از رنج‌های موسیقی ایرانی

عکس فکر می‌کنم از سایت روزنامه‌ی همشهری استامروز با صادق طباطبایی صحبت می‌کردم برای پرسش‌هایی درباره‌ی موسیقی‌ ایرانی. به اجازه‌ی خودش این‌ها را این‌جا می‌نویسم. نمی‌شود بیش از نیم ساعت گفت‌وگوی دقیق را کامل این‌جا نوشت. اما همین اشاره‌های کوتاه هم مغتنم است.

صادق طباطبایی از وسعت شگرف موسیقی ایرانی گفت و این‌که چه اندازه مغفول مانده است و عنایتی با پرورش و کشف آن نمی‌شود. وسعت و حجم موسیقی اروپایی، در برابر موسیقی ایرانی چیزی به حساب نمی‌آید، با این‌حال این‌ همه آهنگ و نغمه‌های فراوان از آن در آورده‌اند. موسیقی اروپایی کلاسیک تنها در دو پرده جولان دارد یعنی در ماژور و مینور که همان در آمد ماهور و در آمد اصفهان ما باشد. اگر هفت نت اصلی موسیقی را بگیریم و پنج نیم‌پرده‌ را هم به آن بیفزاییم تنها به وسعت دوازده صوت و نت می‌رسیم که در واقع الفبای کل موسیقی کلاسیک با آن همه عظمت‌اش است. موسیقی ایرانی اما با شش ربع پرده‌ی اضافی که دارد هجده نت دارد و این چنین مهجور و زار مانده است.

از طباطبایی پرسیدم چرا وضع موسیقی ایرانی چنین است و پاسخ او به صراحت این بود که دلیل‌اش این است که کسی روی آن کار نمی‌کند و گوشه‌ها و پرده‌های فراوانی از موسیقی ایرانی هستند که مهجور مانده‌اند و هیچ التفاتی به آن‌ها نمی‌شود. در میان آهنگسازان ما، وقتی پرویز مشکاتیان مثلاً دود عود را می‌سازد، باید یکی مثل کامبیز روشن روان باشد تا آن را برای ارکستر تنظیم کند. وقتی دانش ارکستراسیون در کشور ما در زمینه‌ی موسیقی وجود ندارد و نه هزینه‌ای برای موسیقی می‌شود و نه تشویقی، نباید توقع داشته باشیم این موسیقی با همه‌ی وسعت‌ و توانگری‌اش رشد و پیشرفت کند. طباطبایی می‌گفت برای این‌که مثالی داشته باشید فرض کنید ماشین تحریری دارید که ۱۲ حرف دارد. مسلم است که با این دوازده حرف نمی‌توانید کاری بکنید که با ۳۲ حرف می‌شود انجام داد. اما اروپایی‌ها با همان ۱۲ حرف‌شان کاری را دارند می‌کنند که ما نمی‌توانیم بکنیم. شما حساب‌اش را بکنید که در واحد موسیقی صدا و سیما جوان بیست و چند ساله‌ای نشسته است که موسیقی ایرانی را درست و دقیق نمی‌شناسد. چنین آدمی (نام‌اش را نمی‌برم؛ شما هم می‌شناسیدش!) در شورای شعر و موسیقی، می‌آید برای آهنگی که آهنگسازی برای یک بیت خاص ساخته است تعیین تکلیف می‌کند و شعر را عوض می‌کند و نمی‌داند که آن آهنگ خاص و آن گوشه و پرده تنها با همین بیت مناسب است. این‌ یک مثال است از جفاهایی که بر موسیقی ما می‌رود و ظاهراً کسی هم توجه چندانی به آن نمی‌کند.

طباطبایی می‌گفت وقتی مشکاتیان در کنسرت افشاری مرکب، روی این غزل سعدی آهنگ ساخته بود که: «بر من که صبوحی زده‌ام خرقه حرام است»، به او گفتم که ابیات و آهنگ مناسبت تام و تمامی با هم دارند، اما چرا این بیت را انتخاب نکردی که:‌«ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز . . .» که باز هم با این گوشه مناسبت دارد. مشکاتیان می‌گوید که گرفتیم این بیت را انتخاب کردم. با بیت‌های بعدی چه کنم؟ مشکاتیان برای پیدا کردن آن ابیات دیوان چندین شاعر را مدت‌ها زیر و رو کرده است تا به آن‌ها برسد. این یکی از دشواری‌های کار.

حالا حساب‌اش را بکنید که علیرضا افتخاری با آن سواد موسیقایی پیش پا افتاده‌اش که هم خودش و هم دیگران از روی بخار معده استاد استاد به او بسته‌اند (این‌ها تعابیر خودم است؛ زنهار! فکر نکنید صادق طباطبایی گفته است! او اگر بگوید حتماً با لحن و عبارات دیگری می‌گوید)، فوری دیوان شمس یا حافظ را جلوی‌اش بگذارد و بدون این‌که برای پیدا کرد شعر مناسب هزینه‌ای بکند، آهنگی بسازد که آن هم از روی بخار معده است. تکلیف این موسیقی چه می‌شود؟ سابقه‌ی انتقاد طباطبایی را به افتخاری می‌دانیم. کاش افتخاری این شعور را می‌داشت که وقتی کسی مثل طباطبایی با آن دانش عجیب و گسترده‌اش درباره‌ی موسیقی چیزی می‌گوید، متواضعانه می‌رفت عذرخواهی می‌کرد یا کارش را درست می‌کرد. اما ذوق پول‌های بادآورده و موج‌سواری گویا بیشتر است!

می‌خواستم این را بنویسم که بگویم طباطبایی چه انسان با صفا و مهربان و دانشمندی است، سر از این‌ حرف‌ها در آوردم. کاش امیر حسین سام بیشتر از این مسایل موسیقی بنویسد و از دستگاه‌های موسیقی ایرانی به تفصیل بیشتری حرف بزند تا من عامی مجبور نشوم این‌جوری با اشاره‌های طباطبایی، درد دل‌ام را بگویم.

پ.ن. تعبیرات متن از من است و عین عبارات صادق طباطبایی نیست! شبهه‌ای پیش نیاید یک وقت!

پ.پ.ن. این‌ها که نوشتم گزارش مو به موی گفت‌وگوی من با صادق طباطبایی نیست. حرف‌های خودم هم وسط‌اش هست. هر وقت گزارش بنویسم بالای‌اش قید می‌کنم. وقتی هم نقل قول مستقیم باشد، توی گیومه می‌گذارم. همه‌ی این‌ها دخل و تصرف جزیی دارد با تعابیر و نثر خود من! محض رضای خدا اشتباه نگیرید!

پ.پ.پ.ن: کاش این دوست «اهل مضراب» ما که در ذیل این مطلب یادداشت نوشته‌اند و نسبت ماژور و ماهور را مثلاً یاوه دانسته‌اند، به جای اتهام زدن و تلخ و درشت گفتن، به زبانی روشن و علمی و دقیق بیان می‌کردند و استدلال می‌کردند که چرا این ادعا نادرست است. شیوه‌ی منطقی و معقول بحث این است، نه اتهام زدن و سخنان عاطفی و پر خشم و خروش گفتن.

بایگانی