وبلاگ: بچهی یتیم مدرنیته
یادداشت پیشین من و واکنشهای متفاوتی که در برابر آن دیدم و نظرهای پای نوشتههای متعدد دیگرم در همین وبلاگ، غالباً مرا به فکر فرو میبرد که آیا ما اصلاً وبلاگ را میشناسیم یا وبلاگ به قول حسین درخشان فیلی است در تاریکی که هر کسی هر جوری دلاش میخواهد تعریفاش میکند و بعد به دیگران حق هیچ مشی متفاوتی را نمیدهد؟
به گمانم مسأله کمی فراختر از این قضیهی پیش پا افتاده است. دربارهی یادداشت قبلی توضیحاتی را میدهم شاید مقصودم روشنتر شود (یادداشت قبلی حرف دل بود و بس، نه نقد یا اظهار نظر علمی). پیش از آن چیزی را که همیشه نوشتهام بار دیگر تکرار میکنم. در اینجا من وبلاگ مینویسم به این معنا که وبلاگ من محصول لحظات و دقایقی است که قلماندازی را به سرعت میگذارم و در حد همان چیزی که آن لحظه احساس میکنم و عواطفام را میجنباند، چیزی مینویسم. در نتیجه هیچ لزومی ندارد که مطلب چیزی باشد در نهایت کمال و درخشش. حتی اگر چیزی بنویسم که از دید خودم خیلی درخشان باشد، ممکن است از دید کس دیگری خیلی هم مزخرف باشد. به طریق اولی، من هم حق دارم نظر طرف مقابلام را سست و ضعیف بدانم. این یعنی وبلاگنویسی، نه کار آکادمیک و علمی کردن. حتی در کار آکادمیک هم خیلی اوقات پیش میآید که رأی آدم پس از صیقل دادن متناش و نظر خواستن از این و آن تغییر میکند. لذا، وبلاگ، چنانکه هر چیز دیگری، وحی منزل نیست که بگوییم همین است که من الآن گفتهام و لا غیر.
اما موسیقی ایرانی و آن گفتوگوی کوتاهی که با صادق طباطبایی داشتم گویا برای بعضیها حداقل سوء تفاهم ایجاد کرده است. اولاً که این گفتوگو، گفتوگوی شخصی است و هرگز به قصد مصاحبه نبوده است. مصاحبه آدابی دارد و رسومی، نه اینکه همینجور قلمانداز باشد و وسطاش آدم نظر خودش را هم اضافه کند. لزومی هم هرگز نداشته که من دقیقاً همان چیزی را که طباطبایی گفته نقل کنم. تمام تلاشام این بوده که چیزی را به غلط یا به صورت تحریف شده از او نقل نکنم. اینکه از مقایسه موسیقی ایرانی و موسیقی غربی چه چیزی حاصل میشود، مقولهای است که کمی تا قسمتی تخصصی است. لذا من نمیتوانم وارد آن بشوم و بحث علمی و فنی بکنم. یک چیز برای من روشن است و آن این است که من به موسیقی ایرانی علاقه و عشقی بیاندازه دارم و همین برای من کافی است. برای اعتلای این موسیقی البته باید تلاش کرد. ما که خدای ناکرده با موسیقی اروپایی بغض و کینه و دشمنی نداریم. در نوشتهی من هم اتفاقاً هیچ حرفی دال بر حقیر یا ضعیف بودن موسیقی اروپایی نبود. درست بر عکس، تمام پیام این یادداشت این بود که در کشور ما به موسیقی بیمهری میشود و موسیقی ایران زمینههای فراوانی برای ییشرفت دارد. حال اگر این مدعا را کسی قبول ندارد، شیوهی درستاش این است که نظرش را با دلایل روشن بیان کند. اگر کسی اصولاً از موسیقی ایرانی خوشاش نمیآید، مشکل من نیست. بحث اختلاف سلیقه را که نمیشود به بحث علمی گره زد. در این یادداشت که باز به تکرار میگویم، چون گویا عدهای اصلاً گوششان بدهکار توضیح من نیست، که من اظهار نظر علمی نکردهام. تمام حرف من بیان سلیقه و ابراز آرزوی شخصیام بوده است. توصیههای امیر ملوکپور هم البته برای خودش و وبلاگ خودش معتبرتر است تا برای من که به من بگوید در وبلاگام باید چه بنویسم و چه ننویسم. تمام کار من این است که اجازه بدهم نظرهای موافق و مخالف انتشار پیدا کند، هر چند کسانی که نظر مینویسند عمدتاً پا از دایرهی ادب بیرون مینهند و به جای نقد صریح و روشن یک حرف، قضاوتها و داوریهای شخصی خودشان را به میان میکشند.
این است که میگویم وبلاگ بچهی یتیم مدرنیته است. هر کسی از راه میرسد با بهانهای یکی میزند توی سرش که تو حق داری اینجوری باشی و حق نداری آنجوری باشی. بس است دیگر. بگذارید هر کسی کار خودش را بکند. به قول عباس معروفی، به جای کار سلبی، بروید کار ایجابی بکنید:
کمال سر محبت ببین نه نقص گناه / که هر که بیهنر افتد نظر به عیب کند!
[نقد و نظر] | کلیدواژهها:
ببینید جناب محمد پور،
بحث سر این نیست که بگذاریم یا نگذاریم هر کسی کار خودش را بکند. بحث سر این است که شما مطلبی از یک گفتگوی خودمانی با جناب طباطبایی را در معرض “عموم” گذارده اید و در آن مطلب سخنانی کاملاً غیر فنی مطرح شد. اگر من از علم فیریک یا شیمی سررشته ای ندارم اظهار نظرم در رابطه با نظریه ی نسبیت اینشتین بسیار بی مورد و سرتاپا اشکال خواهد بود و وظیفه ی هر فیزیکدانی است که آن را به من گوشزد کند. تلقی شما از وبلاگ و وبلاگ نویسی هرچه می خواهد باشد، ولی وقتی مطلبی را در معرض عموم می گذارید مسوولیت های آن را نیز بپذیرید. اگر جنبه ی شنیدن انتقاد و راهنمایی های علمی را هم ندارید این کامنت دانی را نیز بردارید. شما خودتان در کامنت دانی مطلب قبلی همه ی اهالی فن را دعوت به نوشتن کردید حال چگونه است که با چهار جمله ی من اینگونه از خود بیخود شده اید؟ مطمئناً توصیه های من برای من و وبلاگ خودم معتبر تر است چرا که آن قدر شهامت دارم که پای حرفی که زده ام بایستم و اشتباهات و کمبود هایم را بپذیرم و از پشت این و آن قایم شدن دوری گزینم. شما تاتقی به توقی می خورد بحث از این می کنید که اینجا من آن چیزی را می نویسم که دوست دارم یا اینکه من که آشنایی ندارم و … اگر آشنایی ندارید دوست من، ننویسید! اگر هم دارید که تحمل حرف منطق و استدلال علمی را داشته باشید و انقدر زود از کوره در نروید. در ضمن فکر می کنم کسانی که برای نوشته ی قبلی شما کامنت گذاشته بودند به ندازه شما پا از دایره ی ادب بیرون نگذاشته بوند که هر چه به مذاقتان خوش نمی آید را به بخار معده نسبت می دهید.
اگر ظرفیت پذیرش انتقاد دارید که هیچ وگرنه کاری از دستم بر نمی آید جز اینکه برایتان احساس تاسف کنم.
در ضمن ادب وب نگاری حکم می کند که در جایی که از کسی نام برده می شود لینک وبلاگش گذارده شود تا شخص ثالثی فکر نکند آن فرد یکی از آن ترسوهایی است که بی نام و نشان نظر می دهند و پشت آدرس های جعلی خود را پنهان می کنند. امیدوارم این انتقاد را بیرون گذاردن پا از دایره ی ادب ندانید. قبله ی عالم حسابی نازک نارنجی تشریف دارند!
در ضمن اگر می شود از این جناب طباطبایی بیشتر بنویسید تا بیتر با دیدگاههای ایشان آشنا شویم.
با احترام، امیر ملوک پور
دوست با ادب، مهربان و عجولام، امیر ملوکپور!
در دو یادداشت قبلی، متأسفانه لینک وبلاگ حضرتعالی نبود (یعنی خودتان لینک وبلاگتان را نگذاشته بودید). مطلب را خیلی سریع نوشتم و منتشر کردم. اگر اندکی حوصله میکردید لینک وبلاگ شما هم ظاهر میشد. شما که دانشمند موسیقی هستید، بزرگواری کنید در وبلاگتان همین چیزهای علمی را توضیح بدهید تا بیسوادی مثل من چیز یاد بگیرد. همینکه نظرات شما اینجا ظاهر میشود و جواب هم میگیرد به خوبی نشان میدهد چقدر جنبهی این کار را دارم. ادبیات نوشتاری من هم بیشتر از هر چیز دیگری میزان پایبندی من را به اصولام نشان میدهد.
ممنونام که مرتب «ادب وبنگاری» را به من متذکر میشوید.
شاد باشی و دل زنده،
داریوش
جناب محمد پور،
از اینکه نظراتم را در اینجا منتشر می کنید احساس افتخار می کنم. واقعاً که حضرت عالی بسیار صبور و مهربان تر از این حقیر هستید و آنقدر دمکرات هستید که نظرات مخالفانتان را هم منتشر می کنید و آنان را مورد عنایت و مهر خود قرار می دهید و به هیچ وجه از طعنه و کنایه استفاده نمی کنید!
برای اطلاع دوستانی که این نوشته را بعد از اینکه مورد عنایت و لطف حضرت محمدپور قرار گرفت می خوانند عرض کنم که بنده یک دانشجوی حقیر موسیقی هستم و به دانشجو بودن خود افتخار می کنم و امیدوارم متوجه شده باشید که حضرت قبله ی عالم ما را تنها کمی چوبکاری نموده اند. ایشان بسیار انسان با محبتی هستند!
جناب محمد پور، شما که توصیه ی ما را لایق وبلاگ سوت و کور خودمان می دانید، و به بنده ی حقیر اجازه نمی دهید به شما بگویم از چه بنویسید و از چه ننویسید پس چگونه است که خود برای دیگران تعیین تکلیف می کنید؟ این که من در وبلاگم از چه می نویسم را آیا شما باید مشخص کنید؟
در ضمن این را هم بگویم که از این به بعد هم هر گونه اظهار نظر عاری از دانش از هر نویسنده و بلاگری را در زمینه ی موسیقی به نقد خواهم کشید. به اندازه ی کافی در حق موسیقی ایرانی اجحاف شده است. شما که درد آن را هم دارید و خود را از علاقمندان آن می دانید این را نیز در نظر داشته باشید که در طول تاریخ موسیقی مان هیچ چیزی به اندازه ی اظهار نظر های بی مورد و اشتباه به موسیقی ایرانی ضربه نزده است. نه ورود ارکستر سمفونیک، نه موسیقی پاپ و نه خیلی چیزهای دیگری که بسیاری از -به اصطلاح- صاحب نظران ما با آن سر عناد دارند(منظورم شما نیستید. بهتان بر نخورد!). ایراد کار همین است که آقای ایکس یا ایگرک سخنانی مطرح می کند که نه از آن اطلاع درستی دارد و نه اصولاً آن را درست می شناسد.( حال هر کس که میخواهد باشد؛ خواه جواد یثاری خواه علی رهبری!) از این پس نیز بدانید که اینگونه نوشته ها را چه از جانب شما و چه از جانب هر نویسنده و بلاگر دیگری خواهم خواند و ایرادات آن را از دید خودم (که دانشجویی بیش نیستم و دانشجویی بیش باقی نخواهم ماند) گوشزد می کنم و اصولاً برایم مهم نیست شما آن را بپسندید یا خیر. پس به قول خودتان “بسم الله اگر حریف مایی”!!!
در ضمن بنده دنبال گدایی لینک از جانب شما نبوده ام و اصولاً حضور لینک وبلاگ کوچک بنده در عرصه ی ملکوتی تان را افتخار نمی دانم. خواستم کمی درباره ی اخلاق وب نویسی برایتان بنویسم تا بعد از این چند سالی که وبلاگ می نویسید کمی با آن بیشتر آشنا شوید!
با احترام، دوست عجول، مهربان و با ادبتان!
امیر ملوک پور
سلام
تازه می خواستم تشکر کنم از داریوش و اهل مضراب که هردو در نوشته هاشان برای من بیسواد در موسیقی فراوان مطلب بود که دیدم باز کارازخرابات بیرون افتاده و در معرض بازار است و باز چه حرفهای حسابی که انگار تفشان می کنیم از روزن خانه بیرون وقتی خلقمان تنگ می شود .وچقدرحیف است.(به کسی برنخورد . خطابم شخص خاصی نیست )
با همه وجودم خواهش می کنم این بساط کنایه گویی را جمع کنیم از وبلاگستان .وبلاگ بهترین شانسی است که نصیب نسل امروز ایرانی شده است . بگذارید چیزی یاد بگیریم . بگذارید به هم چیزی یاد دهیم .
فضای وبلاگستان چندان که باید صافی نیست . برای همین هنوز نتوانسته ام خودم را به داشتن آن راضی کنم . معروفی عزیز لطف کرد لینک وبلاگم را که مخاطبانش را خودم دعوت می کردم به صفحه اش افزود.وبلاگی که سخت ناقص است و از دوستان هم خواسته بودم لینک ندهند به آن .برای آن لحظه هایی است که اگر ننویسم احتمالا سقط می شوم .حالا به احترام معروفی هم که شده باید جدی تر بنویسم در آن .
اما هنوز به نام خودم کامنت می گذارم . چون با لینک وبلاگ کامنت گذاشتن را هم حتی خلاف اخلاق خودم می دانم .هرکسی خودش بخواهد پیدا می کند . این را گفتم که به یاد آوریم داشتن وبلاگ از کشیدن سیگار را حت تر است اما اگر قرار باشد عرصه تندخویی باشد چه سودی دارد ؟ مگر نه این است که ما از تندخویی های عرصه جامعه و سیاستمان پناه آورده ایم به اینجا ؟
از مایی که در داشتن زخم هایی از این روزگار بر تنمان تا حدود قابل قبولی شبیه همیم انتظار مهرو صفای بیشتری است .
کسانی که در هوای موسیقی نفس می کشند لاجرم چون آب چشمه زلال باید باشند. با سیاسیون که طرف نیستیم . با کسانی طرفیم که پناه می آوریم به آغوششان.و خودمان خواسته ایمشان .
فن موسیقی را چرا می آموزیم ؟!! می آموزیم که مغزمان را از خرواری لغتهای ثقیل اللهجه آکنده کنیم ؟!
می آموزیم که کسی از ما سه تاری بزند و کسی از ما گیتاری .یا کسی چون من می آموزد که وقتی چیزی گوش می دهد که حالش را دگرگون می کند بداند چیست که می شنود و تفاوتش با دیگری در کجاست .
“با هوشیاری غصه هرچیز خوریم/چون مست شدیم هرچه بادابادا “.به خدای آسمان و زمین به هردوتاشان! که این دو روز عمر فقط با مستی خوش می گذرد . هوشیاری را به کناری بیندازیم .با داریوش موافقم که وبلاگ حکایت کننده آن و لحظه است .بیشتر ازاین نباید از وبلاگ چیزی خواست .در کامنت قبلی هم گفته بودم این را.
امیر هم که باباجان از خودمان است . قلیانش دلم را قلقلک داد سخت !! حیف است . به خاطر آن قلیان هم که شده میهمان خانه اش می شوم از این به بعد .تا حالا هم بوده ام گاهی یواشکی !
“پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند دیوار زندگی را زین گونه یادگاران وین نغمه محبت بعد از من وتو ماند تا در زمانه باقیست آواز بادو باران ”
با مهر .
جواد عزیز،
از نوشته ات بوی مهر و دوستی می آید. سپاسگزار لطفت هستم و چشم انتظار روزی که روزی بیایی و قلیانی با هم چاق کنیم. داریوش عزیز هم اگر خواست به جمع ما بپیوندد چه بهتر (البته اگر مثل ما اهل دود قلیان باشد که برای من تنها دود قابل تحمل است). جواد عزیز، از دور دستهای مهربانت را می فشارم.
با احترام، امیر ملوک پور
بنظر من این جنجال هل همه بخاطر این ست که هنوز تعریف واحدی از وبلاگ در هیچ جای جهان وجود ندارد. حکایت ما ایرانی ها که عادت به از خود نوشتن/خواندن ، بی حجاب نوشتن/خواندن، انتقاد درست کردن/ شدن را نداریم هم خود حکایت دیگری است. به امید بالاتر رفتن گنجایش ذهن ها و دلها و با تشکر از وبلاگ خواندنیتان
ما می خواهیم وبلاگی شاخه ای
یعنی باندی =به نام بچه های ایکس تهیه کنیم وبه چند تا وبلاگ که همدیگر را ژشتیبا نی کنند احتیاج داریم
اگر می خواهی تو هم جزء ما و به عضویت ما در آیی به من ایمیل بزن