تناقض‌نمای موافقت و استقلال

این را دو سه روز بعد دارم می‌نویسم. خیلی فکر کردم و دیدم این یادداشت دراز من حرف خلاصه‌ی مرا مبهم و مشوش کرده است. به نظر من اگر محمد رضا ویژه دو واحد منطق ریاضی (یا حتی منطق حوزوی!) خوانده بود چنان یادداشت شتاب‌زده‌ای را در درجه‌ی نخست نمی‌نوشت که بخواهد بعد توجیه‌اش بکند. از شکافتن مدعیات او به مقدمات و استنتاج‌های زیر می‌رسیم:
۱. داریوش از طباطبایی به سختی انتقاد می‌کند و با زبانی طعنه‌آمیز از او سخن می‌گوید.
۲. داریوش به دکتر سروش ارادت دارد و خیلی از عقایدش را می‌پسندد.
۳. دکتر سروش و طباطبایی با هم مشکل دارند و سروش هم منتقد طباطبایی است.

نتیجه: داریوش به این دلیل طعنه‌آمیز از طباطبایی حرف می‌زند که «مرید» دکتر سروش است و از او «بت» می‌سازد!

نکته‌ی حاشیه‌ای: داریوش وقتی از طباطبایی انتقاد می‌کند، نمی‌گوید من به این دلیل از طباطبایی انتقاد می‌‌کنم که او از سروش خوش‌اش نمی‌آید (حداقل اگر هم – احیاناً، استثنائاً –  در باطن این‌جوری فکر کند، در ظاهر که طفلک همچین حرفی نزده است!).

نتیجه‌ی اخلاقی نامربوط: اگر دکتر سروش از فوتبال بدش بیاید و من هم از فوتبال بدم بیاید، آن وقت من به این دلیل از فوتبال بدم می‌آید که «مرید» دکتر سروش هستم و همیشه از او «بت» می‌سازم!

نتیجه‌ی غیر اخلاقی نامربوط‌تر: هیچ کس عقلاً نمی‌تواند منتقد طباطبایی باشد، مگر قبلاً ثابت شده باشد که «مرید» سروش است و مدتی پیش به شیوه‌ای که کاملاً گوشه‌اش باز بوده، از او «بت» ساخته باشد و گرنه کدام آدمی که عقل سالمی داشته باشد از طباطبایی انتقاد می‌کند؟!

نتیجه‌ی خنده‌دار: تنها کسی حق دارد از طباطبایی انتقاد کند (آن هم نه انتقادی که اصلاً طباطبایی را به هیچ نگیرد، بلکه انتقادی که قبلاً منتقد اعتراف کرده باشد طباطبایی «برجسته‌ترین فیلسوف سیاسی ایران» است!)، که یا از سروش بدش بیاید یا قبلاً مقاله نوشته باشد و تمام رشته‌های سروش را (به زعم خودش) پنبه کرده باشد!

پ.ن. مطلب قبلی در زیر آمده است، پیش از خواندن آن متن بالا را بخوانید. تفسیر و استنتاج عقلی هم به عهده‌ی خودتان! پانوشت سوم ادامه‌ی مطلب را هم بخوانید. نکته‌ی تازه‌ای در آن است.

امروز یادداشتی از محمد رضا ویژه را دیدم که – اگر چند دور از انصاف و تنگ‌نظرانه بود – نکته‌ای را در ذهن‌ام بر افروخت که چطور می‌شود هم با کسی موافق بود و هم مستقل از او اندیشید. او نوشته است (در «به کجا چنین شتابان؟»)‌ که دلیل انتقاد من از طباطبایی – و تند نوشتن من درباره‌ی او – این است که من «مرید» سروش هستم و از او «بت» ساخته‌ام!

برای خودش هم این توضیح را نوشتم. اما از آن‌جایی که علی‌الظاهر او به خود زحمت نداده است مبنای فکری من و دکتر سروش را دقیقاً بشناسد و بداند در چه جاهایی من متفاوت با او فکر می‌کنم، این توضیح را می‌افزایم که شاید برای خیلی‌های دیگر هم مفید باشد. آدم وقتی افکار اندیشمندی را تأیید می‌کند، همیشه به این معنی نیست که با او در هر زمینه‌ای هم‌رأی است. وانگهی چه دلیلی دارد که وقتی کسی رأی دیگری را می‌پسندد، معنی‌اش این باشد که همه چیز او را در بست پذیرفته است. هیچ پنهان نمی‌کنم که به دکتر سروش و افکارش ارادت و علاقه‌ای خاص دارم. شرمی هم در این نمی‌بینم که وقتی سخن دلنشان و عمیقی از کسی بشنوم، آشکارا هم‌راهی و هم‌رأیی خود را با او اعلام کنم. موافقت با کسی لزوماً به معنی خودباخته‌گی نیست. اگر چنین بود تمام اندیشمندان و دانشمندان عالم کارشان زار بود و همه مشتی آدم خودباخته و بی‌مایه بودند. به نظر شما، چون من از طباطبایی خوش‌ام نمی‌آید، آقای ویژه باید خود سانسوری کند و اسم طباطبایی را نبرد؟ معلوم است که نه. به طریق اولی، وقتی کسی از کسی خوش‌اش می‌آید، بیان‌اش می‌کند. پس در نفس بیان محبت ایرادی نیست. اما آقای ویژه که به یک لینک حاشیه‌ای لینکدونی من اشاره می‌کند، به خواننده‌اش نمی‌گوید که من در آن نوشته هیچ اشاره‌ای به سروش نکرده‌ام و نگفته‌ام که مثلاً: «اگر دکتر سروش وجود دارد، طباطبایی دیگر عددی حساب نمی‌شود!». حتی اگر معتقدم باشم طباطبایی هیچ نکته‌ی درخور و مهمی برای عرضه کردن ندارد، نمی‌توان نتیجه گرفت فقط چون آثار سروش را خوانده‌ام، به این نتیجه رسیده‌ام.

وقتی به نظر من آن یادداشت دراز و تمجیدآمیز، متملقانه است، چه دلیلی دارد باورم را پنهان کنم. شما باشید از خواندن این جمله چه حسی به شما دست می‌دهد: «طباطبایی قلم را – به تعبیری که در فصلی از کتاب اخیر خود درباره‌ی قائم‌مقام آورده – به عنوان ذوالفقار جدش به کار می‌گیرد»؟

اما این‌که من با طباطبایی اختلاف‌نظر دارم و سروش هم با او اختلاف نظر دارد، نتیجه نمی‌دهد که من و سروش یکی هستیم یا سروش مثلاً «مراد» من است. مراد من البته کس دیگری است، که محمد رضا ویژه نه به خود زحمت جست‌وجو داده و نه احتمالاً علاقه‌ای به شناختن‌اش دارد. نظام فکری من هم در عین این‌که بسیاری از آراء دکتر سروش را تأیید می‌کند یا حداقل شباهت زیادی با آن دارد، اختلاف‌های ریشه‌ای و اساسی نیز با آن دارد. من با برخی از آرای طباطبایی مخالفت جدی دارم، حتی اگر مطلقاً دکتر سروشی هم وجود نمی‌داشت. این دوست‌مان جوری صحبت می‌کند که انگار طباطبایی فرشته‌ای بوده است و حال نزاعی اهریمنی بر پاست و تنها این تضاد و تقابل میان سروش و طباطبایی فرقان حق و باطل است. خوشبختانه به جز دکتر سروش و جواد طباطبایی در دنیا، متفکر باز هم وجود دارد و همه چیز هم حول طباطبایی نمی‌گردد. کاش محمد رضا ویژه در همان اشاره‌ی غیر منصفانه و بخیلانه‌ای که به عنوان «بت‌سازی» (شما در این یادداشت «بت‌سازی» می‌بینید؟) به نوشته‌ی من کرده بود، متن و محتوای آن را هم متذکر می‌شد. باری، این هم یکی از آفت‌های طرز فکر ماست که هر وقت دو اندیشه‌ را در تضاد و تقابل با یکدیگر دیدیم، ساده‌انگارانه هر باور دیگری را فقط در یکی از همان دو گروه قرار می‌دهیم و هیچ گمان نمی‌‌کنیم که ممکن است راه سومی هم وجود داشته باشد. تنگ‌نظری شاخ و دم ندارد و به هر آدمی از جمله مدعیان روشنفکری و اندیشمندی سرایت می‌کند.

پ. ن. از سیاق نوشته‌ی ایشان کاملاً مشهود است که این نوشته‌ی مرا ندیده است: فرق فارق شریعت و قیامت.
پ. پ. ن. پاسخ‌ام را به یادداشت محمد رضا ویژه که به خطا در ذیل مطلب قبلی نهاده است،‌ در ادامه‌ی مطلب ببینید.

«دوست گرامی. شما خود هر آنچه که توانسته اید در یک جمله به نویسنده ی مقاله گفته اید.البته من نویسنده ی مقاله نیستم و او را نیز نمی شناسم ولی تمام حرفم این است که وقتی برای شصت سالگی آقای دکتر سروش جشن تولد علمی می گیرید، اجازه بدهید دیگران هم حرف بزنند و اگر می خواهند از کسی تعریف کنند. نوشته اید – واقعاً طباطبایی همه ی اینها که نویسنده گفته هست؟ -اگر این خصومت نیست پس بفرمایید چیست؟ ممکن است ما با فردی به لحاظ نظری مخالف باشیم و بدون عمد در نوشتار ما این خصومت نمود یابد. چیزی که به گمان من در این نوشته ی کوتاه شما هویدا است. اما هیچ نگاهی به لینکدونی و گفته های کوتاه خودتان در مورد مسایل مربوط به آقای دکتر سروش انداخته اید؟ اینجاست که آن برچسب به شما ممکن است بچسبد که البته مان

بایگانی