بحث سیاست با گروه خونی من زیاد سازگار نیست. بعد از این همه فکر آشفته و آن عاقبت آشفتهتری که در میدان سیاست مثل کرکسی بر سر مرداری (مردار قدرت و شهوت جاه و مقام) چرخ میخورد، همان به که آدمی مدتی به تأمل باطن و تصفیهی درون بپردازد. داشتم لب لباب مثنوی را میخواندم و به قسمتی رسیدم که ملا حسین کاشفی در صدر آن نوشته است: «در صفت جماعتی که راه نرفتهاند و دعوی راهنمایی کنند و به منزل نارسیده از آخر مقامات خبر دهند . . .» و ابیات مولوی عجب مناسب احوال بود:
ای بسا زراق گول بیوقوف / از راه مردان ندیده غیر صوف
(این یکی از ره مردان ندیده غیر ریش!)
ره نمیداند، قلاووزی کند / جان زشت او، جهانسوزی کند . . .
حرف درویشان و نکتهی عارفان / بستهاند این بیحیایان بر زبان
حرف درویشان بدزدد مرد دون / تا بخواند بر سلیمی زان فسون
کار مردان روشنی و گرمی است / کار دونان حیله و بیشرمی است
حرف درویشان بسی بگرفته یاد / تا دکانی وا کند بهر رشاد
لاف شیخی در جهان انداخته / خویشتن را بایزیدی ساخته
هم ز خود سالک شده واصل شده / محفلی وا کرده در دعویکده!
بینوا از نان و خوان آسمان / پیش او ننداخت حق یک استخوان
او ندا کرده که خوان بنهادهام / نایب حقام، خلیفهزادهام!
الصلا سادهدلان پیچ پیچ / تا خورید از خوان جودم سیر هیچ
طفل راه فقر چون پیری گرفت / پیروان را غول ادبیری گرفت
که بیا تا ماه بنمایم تو را / ماه را هرگز ندید آن بیصفا
چون نمایی چون ندیدستی به عمر / عکس مه در آب هم ای خام غمر
چنند دزدی حرف مردان خدا / تا فروشی واستانی مرحبا
چونکه آید خیز خیزان رحیل / گم شود زان پس فنون قال و قیل
چاپلوس و لفظ شیرین و فریب / میستانی، مینهی چون ظن به جیب
ای بسا شوخان ز اندک احتراف / از شهان ناموخته جز گفت و لاف
هر یکی بر کف عصا که موسیام! / میدمد بر ابلهان که عیسیام!
(ص ۱۵۵-۱۵۶ لب لباب؛ قرائت با صدای دکتر سروش)
به نظر شما، مردم آن قدر هشیار هستند که گول این چاپلوسان و مدعیان دروغین معرفت و ارزش و خاکساری را نخورند؟! زمان نشان خواهد داد که سادهدلان چه تعدادند و اهل کیاست چه تعداد!
مطلب مرتبطی یافت نشد.