عطش خونریزی را فرو مینشاند. تا به حال دیدهای با کشته شدن یک آدم (چه گناهکار چه بیگناه)، علم و دانش تو افزوده شود؟ اینها سئوالهای جدی نیست؟ دوست داری به این سئوالها فکر کنی؟
بیشتر مینویسم و سعی میکنم با دقت به پرسشهایات جواب دهم.
سلام آقای محمدپور و مسیح عزیز
عبارت “جهانی دیگر هم ممکن است” به نظر من باید مورد تدقیق از سوی هر دو طرف بحث قرار بگیره.
مسیح عزیز،”جهان دیگر” شما چگونه جهانی است و منظورتان از جهان دیگر چیست؟
آقای محمدپور عزیز،منظور شما از “جهان دیگر” چیست؟
به نظر من بیان امکان شکل گیری جهانی دیگر بدون بیان زمینه ها و مقدمات و مراحل و تلاشهای معطوف به آن جهان،خطرناک است و می تواند منجر به انتخاب سهل ترین و کوتاه ترین راه ممکن برای ایجاد چنان جهانی و با توسل به منطق حذف مخالفان آن جهان بشود.
جهان دیگر بلافاصله شکل نمی گیرد.چنین جهانی نیاز به سالها و قرنها گفتگو و تجربه عملی و مدنی اعضای اجتماع دارد.جهان مطلوب ما با توجه به اینکه انسانهای دیگر را نیز در بر می گیرد نیاز به توافق با آنها دارد.جهان دیگر هر چه باشد شکل گیری اش در سپهر اجتماعی ،بدون رعایت دیگران و توافق با آنان از طریق گفتگو و تامین منافع متقابل ممکن نخواهد بود.
جناب داریوش گرامی!
چرا فلسطینتان این کوچک را به فکر فرو برد.یا شکستی که امت اسلام ونه تنها مردم فلسطین از قضیه اسرائیل خوردند مغفول واقع شده است یا آمال و تفکرات قوم پرستانه و بسیار خطرناک یهود (از نوع موجود در اسرائیل)
نمی دانم شما تا به حال دوست یهودی داشته اید یا نه .اما از من که داشته ودارم به یادگار داشته باشید که خود یهودیان خارج از اسرائیل ارتکاز ذهنی و پس زمینه ی ثابت ذهنشان در مورد اسرائیل این است که آنها می خواهند مسیر تاریخ را تغییر بدهند.اسرائیل با خون زنده است
و این خون چه خون محمد مسیح باشد چه خون داریوش چه علیرضا.
نمی دانم خاطرات و گزارشهای چند زندانی آزادشده از گوانتانامو را چند روز پیش شنیدید یا نه.
آنها کسانی اند که اصلا نه تنها تصدیق بلکه تصوری از معنی صلح در ذهن ندارند .به نظر شما کسانی که گفتند ما یزید را اصلاح می کنیم (شریح و..)آیا موفق شدند.نکند شما در اصل کشتن تشکیک دارید .کشتن تنها راه نجات آن آدمیست که فی المثل در آمریکا سی نفر را می خورد.شارون آدم خوار است .هر کس هم که پیرو اوست اینگونه است .چار ه ی آدم خوار کشتن است ولا غیر.ما در فامیل خودمان هنوز یک پیر مرد ۱۱۰ساله داریم که از محمدی کردن جهودها قبل از رضاشاه یادش است.اگر خواستی بگو تا دقیق برایت تعریف کنم.اگر صلح وعلم وآموزش و فرهنگ همیشه کارساز بود نیازی به خلق جهنم هم دیگر نبود.ارادتمند
***
علیرضای عزیز،
گمان نمیکنم این لحن، این زبان و این بیان کمکی به حل مشکل بکند. بعید میدانم که جواز کشتن را به این سادگی صادر کنی! با کدام پشتوانه؟ یعنی سخنانِ من این قدر مبهم بود؟ مگر من گفته بودم که شارون قدیس است که تو میگویی شارون آدمخوار بود؟ (و آیا آدمخوار فقط شارون است و غیر از او در جهان و جاهای دیگر از این آدمخواران نیستند؟). همهی آن گزارشها و هزاران بیش از آن را شنیدهام. اما مگر این تمام ماجراست؟ اصلاً توقع ندارم از آدم فرهیختهای چون تو که به همین راحتی مسایل را ساده کند و جوانترها را پختهخوار بار بیاورد! نه، من هرگز این را نمیپذیرم. هر یک قدم که خلاف صلح برداری، دهها قدم از آن دورتر میشوی. نمیتوانی بگویی امروز میکشم که فردا صلحی باشد. جهان تغییر کرده است، برادر من! تو که این نمونهها را نقل میکنی، چرا نمونههای دیگرش را نقل نمیکنی که درست خلاف این رخ داده است؟ شدیداً متأسفم از این نوع نگاهی که داری. یک بار دیگر خودت این جمله را بخوان: «شکستی که امت اسلام ونه تنها مردم فلسطین از قضیه اسرائیل خوردند». من و تو با چه جرأتی همه جا «امت اسلام» را با خود هماهنگ و همراه میکنیم؟ از همه پرسیدهاید نظرشان را؟ همه مثل من و شما فکر میکنند؟ به چه حقی باور ایدئولوژیک خود را باید به «همهی امت اسلام» تعمیم دهیم؟ . . . حرف زیاد است. شاید وقتی دیگر دربارهاش نوشتم. اما تو هم مسئولی. مسئولی بابت نوشتن، نوشتنی که شاید ممکن است باعث مرگ حتی یک انسان شود، چه مسلمان چه یهودی. من دست و دلام میلرزد اگر روزی مثقال ذرهای قدمی بردارم یا سخنی بگویم که تشویق به مرگ، قتل و خونریزی باشد. تو را نمیدانم. من نمیخواهم فردای محشر پاسخگوی خدای خود باشم که به کدامین «حجت» و به کدامین «بینه» چنین کردی؟ تو را نمیدانم.
از مسیح عزیز میپرسم.
مسیح گفته دفاع از مظلوم و مستضعف وظیفهی دینی است. با او موافقم که فلسطینی مظلوم است و باید از او دفاع کرد. اما ماندهام چرا یک کلام هم از مظلومان سودانی در صحبتهایش نیست؟ چرا فاجعهای که یک میلیون مسلمان را آواره کرده و صدها هزار نفر را کشته نمیبیند؟ آیا میداند در دافور سودان چه میگذرد؟ میداند که حکومت مرکزی سودان و جنگجویان وابستهاش چگونه خون برادران و خواهران دینیشان را میریزند؟
آیا یک کلام در دفاع از این برادران دینیاش از زبان کسانی که به آنها اقتدا میکند شنیدهاست؟
حتمآ مسیح میداند که حکومت ایران نفوذ زیادی روی سودان دارد. اگر در دفاع از مظلوم صادقاند چرا تا حالا قدمی برای حل این مشکل برنداشتهاند؟ مشکلی که حلش بسیار سادهتر است از حل مسالهی فلسطین و اسراییل.
از او خاضعانه میخواهم صادقانه و حقجویانه کمی فکر کند به این سکوت خودش و مقتدایانش دربارهی دافور سودان.
سلام دوست عزیز
چطور میتونم آهنگهای شما رو در وبلاگم نصب کنم؟
ممنون میشم کمکم کنین
یا علی
آقا تو چقدر ساده ای؟ نزدیک بود بگویم که چقدر ساده لوحی! خُب مرد حسابی تو نمی بینی که این سبک و سیاق نوشتن و این طرز استدلال کردن و خلاصه این املا و انشاء نمی تواند متعلق به جوانی هجده نوزده ساله باشد؟
این “جوانهای استشهادی” شما را سر کار گذاشته اند. اصلاً با این برنامه ای که ریخته اند منظورشان ایجاد بحث و مناظره است و گسترش “ایده استشهاد”. یعنی بوجود آوردن تریبونی در حوزه عمومی به منظور “عادی سازی” و “عمومی سازی” این گونه بحث ها. و حالا تو و چند نفر دیگر آدم ساده و احساساتی به خیال خودتان می خواهید این “جوانها” را مجاب کنید!؟ زهی خیال باطل. مسئله تودارتر و پیچیده تر از این حرفهاست. همانطور که گفتم به منظورشان هم رسیده اند و شما را حسابی سر کار گذاشته اند و برنامه ریزان اصلی دارند به ریش داشته و نداشته ی شما می خندند. حالا من گفتم تا کی تق جریان دربیاید و شماها همگی به قول شیرازی ها خیط بشید! از ما گفتن و هشدار دادن و از شما نشنیدن. خوش و خرم باشی!
دوست عزیز !جناب داریوش!قتل یک انسان خشن تر و پلیدتر است (صرف نظر از ادله ی جهاد )یا
سکوت در برابر قتل صدها بیگناه؟آیا آن زیتونی که عرفات و امثال او کاشتند جز خحون چیزی به پایش ریخته شد؟ارادتمند
***
چه کسی در برابر قتل یک نفر یا صد نفر سکوت کرده است؟ چرا پاسخ بحثهای مرا با جدلیات میدهید دوست عزیز؟
بسم الله
برای نی لبک عزیز؛
سخن شما بسیار متین است! و به نظرم بحث همین گونه که فرمودید باید پیش برود ولی گام به گام؛
در ایمیلی که به دوستان وبلاگ نویس زدم گفتم که انشاالله حاصل و نظرات بیان شده این بحث را در
گاهنامه ای با عنوان «شهید بعدی» در آدرس NextMartyr.ir بصورتی منتشر خواهیم کرد؛
قضیه ی این سایت هم از آن جا شروع شد که وقتی با دوستانم به خاطر کنکاوی در مراسم اعلام موجودیت
یگان پنجم استشهادیون شرکت کردیم متوجه سوالات و شبهات زیادی شدیم؛ که اگر چه هنوز وقت نکردم
گزارش و مصاحبه های آن روز را منتشر کنم ولی فکر کنم رویکردم نسبت به ایشان در نوشته ی «ستاد
پاسداشت یا فانتزی استشهادی ها؟»* مشخص کرده باشم؛ برای همین تصمیم گرفتیم این سایت را بزنیم تا
گام به گام با بحث سر جزئیات در فضایی متکثر به صراط مستقیم نزدیک شویم.
به احتمال زیاد یکی از شماره های این گاه نامه را به بحثی جامع درباره ی جهانی دیگر معطوف خواهیم کرد.
ولی همین رو بگویم که از خواص دنیای دیگر من این است که تضارب آرا بدون خشونت، تخطئه و دگماتیسم در آن جریان دارد؛ و من چون از آن دست آدم هایی هستم که به این نتیجه رسیده ام که برای رسیدن به آن جهان نباید معطل اتفاقاتی همچون ظهور امام آخر -عج الله تعالی فرجه الشریف- باشم، این بحث را شروع کرده ام و این دست کارها را از گام های لازم برای ساختن آن جهان هر چند نیم بند می دانم! ما اگر نمی توانیم جامعه ی ایران را کاملا آن گونه کنیم بین خودمان که می توانیم به گونه ای دیگر رفتار کنیم! آیا اینگونه نیست؟!
——
* http://archive.masihm.com/Post-7.aspx
بسم الله؛
برای مهرداد عزیز؛
برادر عزیزم گفته ی تو بشدت وارد است؛ ولی چند نکته را توجه داشته باش، الآن اول، بحث سر نفس شهادت طلبی و سپس عملیات انتحاری-استشهادی است؛ و دوم، سر جریانات اسرائیل و فلسطین که فی نفسه کلی توفیر دارد با قضیه درگیری های داخلی دارفور؛ برای همین در حالی که این بحث به اندازه ی کافی گسترده است مطرح کردن موضوع جدیدی تنها قضیه را پیچیده می کند.
و دیگر آن که من هیچ جا اعلام نکردم سخنگو و مدافع تام هیچ کدام از مقامات و مسئولان جمهوری اسلامی هستم؛ و شاید برخلاف بسیاری از دوستانم شاید نقد هایی حتی به رهبر داشته باشم، که خود این موجب می شود در عین حال که در معرض نقد غیر حزب اللهی ها هستم، حزب اللهی ها هم مرا به شستشوی مغزی متهم کنند؛ و در کل این که سخن شما وارد است و من بسیار معتقدم که مسئولان جمهوری اسلامی هنوز تکلیف خود را کاملا با اصل ۱۵۴ قانون اساسی هم مشخص نکرده اند! و این قضیه نه تنها در دارفور بلکه در سومالی، چچن و … هم می توان سوال کرد.
بسم الله؛
برای عوام،
برادر عزیز این سخن شما از همان دست گیر های بنی اسرائیلی است، ببینم یعنی انقدر نوشته های من عجیب است که تصور می کنی خودم ننوشته ام؟
فکر کنم به اندازه کافی از خودم عکس در وبلاگ گذاشته باشم، روزنوشتم هم که هست، می توانی شماره ی موبایلم را هم در پروفایل ارکاتم پیدا کنی و زنگ بزنی تا ببینی جوانی ۱۷ ساله هستم یا نه؟ اگر قانع نمی شوی می توانی از معلمم پویان* هم احوالم را بپرسی.
———
* pouyan.ws
salam
inja ro bekhoon taraf mikhad biad emam sadegh ! estesh’hadi besheh :))
محمدمسیح مهدوی؛ ۱۷ سالمه، دوساله وبلاگ می نویسم، این وبلاگم را هم حدودا ۸ ماهه که می نویسمش!؛ سوم دبیرستان علامه حلی ریاضی فیزیک، یحتمل هم کنکور انسانی می دهم، دوست دارم جامعه شناسی دانشگاه علامه بخوانم، یا علوم سیاسی دانشگاه امام صادق.
استشهادی نیستم!، سعی می کنم ادایش را دربیاورم!؛ استشهادی بودن سخته!؛ حکم یک مرحله ی سلوک و عرفانی را داره؛ طرفش باس بنده شده باشه، گناه نکنه، تا بتونه ادعا کنه مصداق آیه ی قل إن کانت لکم الدّار الأخره عند الله خالصهً مّن دون النّاس فتمنّوا الموت إن کنتم صادقین و آیه ی قل یا ایّها الّذین هادوا إن زعمتم أنّکم أولیاء لله من دون النّاس فتمنّوا الموت إن کنتم صادقین است!
بسم الله
برای آقای محمد پور؛
از آن جا که با شما قرابت بیشتر از نظر نگاه دینی نسبت به دیگران حس می کنم، ترجیح می دهم این بحث را به سیاق استاد و شاگردی ادامه دهم، شما استاد باشید و من سوال کنم، چون فکر می کنم این گونه بیشتر برایم مفید باشد؛ و البته امید وارم این پرسش و پاسخ ها مصداق «مچ گیری و ضایع کردن طرف مقابل» گرفته نشود، پس؛
اول، آیا جهاد و مقاومت در تعارض با توسعه ی فرهنگی است؟! آیا این دو نمی توانند به صورت موازی ادامه پیدا کنند؟! –جهاد را به طور عام نه صرفا تاکتیک انتحاری بنگرید-
[همان طور که در یادداشت «ستاد پاسداشت یا فانتزی استشهادی ها؟»* گفته ام به شدت با رفتار های کور گروه های فلسطینی مخالفم، و شاید پیش نیامد که بگویم حتی با کمک های مستقیم جمهوری اسلامی به دولت حماس هم نقد شدید دارم، ترسم از آن که شما نیز مانند بعضی از دوستان در آن دام افتاده باشید که فکر کنید من هر روزه و ساعتم مشغول فکر کردن به جهاد و جنگیدن و نابود کردن اسرائیل است، که والله که این گونه نیست، از ۲۴ ساعت یک روزم ساعت هایی صرف درس، کتاب خواندن و مطالعه، ورزش، تفریح و… می شود، و اگر این طور نبود هیچ وقت دست به راه انداختن چنین بحثی نمی زدم، شخصا فکر می کنم که دریافته ام چگونه بین ابعاد مختلف زندگی از علم، صلح تا … تعادل برقرار کنم، همان طور دریافته ام که می توان هم صلح طلب بود و هم برای احقاق حقوق تلاش کرد، واقعیت این جاست که مدل و ایده آل من فلسطینیان نیستند که دائم سنگ نقد آنان بر من می خورد؛ فکر می کنم حزب الله لبنان نمونه ی خوبی باشد؛ گروهی که در عین حال که بدون رفتار های کور و تروریستی توانست ارتش اسرائیلی را که اعراب را در شش روز شکست داده بود را از لبنان اخراج کند و در عین حال هم زمان به توسعه ی فرهنگی و معنوی بپردازد و جامعه ی خسته و خموده ی شیعی لبنان را روحی تازه ببخشد، باید بدانید که همزمان که مجاهدان حزب الله در حال مبارزه بودن، در شهرها نیروهای فرهنگی در حال تبلیغ و توسعه ی فرهنگی بودن، موسسات متعدد فرهنگی، حوزه های علمیه، مدارس، بیمارستان ها و از این دست مؤکد این نکته اند. فکر می کنم حزب الله نمونه ی خوبی باشد برای اینکه متوجه باشیم جهاد لزوما در تعارض با دیگر فعالیت های بشری نیست!]
دوم، آیا می توان به بهانه ی توسعه ی فرهنگ جهاد و مقاومت را لنگ گذاشت؟!
[منکر توسعه ی فرهنگی نیستم، منکر رفتارهای ابلهانه ی فلسطینی ها هم نیستم!؛ ولی در حال حاضر در حالی که برادران و خواهران مان در اردوگاه های مرزی فلسطین در بدترین اوضاع روزگار می گذرانند، دولت اسرائیل همچنان سیاست مهاجرت را در زمره ی کارهای مهم خود دارد، و دایم در حال تبلیغ برای افزایش مهاجرت به اسرائیل است، آیا اگر جلوی این امر گرفته نشود موجب بسته شدن برگشته آوارگان به موطن خود نخواهد شد؟! در حال حاضر با اسرائیلی روبرو هستیم که حتی به راشل کوری صلح طلب هم رحم نمی کند و آن را زیر تیغه های بولدوزرش به شهادت می رساند! در حال حاضر با اسرائیلی مواجه هستیم که در زمان آتش بس به غزه حمله می کند و آن فاجعه ی بزرگ را پدید می آورد، حتما شما هم فیلم آن دخترک ده ساله ی غزه ای را دیده اید که اعضای خانواده اش جلوی چشمش پر پر می شوند! این ها خود نمونه هایی تجربی هستند که الآن ما با یک دولت و امت عادی طرف نیستیم! دولت اسرائیل تا بحال به آتش بس ها پایبند نبوده است! آیا شما منکر جنایات وحشیانه ی آن ها هستید؟! چرا اسرائیلی ها با این رفتار ها مقابله نمی کنند؟! آیا وقتی دولتی و گروهی نسبت به آتش بس ها پایبند نیستند، آیا باز هم می توان از رفتار صلح طلبانه با آن ها سخن گفت؟! آیا می توان چراغ جهاد را خاموش کرد؟! بعد چه بلایی سر امتمان خواهد بود؟! که خداوند در قرآن فرمود،
وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَکُونَ فِتْنَهٌ وَیَکُونَ الدِّینُ لِلّهِ فَإِنِ انتَهَواْ فَلاَ عُدْوَانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمِینَ * الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ فَمَنِ اعْتَدَى عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَیْکُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ (بقره : ۱۹۳-۱۹۴)
و با آنان چندان نبرد کنید که فتنه (شرک) باقى نماند، و دین فقط دین الهى باشد، و چون دست بردارند، ستم نباید کرد مگر بر ستمگران * ماه حرام در برابر ماه حرام است و حرمت (شکنى)ها را باید مقابله به مثل کرد؛ پس هر کس که ستم بر شما کرد، به همان گونه که بر شما ستم مى کند، بر او “ستم” روا دارید و از خداوند پروا کنید و بدانید که خدا با پرهیزگاران است.
یک نگاه دوباره ای به وقایع شصت سال اخیر را اسرائیل و فلسطین بیاندازید، آیا اسرائیل و صهیونیست ها گروهی پایبند به صلح هستند؟!]
سوم، آیا رای بالای مردم فلسطین به دولت حماس –هرچند که من با رویکرد آن ها مخالفم-، نشان از این ندارد که مردم فلسطین راه مقاومت را انتخاب کرده اند؟! که حتی اگر به فتح هم رای می دادند جدایی از اعمال دولت خودگردان، گروه فتح جز گروه های فعال مقاومت است. آیا این نشان از این ندارد که آن ها خواستار حق خود هستند؟
چهارم، آقای محمد پور، این بحث را راه انداختم تا حرف های جدیدی بشنوم، و به همین دلیل بسیار مشتاقم که دلائل شما برای تعارض تاکتیک عملیات انتحاری- استشهادی با دین اسلام را بدانم.
[البته توجه داشته باشید، آن عنوان «استشهادی» که بالای وبلاگم قرار داده ام حکایت از روح شهادت طلب دارد، که این را می توانید در یادداشت درباره ی خودم کنار وبلاگ دریافت کنید، با این حال سخن این است که وقتی جماعتی حتی توان تولید اسلحه ندارند، و البته در تحریم هستند می توان از آن ها توقع نداشت که عملیات انتحاری نکنند؟! خواندن این قسمتی از مصاحبه ی دکتر رمضان عبدالله_ دبیر کل جهاد اسلامی – با الجزیره را جالب می دانم که :
«ما صدها بار پیشنهاد کردیم که هر دو طرف از هدف قرار دادن غیر نظامیان خوددارى کنند ولى مى دانید که اسرائیل هیچ توجهى به این پیشنهاد نمى کند. حتى توافقنامه اى که با ابومازن در مورد آرام سازى اوضاع امضا کردیم تا او بتواند اوضاع فلسطین را پس از مرگ یاسر عرفات سامان بدهد اسرائیل هیچ توجهى به این امر نکرد و هر روز به قتل ها ادامه مى دهد. کودکان و زنان ما قربانى مى شوند. ما اسناد و نوارهاى ویدیویى داریم که نشان مى دهد چگونه اعضاى مقاومت با همسر و فرزندانشان یکجا قربانى مى شوند. چرا ما را متهم مى کنند که غیر نظامیان را هدف قرار مى دهیم؟ اسرائیل با تانک و زره پوش حمله مى کند در حالى که فلسطینى چیزى جز جسم و جان خود و یک نارنجک در اختیار ندارد. حتى با آرپیجى و سلاح هاى مشابه هم نمى توان این تانک ها را هدف قرار داد. ابومازن بیاید و از کشورهاى عربى براى ما تانک تهیه کند و در این صورت ما دیگر هیچ اسرائیلى را که آنها غیرنظامى مى خوانند هدف قرار نمى دهیم.»
در ضمن می خواهم بدانم مخالفت شما از جهت طرف مقابل این گونه عملیات هاست یا نفس خود عملیات و کشته شدن مجری آن؟! که در قرآن داریم که می گوید،
در میان مردم کسانی هستند که در جستجوی رضای خدا از جان خویش میگذرند .وخدا نسبت به بندگانش مهربان است.
]
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
* http://archive.masihm.com/Post-7.aspx
***
محمد مسیح عزیز،
ممنونام از یادداشت طولانیات. نخست اینکه نه من استادم و نه تو شاگرد من. همه در کار آموختن هستیم و دریای بیکرانهی معرفت را ساحلی پیدا نیست. پاسخ آن پرسشهایی را که میدانم در مطلبی جداگانه مینویسم تا جزییاتاش روشنتر شود.
با مهر،
داریوش
داریوش جان، اقدام اخلاقیات در پاسخ به محمد مسیح را تحسین میکنم و خوشحالم از اینکه در گیرودار هیاهوی جام جهانی و کسادی بازار اندیشه و دیپلماسی بستهای، افرادی چون تو باب گفتگو را باز نگاه داشتهاند.
اگر بحثتان را رادیکال (ریشهای) کنیم، به گمان من به همبن مسألهی چونی جهان دیگرتان و چگونگی نیل به آن باید بپردازید و همچنین بحث مناقشهانگیز و بنیادینِ «علل ناکامی تاریخی مسلمین» که به اعتباری مهمترین سوال روشنفکران ماست و در یک مباحثه کوتاه وبلاگی به انجام نمیرسد، گرچه این مباحثه به تدقیق پرسشها کمک میکند.
سلام. بحثتون رو با پیش کشیدن جهاد اکبر و اصغر عوض نکنید. حرف مسیح درسته. در ضمن اون آقایی که باور نمیکنه این حرفها، حرفهای مسیح ۱۷ ساله اس بهنره باور کنه. چون خودم ۱۷ سالمه دانش آموز ریاضی فیزیک شهید قدوسی قم. یه جورایی هم مدرسه ای مسیح هستم. از این جور آدما با این سن ولی با این حرفهای ناب فراوون اند. بهتره باور کنید. یا حداقل به کس دیگه ای نگید ساده یا ساده لوح
سلام
اولین بار است که سرزده بر خوان نوشتاریتان قدم می نهم امید آنکه با تاسی بر سیره راهگشای نبوی(ص) شاهد برافراشته شدن پرچم زیبای اسلام در سراسر جهان و پرهیز از خشونت نابجا باشیم.