حکمت و حُکمِ حجاب
۲. و اما حجاب. چنانکه گفتم بسیاری حرفهای ناگفته دربارهی حجاب هست. اینکه من در یادداشتهای پیشین اشاره کردم که حجاب اساساً سنتی اسلامی و عربی نبوده است، نه دلیل بر مردود بودن آن میشود و نه دلیل بر استحکام و قوتِ آن. یعنی حتی پس از ثابت کردن اینکه پوشش حجاب اساساً از جامعهی ایرانی وام گرفته شده است، نمیتوان حکم داد که پس حجاب را باید دور انداخت چون «غیر اسلامی» است. اگر قرار بر این کار باشد، خیلی چیزهای دیگر را باید در دین اسلام دور انداخت! پس توجه داشته باشید که منطق بحث این نیست که به صرف متفاوت بودن خاستگاه و زادگاه یک پدیده، اصل آن پدیده را محکوم و مطرود اعلام کنیم. به طریق اولیٰ، اینکه حجاب ریشهای ایرانی داشته است هم برای زن ایرانی نه مایهی قوت و اعتبار و افتخار است نه باعث شرمساری. یعنی نسبنامهی حجاب، نسبتی متساوی دارد با هر نوع موضع اخلاقی یا شرعی که در برابر آن میگیریم. اما طرح این واقعیتها، ما را در مقامی قرار میدهد که شناخت دقیقتری نسبت به آن داشته باشیم و از این جهت، پیش کشیدنِ آن مهم است، مگر اینکه از اساس هدفمان این باشد که بخواهیم تصمیم بگیریم که از حالا حجاب داشته باشیم یا کشف حجاب کنیم! من عرض میکنم برای ادامه دادن حفظ حجاب یا کشف حجاب، فرد کمترین نیازی ندارد به اینکه بداند حجاب اساساً ایرانی است یا عربی!
۳. حالا وارد سطح بالاتری از بحث میشویم. و آن حکمتِ آن حُکم حجاب است. اولاً باید دید که حجاب، حُکمی بوده است به همین وجوب و شدت و غلظتی که امروز مسلمان قرن بیست و یکم میفهمد و بدان عمل میکند یا اینکه به مرور زمان پوستههای دیگری بر این حکم افزوده شده است و باعث ستبرتر شدن قشرهای آن شده است. شواهد جامعهشناختی نشان میدهد که نوع پوششِ حجاب دستخوش تغییرات بسیاری شده است و البته، بدون شک، در مقطعهای مختلف تاریخی، به ویژه در تاریخ معاصر، سخت متأثر از اوضاع و احوال سیاسی ایرانیان بوده است. پس حتی وقتی که نسبت به حجاب موضع عاطفی مثبت یا منفی، سلبی یا ایجابی، میگیریم، باید این نکته را هم در نظر داشته باشیم. حال، سؤال این است: آیا این شیوهی کوبیدن بر طبل حجاب با حکمتِ آن سازگار است یا از اساس نقض غرض شده است؟ گفتیم که پیامبر، در جامعهی عربی وضعیت زنان را تغییر داد. دقت کنید که کانون بحث، جای مقایسهی پیش از اسلام و پس از اسلام است در عربستان، نه مقایسهی ایران یا اروپای قرن بیست و یکم با عربستانِ قرن هفتم میلادی. اینها شاخصهای مهمی است که بیتوجهی به آنها فضای بحث را مغشوش میکند.
اگر حجاب، که پیش از اسلام وجه ممیزهی زنان آزاد و برده بوده است، باعث شده بود که این «حجاب» از میان زنِ آزاد و زنِ برده، زن اشرافی و زنِ معمولی، برداشته شود و ملاکِ ارجمندی و اعتبار اجتماعی، دیگر طبقه نباشد بلکه ایمان باشد، پس میتوان گفت که حکمتِ آن حُکم، نه نفسِ پوشش، بلکه غایت و هدفِ آن حجاب بوده است. حال سؤال این است: آیا آن غایت تأمین شده است؟ اگر روزگاری زنانی که در زمرهی اشراف بودند – و دقیقاً به دلیل اشرافی بودن یا تعلق به یک طبقهی خاص اجتماعی محجبه بودند – به این وسیله از فرودستانشان متمایز میشدند و آن کنیزکان دقیقاً به دلیل کنیز بودن «حق»ِ محجبه شدن را نداشتند، حالا وضع چگونه است؟ سناریو، به نظر من، بر عکس شده است: زنانی که محجبه هستند – و دیگر جزوِ طبقهی اشراف هم حساب نمیشوند، حداقل به ظاهر – امروز زنانی را که محجبه نیستند داوری میکنند و به خاطر تفاوت پوشششان پیشداوری اخلاقی دربارهی آنها دارند. یعنی همان نظام طبقاتی دوباره بازتولید شده است. پیشتر به شکل مشرکانه، جاهلی، عربی (یا هر اسم دیگری که بهتر «توصیف»اش میکند) و در نظامهای پادشاهی بود؛ امروز در لباس مسلمانی و با کلی قداست و اعتبار، همان آش است و همان کاسه! هشدار میدهم که: این ملاحظه به این معنا نیست که هیچ زن محجبهای نیست که چنین قضاوتهایی ندارد و هیچ زن بیحجابی نیست که به دلایل ایدئولوژیک در پوشش یک زن محجبه طعنه نمیزند. اینها هست. اما، آن حکمتِ حُکم در اینجا گم شده است. بهترین نمونهی نقض غرض البته همان طرح بدنام امنیت اجتماعی است که پلیس ایران به شنیعترین و زنندهترین وجهی اجرا کرد و آن را اسباب افتخار خود هم دانست. گمان نکنم هیچ انسان سلیمالنفس و مؤمنی، در فهمِ زشتی آن کار مشکلی داشته باشد. و این هشدار هم البته دیگر لازم نیست که هر زنِ محجبهای در ایران، لزوماً همرأی و همفکر آن دستگاه انتظامی نیست که مدام میپندارد که طاعت میکند، اما بیخبر از معصیت جان میکَنَد!
۴. گاهی، البته، مواردی هم هست که نه تنها حکمتِ حُکم، بلکه خود حُکم نیز گم میشود و تنها صورتی بیروح و متحجرانه از آن باقی میماند. علما و فقها البته بهتر میتوانند در این زمینهی خاص اظهار نظر کنند (حضرت یاسر کجایی؟) که لباس (و حجاب) برای مرد و زن نباید اسباب شهرت شود. یعنی اگر نوع پوشش، آدمی را در یک جامعه انگشتنما کند، انتخابِ آن نوع پوشش، از نگاه فقه و شرع هم محل اشکال است. یعنی دیگر آن حُکم هم از موضوعیت میافتد. اینجاست که حجاب، به ضدِ خودش بدل میشود. میتوان البته احتجاج کرد که در یک جامعهی جهانی شده و کلانشهری مثل لندن یا نیویورک که همه نوع آدمی پیدا میشود و زنان محجبهی فراوانی در این جامعه هستند و دیگر «انگشتنما» شدن از موضوعیت میافتد، چه حرجی بر کسی است که محجبه باشد؟ حرفِ متینی است، هر چند برای من نه دلیل است و نه حجتی محکم و خدشهناپذیر. من به تالی فاسدهای این سخن عجالتاً کاری ندارم. قصدِ من هم از نوشتن این یادداشتها، حکم بر کشف حجاب یا حکم بر الزام حجاب نیست (و توضیح هم دادهام که چرا بر گرفتن هر کدام از این دو موضع، نه مرا متدینتر میکند نه بیدینتر). تمام شقوق ممکن را طرح میکنم که حتی الامکان هیچ موضعی ناگفته نماند.
یکی از مشکلات ورود به این بحث این است که عمدهی کسانی که با شور و حرارت بدان میپردازد، از پیش گویا تصمیمشان را گرفتهاند و هیچ وقت قرار نیست رأیشان را عوض کنند. سر و گوشی آب میدهند که فقط ببینند چه خبر است! عدهای به دنبال لقمهای جویده هستند که بالاخره حجاب داشته باشیم یا نه؟ محجبه نبودن آیا خلاف دین و ایمان است یا نه؟ این نوشتهها نه مدعی پاسخ دادن به این جنس سؤالهاست و نه اساساً برای حل مسألههای فکری مردم است. اینها دغدغههای ذهنی من هستند و و مطمئنام کسان دیگری هم هستند که همین دغدغهها را دارند. تا دربارهی آنها حرفی نزنیم، هر تصمیمی که بگیریم یا هر موضعی که اتخاذ کنیم، به تقلید بوده است یا به عادت. تازه با افزوده شدن آگاهیهای تازه، در مقامی واقع میشویم که همیشه در معرض بازنگری دیدگاههای خود واقع میشویم.
تا اینجا، این هم یک قدم دیگر در پیش بردن بحث. ادامه دادن این بحث به نظر من بسیار مهم است. میشود کماکان موافقان و مخالفان حجاب، دیدگاههای خودشان را داشته باشند و هر گروه «لکم دینکم و لی دین» بزند و بر باور یا اعتقادِ خوگرفتهی خود پا بفشارد. و میشود هر دو گروه گفتوگو کنند و دلایل موافق و مخالف طرح شود. انتخاب البته با خودِ طرفین است. رأی من البته به سادگی این است و آن را تکرار کردهام چند بار که: داشتن یا نداشتن حجاب، دخلی به ایمان و دینداری ندارد و ارتباطی به رستگاری یا سعادت عقبای کسی ندارد. به همین سادگی. و البته برای اینها دلیل هم هست. پارهای از دلایلام را آوردهام. اگر لازم باشد باز هم بدانها خواهم افزود. انتظار دارم از دوستان اهل فضلی که در این زمینه خوض و غوری کردهاند، در این بحث مشارکت کنند و هر خطا و زَلّتی که در این ملاحظات میبینند گوشزد کنند.
[دربارهی حجاب] | کلیدواژهها:
من سه پستی که درباره حجاب نوشته ای را امروز یکجا خواندم.
اول از همین پست شروع کنم: بند ۲ به نظر من بسیار توضیح لازم و ضروری بود و تا قبل از خواندن آن مهمترین نقد من به تو مربوط به همین موضوع بود!
اما درباره بند سه به زبان ساده بگویم در دفعه اول مطالعه از آن هیچی نفهمیدم! به قدری جملات را پیچانده ای که سر و ته ماجرا در هم قاطی شده است! اما با مطالعه مجدد فکر کنم تا حدی منظورت را متوجه شدم (تاکید کنم تا حدی!).
ولی اگر بخواهم نظرم را درباره حکمتِ حُکم که برای حجاب گفته ای بگویم، فکر کنم تا نیمه راه با تو موافق باشم. تا آنجا که من فهمیدم تو با پیش کشیدن مسئله ایرانی بودن حجاب قصد داری به حکمت طبقاتی استفاده از حجاب در میان ایرانیان اشاره کنی و مدعی هستی هنگامی که حجاب وارد اسلام شد برای مقابله با آن حکمت طبقاتی، بحث ایمان را به وسط آمد تا تمایزی (حداقل ظاهری) میان زن اشراف و زن برده نباشد.
اگر تا اینجا را درست فهمیده باشم که تقریبا با همدیگر هم عقیده هستیم.
یک سوال مهم: اساسا چرا خداوند به پیامبر گفت که به زنانی که «ایمان دارند» بگو تا حجاب داشته باشند؟
دقت کن روی بحث ایمانش تاکید دارم. از اینجا به بعد وارد بحث جامعه الف و وضعیت ب و حکم ج می شویم.
تا آن حدی که من متوجه شدم، حکمت حکم را در مبارزه با دید طبقاتی در جامعه می بینی و به همین دلیل هست که امروزه چون که آن نظام سفت و سخت طبقاتی از بین رفته و اصلا مفاهیم طبقاتی دچار دگرگونی اساسی شده است و به عبارتی؛ دیگر آن وضعیت در جامعه وجود ندارد تا برای آن حکمی وجود داشته باشد.
خوب اینجاست که به نظر من بحت «ایمان داشتن» مطرح می شود. اگر حکمت آنطور که می پنداری باشد چرا خداوند بایستی اساسا حکم حجاب را وارد اسلام کند و برای آن را فقط برای مومنین لازم بدارد. مثلا اگر فرضا به زنان مومن دستور داده می شد که حجاب نداشته باشید هم همان حکمت شما مدنظر قرار می گرفت و هم حکمی بود که امروز اصلا احتیاجی به صحبت درباره آن دیگر وجود نداشت. خوب اگر بحث مومن و غیر مومن باشد که همانطور که آن روز هم وجود داشته امروز هم وجود دارد.
به نظر می آید در تشخیص حکمت به اشتباه رفته اید یا تمامی حکمت های دخیل در صدور حکم را در نظر نگرفته اید.
به هر حال به طور قطع می دانی که بسیاری از ظواهر آداب اسلامی از فرهنگ های پیش از خود گرفته شده است و این شباهت ظاهری هیچگاه به معنای شباهت معنوی آن ها نیست.
اما در مورد شدت و غلظت ماجرا هم با تو موافقم. من خیلی در بحث تاریخ اسلام عمیق نیستم اما تا آنجایی که اطلاع دارم شواهئ بسیاری وجود دارد که این شدت و حدتی که برخی فقها برای حجاب ذکر می کنند هیچگا در گذشته وجود نداشته است.
در مورد بند چهار هم که دیگر باید از فقها پرسید!!!
خیلی علاقه مندم تا اگر مستندات تاریخی و نقلی و عقلی دیگری برای طرح و بسط این موضوع داری در اینجا ارائه بدهی تا ما استفاده کنیم …
*******************
ممنون. خیلی خوب است. در یادداشتهای بعدی سعی میکنم بعضی از این نکات را توضیح بدهم. چیزهای تازهای هم به آن خواهم افزود. دربارهی حکمتِ حکم حجاب هم حرف زیاد است. به تدریج که بیشتر بنویسم جوانب بحث آشکارتر خواهد شد.
د. م.
سلام.
حجاب اگر بعنوان پوشش بدن و پنهان کردن نقاط خاصی از بدن باشد عموما بعنوان یک اصل غیر قابل انکار از سوی جامعه ی مدنی پذیرفته شده است. و در همه جای جهان کم و بیش حتی در قبیله های دور از تمدن رعایت میشود. چرا که نداشتنش هیجانات و غرایضی را بیدار میکند که جای آن در ملاء عام و در روابط اجتماعی نبوده و باعث اخلال در وظایف اجتماعی میگردد.
مثلا در دموکراتیک ترین کشورها هم کسی بدون پوشش و لخت مادرزاد نمیتواند در ملاء عام ظاهر شود و باید آلت تناسلی خود را بپوشاند. چرا؟
زنان باید سینه های خود را بپوشانند. چرا؟
معلم مرد نمیتواند با شورت(سکسی ) و یا معلم زن نمیتواند حتی با شورت و سینه بندی که نقاط شهوتزای بدن او را میپوشاند سر کلاس درس برود.
چرا؟ بنابراین از لحاظ معنایی حجاب توسط تمامی جوامعی مدنی مورد تایید است.
اما از سویی حجاب به ضرورت ساختارهای اجتماعی در اقصی نقاط جهان با هم فرق میکند و متنوع است و حدو حدود آن کم و زیاد دارد.
و البته علت وجودی و ماهوی و ریشه ی پذیرش حجاب هم در مدنیت است.
میزان حجاب با توجه به این مدنیت اگر در نقاط بدوی باشد کمی بیشتر و اگر در نقاطی دارای سبقه ی قانونی و ساختار اقتصادی و اجتماعی مدرن تری باشد کمتر است. و البته هیچگاه حذف نمیشود.
یعنی مقداری حجاب متعارف برای تحریک نکردن قوای شهوانی و عدم اخلال در ورابط و وظایف و تکالیف اجتماعی ضروری و لازم است.
حالا بحث بر سر میزان آن است که چرا مرد و زن ایرانی باید از حجاب بیشتری برخوردار باشند و خصوصا چرا زن مسلمان ایرانی باید روسری و چادر داشته باشند. خب به نظر من غلضت این نوع حجاب از یک تحمیل حکومتی ناشی از تثبیت مردسالاری و حکومت دیکتاتورها در طول تاریخ ناشی میشود که البته به نظر حقیر کج فهمی ها ی ناشی از ریشه های دینی آن را تشدید کرده است. یعنی جلوگیری از تعرض زورمداران جوامع بدوی ( دور از تمدن) در زمان اعراب باعث رعایت حدی از حجاب و پوشش شده است که در طول تاریخ دگم اندیشان و دیکتاتور مآبان تمامیتخواه به دلیل اینکه همیشه کاسه های داغ تر از آشند بدون درک معنای واقعی حدود پوشش منطقی و معقول بر میزان و غلضت آن افزوده اند. البته شاید تعداد نادری از فقها که درک متعادلی از عرف و قواعد مکانها و زمانهای متنوع دارند به ضرورت ساختار غیردموکراتیک و ناامن اجتماع سنتی همچنان به حداقل این حدود شامل روسری و چادر پایبند بوده اند که در صورت برقراری حکومتی دموکراتیک که امنیت بشر را در جامعه ی مدنی پاس میدارد در آینده از این غلضت اعتقادی خود بکاهند و حتی روسری را ضروری ندانند. نادیده نباید گرفت که ضروری دانستن حدودی از حجاب به قانوگذاران جوامع مدنی بستگی دارد. و این قانونگذاران در تمام دنیا به حدودی از آن قائلند. نهایتا حجاب در معنای عام آن بعنوان پوشش بیش از حد معمول، به معنی برحذر داشتن زن و مرد از تحریک و ایجاد اختلال در وظایف اجتماعی است و در معنای خاص آن برای زن مسلمان ایرانی و یا غیر ایرانی به منظور پیشگیری از مورد تعرض قرارگرفتن از سوی مردی است که از زور بیشتر برخوردار ا ست و میتواند به امنیت زن تعرض کرده و بر تعادل و امنیت خانواد گی و اجتماعی تاثیر سوء بگذارد.
در چنین رویکردی به دلیل وجود ناهنجاریهای اجتماعی در فرهنگ بیمار( که ریشه در دیکتاتوری تاریخی- بومی دارد) غلضت حجاب از حدود معقول و انسانی فراتر میرود و بصورت یک تابو در می آید.
بنابراین نفس حجاب و پوشش در جوامع مدنی مورد پذیرش همگان است و تنها نوع و میزان آن در جوامع مختلف به غالب بودن ناهنجاریهای فرهنگی و حکومتهای مطلقگرا و تمامیتخواه و دیکتاتور وابسته است.
امید که با استقرار دموکراسی و دست شستن مدعیان الوهیت و مطلقگرایی و دگم اندیشان دینی از حکومت حق بر باطل، که کلیشه وار تحت عنوان دین همچنان چون اسلاف خویش به بت پرستی مشغولند و در حکومتی که بر آن تکلیفی ندارند مشرکانه اصرار می ورزند شرایط برای متعادل شدن حجاب در این مرز و بوم فراهم آید تا به تناسب و اقتضای هنجارهای جامعه میزان پوشش متعادل شده و اختلالی در روابط مدنی جامعه ایجاد نکند.
به نظر حقیر مسلما در چنین جامعه ای چیزی به نام روسری و چادر وجود نخواهد داشت.
در پست دومتان راجع به حجاب سوالی طرح کرده اید : اسلام با مسلمانها چه فرقی دارد؟ نمیشود گفت که اسلام یعنی همین مجموع مسلمانهای طول تاریخ؟
جواب من این است : نه خیر نمی شود ! چون اسلام یک برنامه مدهبی برای تقرب به خدا است و خود برنامه را که نمی شود با کاربران آن یکسان دانست . مثل اینکه بگوییم ویندوز همان من و شماییم !! ویندوز ویندوز است و من و شما من و شما هستیم . اسلام کامل آدم را در یک تقرب صد در صدی می خواهد و همه مسلمانان شاید روی هم به یک تقرب ده درصدی هم نرسیده باشند . به نظرم اصلا شما برای این موضوع اهمیت قایل نیستید که قصد اسلام کلا تقرب به خداست . لابد فکر می کنید قصد اسلام فقط این است آدم را به امن و رفاه برساند ؟ اگر بساط امن و رفاه از دنیا برچیده شود بساط ماهوی ترین بنیاد اسلام یعنی تقرب برچیده نمی شود. موضوع خدا و تقرب را پشت گوش نیاندازید .
******
من با شما موافق نیستم. اسلام با مسلمانها فرق دارد. علاوه بر شواهد تاریخی، دلایل معرفتشناختی و فلسفی زیادی هم بر این مدعا هست. تقرب به خدا هم خود محل بحث و مناقشه است. چیزی خواهم نوشت در توضیح نظرم.
د. م.
خیلی خیلی مشتاقم که سوال پنج پست پیشتان را – که گویا در این فاصله هم جوابش را یافته اید و برایتان تبدیل به اعتقاد شده – را به من هم بگویید و برای من هم ثابت کنید چگونه اسلام همان مسلمانان است . واقعا مشتاقم شما را به زحمت انداخته و برایم پاسخی فراهم کنید .
*********************
دوست عزیز،
نخست اینکه نظری که من دارم چیزی نیست که در فاصلهی پنج پست به آن رسیده باشم. نه تنها بنده، که هر کسی که درهای ذهناش را نبسته باشد و از تغییر و تجدید نظر استقبال کند چنین است. اندیشه اگر تغییر نکند، میپوسد. تغییر هم لزوماً به معنی نفی و طرد محض هر آنچه قبلاً بود نیست. نکتهی دوم اینکه نظر بنده، «اعتقاد» به معنای ایمانی – که علی الظاهر مراد شماست – نیست. نظر است. نظر هم همیشه در معرض تغییر است. هر استدلال قویتری که بتواند سستاش کند، برنده است. این گوی و این میدان. لابد نظرهای دیگر، مرا متقاعد نکردهاند. نکتهی بعدی هم این است که من قرار نیست چیزی را «برای شما ثابت کنم». آنچه من از لحن و مفاد چند نظر شما میفهمم این است که شما مایل هستید بحث را به مناظره و جدل بکشانید تا مشهود شود شما بر «حق» هستید یا من. من به این تقسیمبندی باوری ندارم. دنبال جدل هم نیستم. نظر من هم نظر شخصی من است که همراهان فراوانی دارد و تنها من نیستم که بر این باورم. لذا، اگر قرار را میخواهید بر این بگذارید که این باور را نفی کنید، میتوانید از ابتدا با تمام کسان دیگری شروع کنید که این نظر را دارند. چه انسان عادی باشند مثل من و چه فیلسوف و نظریهپرداز و چه و چه. دلیل اختلاف هم البته آشکارا روششناختی است. روشِ شما – اگر قایل به روش و پایبند به روشی باشید – علیالظاهر بسیار پوزیتویستی است؛ یعنی اسلام یک واقعیت و حقیقت شناخته شده و ثابتی دارد و ذاتی دارد که برای همه به شیوهی یکسانی قابل درک و فهم است. در این نگاه، طبیعی است که اسلام و مسلمانها دو چیز نیستند بلکه ربط مضمونی و مفهومی بسیار نزدیکی با هم دارند. نگاه من به سادگی این نیست چون اول باید برای اسلام، ذاتی قایل باشید که من به راستی نمیدانم «ذات» اسلام چیست؟ ذات از نظر که؟ چه کسی میگوید ذات این است و آن نیست؟ و دهها پرسش مشابه دیگری که آدمی برای پاسخ به آنها به تکلفهای بسیار میافتد. امیدوارم در همین حد برای شما کفایت کند.
تکرار میکنم که وقتی میگویم نظرم را مینویسم، به قوت و صراحت آنچه در ذهن دارم، به قصد متقاعد کردن، مجاب کردن یا از میدان به در کردن شما نوشته نمیشود. به طریق اولی، وارد بحث و جدل با کسی برای تغییر دادن نظر و اندیشهاش نمیشوم. من نظر خودم را گفتهام و همین کافی است.
د. م.
شتاب نکنید . حدس نزنید . با خونسردی پرسش و پاسخ را دنبال کنیم . کم مانده سماحت از کف بدهید و بگویید : برو جواب سوالت را جای دیگر بگیر و خدا روزی ات از محاجه را به جای دگر حواله کند . یا بگویی برو برادر اعصاب ما را سر چراغی خورد نکن . اما خشمت ته مطلب ته کشیده . حال آن انتها را بهتر می پسندم . حرفت حساب تر و واقعی تر است . اینکه کدام ذات ؟ چه ذاتی ؟ حرف کی ؟ که گفته است برایم مفهوم تر است این خوابالودگی و غریب شماری را می شناسم . درد مشترک است . از دوری پیدا می شود . هر چه دور تر شوی ریز تر می شود . غریب و غریب تر می شود … سوالم حالا چیز دیگر است ؟ … اگر در ذات اسلام سوال داری از ذاتش شروع کن برو جلو . مانند علاقمندان فلسفه ی قرن بیستمی و بیست و یکمی نباش که از ترس عقب افتادن هیچگاه اول فلسفه را نخواندند یا درهم و برهم خواندند. اگر پژوهشگری هستی که نه کار به سلب دارد نه ایجاب . نه محبت دارد نه بغض . برو از اول بخوان . باب دندان روز خودت را به زحمت نینداز . حالا به نظرم بهتر است بجای احکام دینی درباب ماهیت و ذات اسلام تحقیق کنی . تحقیق برای دانستن . نه سلبی نه ایجابی . اینگونه فرزانه تری .
*******************
برادر،
ظاهراً کار من و شما تمام است. از آنچه حضرتتان نوشتهاید بر میآید که پیشاپیش جواب خیلی سؤالها را دارید و در زمرهی واصلان به دریای حقیقتاید. مشی بنده البته این نیست. تمام آنچه من از شما خواندم از جنس اندرز و نصیحت بود (و تلویحاً اینکه بنده به زعم شما همه چیز را نصفه نیمه خواندهام یا از اولاش نخواندهام؛ هر چند از فحوای همینها هم بر میآید که نه اولاش نه آخرش برای شما وزنی ندارد). قرار است با هم بحث کنیم و تبادل نظر یا تعیین تکلیف و داوری و طعنه؟ جملاتی نگویید که نشود هر جوری، هر جایی برای هر کسی مثل واعظان خواند. اینجوری باشد من هم میتوانم خطاب به شما بگویم که: «حالا به نظرم بهتر است بجای احکام دینی درباب ماهیت و ذات اسلام تحقیق کنی . تحقیق برای دانستن . نه سلبی نه ایجابی . اینگونه فرزانه تری .». نه؟ یعنی چه که این را از اول نخواندهاید (یا مثلاً این مالِ آن فلسفه است و چه و چه)؟ در برابر استدلال اگر استدلال دارید بفرمایید. گردن بنده از مو باریکتر. ولی بحث را تحویل نکنید به جدل.
د. م.
با اینکه به دستاویز تاخت و طعنه های کم جان بنده قصد خروج از ساحت پاسخ کرده و هر چه خواستید بار بنده نموده اید مع ذلک همچنان مایلم بدانم اعتقاد موقتتان ( یا نظرتان ) راجع به این که اسلام همان مسلمانان است چیست؟
****************
قسمت اول سخنتان که «جدل» است و ادامهی بحث و مناقشه. قسمت دوماش هم پرسش نیست اصلاً. مثل این میماند که به مسلمانی بگویید «مایلم بدانم اعتقاد موقتتان ( یا نظرتان ) راجع به این که محمد رسول خداست چیست؟». قضیه خیلی ساده است. من معتقد به ذات و گوهر نیستم برای دین اسلام. اسلام را مسلمانان و تاریخاش ساختهاند. این خلاصهی باوری است که من دارم. مقصودتان اگر استدلال است که چرا چنین باوری دارم در یک بند پاسخ به شما نمیگنجد. بحثاش مفصل است. من هم اولین نفری نیستم که این نظر را دارد. پس اجازه بدهید اینکه چرا من قایل به ذات و گوهر برای اسلام نیستم (این البته به این معنا نیست که اسلام یک چیز بیمعنا و هویت و فاقد هیچ واقعیت و عینیت باشد). من اسنشالیست نیستم. در همین حد. اگر پاسخی که میخواهید این است، فبها. ولی اگر دنبال نتایج دیگری هستید و بحثی را ادامه میدهید جدیتر از این و در سطحی دیگر، عجالتاً بنده فرصت شرح و بسط ندارم. مجالی حاصل شد، بعداً بیشتر مینویسم. ساحت پاسخ هم، دوست عزیز، ادبی دارد و مقامی. آدم هر وقت نظری مینویسد و بحثی را پیش میکشد، اگر قرار باشد مدام مشغول پاسخگویی با شبهات باشد، از کار خودش باز میماند. عرض کردم، مراد بنده متقاعد کردن شما یا هیچ کس دیگر نیست. نظری است و بس. دغدغههای ذهنی بنده است. بعضی چیزها را عقل من نمیپذیرد. همین.
د. م.
سلام
بحثتون رو کامل خوندم ولی دیدگاه لیلا احمد تااینجای بحث صرفا ثابت می کند حجاب یک پدیده ماقبل اسلامی هم بوده است اما اینکه اسلامی نیست رو نتیجه نمی دهد به نظرم .
یعنی به نظر شما احکام امضایی اسلام ، اسلامی نیستند و نمی توانند معرف هویت اسلامی افراد باشند؟