نکاتی را در حاشیه توضیح میدهم شاید مقصودم روشنتر شود. اول از همه اینکه من نه فمینیستام نه آرمانهای فمینیستی دارم. بسیار هستند کسانی که در پی این آرمانها باشند. کارشان را هم خوب بلدند. اما نکتهی سخن من چیزی بود که شاید بشود به طور منطقی چنین صورتبندیاش کرد:
در جامعهی (الف)، در وضعیت (ب)، حکم (ج) جاری میشود؛ و نافذ الاجرا بودن حکم (ج) در گرو وضعیت (ب) است. در این صورت با عوض شدن وضعیت (ب)، حکم (ج) هم از آنجا که منطقاش در گرو بقای وضعیت (ب) بوده است، از اعتبار ساقط میشود.
حالا فرض کنید به جای (الف) بگذارید جامعهی عرب پیش از اسلام یا بعد از اسلام؛ وضعیت (ب) را هم بخوانید نظام طبقاتی یک جامعهی کشاورزی قبیلهای. حکم (ج) هم همان حکم حجاب باشد. اگر گزارهی بالا درست باشد، خدشهای در آنچه من نوشتهام وارد نمیشود مگر آنکه بشود نشان داد گزارهی بالا منطقاً وافی به مقصود نیست و نقصهایی دارد. مدعای من این است که حتی آن نقصها را هم میشود توضیح داد. بگذارید مثال دیگری بزنم تا مقصودم روشن شود. اگر در اسلام، حکم قطع دستِ دزد وجود داشته است (یا به عبارتی دارد!)، منطق حکم و شأن اجرای آن، زایل کردنِ جرم از جامعه است نه قطع کردن دستِ انسانها به قصد تشفی خاطر یا به صرف پیروی مو به مو و تحت اللفظی از احکام. اگر توانستیم راههای دیگری برای کاهش دزدی یا از بین بردن آن پیدا کنیم، هیچ دلیلی برای توسل به قطعِ دستِ دزد نیست. توجه پیامبران و امامان هم بیشتر به روح قوانین بوده است نه صورت و ظاهرِ آنها.
اما در مورد حجاب؛ در باور من کسی که حجاب دارد نه شأن و منزلت عقلی و اخلاقی کمتری از فرد بیحجاب دارد و نه بیشتر. کسی که حجاب دارد، به صرف حجاب داشتن نه واجد عزت و احترام کمتری (یا بیشتری) میشود و کسی هم که حجاب ندارد نیز ایضاً. به طریق اولیٰ، حجاب داشتن یا نداشتن هم دخلی به ایمان ندارد. هیچ شکی نیست که برای بسیاری، حجاب نماد هویتی مسلمان است (به درست یا غلط). دلیل اشارهی من با کتاب فاطمه مرنیسی این بود که مرنیسی به خوبی نشان داده است (و لیلا احمد هم به همین نکته اشاره دارد) که مخاطب آیاتِ اولیهی «حجاب» در زمان پیامبر، اساساً زنان پیامبر بودند. شأن نزول و بستر تاریخی آیات را هم توضیح میدهد. نکتهی کلامی ماجرا این است که یک سری آیات به سادگی از بستر زمانی و مکانی خویش جدا میشوند، زمان و مکان را در مینوردند و تبدیل به احکام جاودانی میشود (همان موضوع حلال و حرام محمد). من به سادگی با این شیوه مشکل دارم. و این کار نه تنها دربارهی حجاب، بلکه در خصوص هر حکم دیگر شرعی و ظاهری هم که انجام شود، وضعاش همین است.
«همونقدر که حجاب به اسلام بی ربطه، همونقدر هم به اسلام مربوطه. ممکنه پیدایش حجاب و سنت استفاده از اون به قبل از اسلام برسه، اما مهم اینه که الان یک سمبل مهم هویتی برای یک بخشی از مسلمون ها هست. من حس می کنم گاهی برای اینکه مثلا تبعیض جنسیتی در اسلام کمرنگ نشون داده شه یا مثلا بار سنگینی که روی محجبه بودن وجود داره برداشته شه، توی بحث ها تاکید می شه که حجاب به اسلام مربوط نیست. در صورتی که همچین بحثی زنی رو نادیده می گیره که به قول صبا محمود حجاب می ذاره برای اینکه اعتقاد داره با محجبه بودن انسان مومن بهتری خواهد بود و به خدا نزدیک تر خواهد شد. باید قبول کنیم و بپذیریم که یک سری زن های مسلمون هستن که واقعا اعتقاد دارن که حجاب مهمه و راهی هست برای نزدیک شدن به خدا. به همین سادگی! (مشکلی هم البته توش نیست که همچین زن هایی وجود دارن که اینطور فکر می کنن. اینهمه عقیده و طرز فکر و احساس هست. حجاب گذاشتن هم یک شکلش. مشکل به نظر من توی افرادی هست که هی می خوان حجاب رو یک جوری توجیهش کنن یا وقتی نمی تونن توجیهش کنن از اسلام جدا بدوننش که یه موقع برای وجهه اسلام بد نشه یا مثلا اسلام رو دین کول تری جلوه بدن.)
فکر کنم این رو هم باید اضافه کنم که مشکل بدتر به نظر من البته آدم هایی هستن که با استناد به وجود مساله حجاب دین اسلام رو می کوبن و گفتمان های اسلاموفوبی و غیره راه می ندازن. وسط همه این بحثا زنی که دلش آروم می گیره اگه حجاب بذاره و احساس مسلمون بهتری بودن بهش دست می ده و دلش می خواد به خدا نزدیک تر شه رو نادیده می گیرن.»
نقطهی عزیمت من در آن یادداشت این نبود که بخواهم نشان بدهم در اسلام «تبعیض جنسیتی» نیست یا هست. بگذارید تصحیح و تأکید کنم که من به جای آن «اسلام» همیشه میگذارم «مسلمانها». اگر قرار باشد مدام با کلمهی «اسلام» وارد بحث شویم هیچ وقت به نتیجه نمیرسیم. اسلام تفسیر بردار است و نمیشود آخر کار چماق تکفیر دستمان بگیریم و دایرهی کفر و ایمان ترسیم کنیم. بهتر است با خود «مسلمانها» کار کرد که هم تاریخ دارند و هم کارنامهشان قابل سنجش است (سؤال: اسلام با مسلمانها چه فرقی دارد؟ نمیشود گفت که اسلام یعنی همین مجموع مسلمانهای طول تاریخ؟). در نتیجه، واقعیت تاریخی این است که میان مسلمانها، تبعیض جنسیتی وجود دارد. اما علل وجود این تبعیض جنسیتی چیست؟ فهم من این بوده است که این تبعیضهای جنسیتی دلایل مختلف اجتماعی، فرهنگی و تاریخی داشته است. به اعتقادِ من نه کسی با داشتن حجاب مسلمانتر میشود، نه بدون آن، بیدینتر. بله، میشود گفت با حجاب داشتن، یک زن ممکن است متشرعتر شود (به همان معنای عرفی «متشرع»)، موقعیت هویتی خود را در قبال مسلمانیاش محکمتر کند (اگر نیازی به ابراز قاطع هویت مسلمانیاش داشته باشد) و در بافت یک جامعهی دینی که حجاب را نماد و نشانهی لایتغیر دینورزی میداند جایگاه محکمتری پیدا میکند. من با این مشکلی ندارم. سلمنا. البته باید بررسی کرد کسی که این کار را میکند بنا به علت این کار را میکند، یعنی چون در یک خانوادهی خاص، در یک زمان و مکان خاص به دنیا آمده این کار را میکند؛ یا بنا به دلیل یعنی عقلاً به این نتیجه رسیده است که این حجاب جزء لا ینفک ایمانِ مسلمانی اوست. گمانِ من این است که عمدهی زنانی که حجاب را بخشی از مسلمانیشان میدانند در گروه اول واقعاند. اما با عدهی کمتری که در گروه دوم هستند، میتوان احتجاج کرد (حال آنکه احتجاج با گروه اول را من موجه و معقول نمیدانم). به اعتقاد من، دلایل قانعکننده و کافی برای توسل به حجاب به عنوان یکی از اجزای مهم و اساسی دین اسلام وجود ندارد. و همین عدم کفایت ادله است که جایگاه دلیلی آن را برای من سست میکند. اما از منظر علتی اگر به ماجرا نگاه کنیم، من نمیتوانم به مادرم که تمام عمرش را در جامعهای زیسته است که فرهنگاش حجاب را با مسلمانی یکی میدانسته، بگویم حجاب نداشته باشد! مرغ بریان هم از این توصیه خندهاش خواهد گرفت. لذا، گیرِ اصلی من با منطق الزام این حکم است نه برای «کولتر» نشان دادنِ دین اسلام. ایمانِ من به یک آیین ربطی به «کول» بودن یا نبودناش ندارد. نهایتاً حجاب داشتن، یک انتخاب فردی است که محترم است. طبیعی هم هست که هر انسانی به خاطر انتخابی که میکند هزینه میدهد. اما من نمیتوانم فرافکنی کنم و انتخاب شخصیام را به پای خدا و دین و ایمان بیندازم و مسئولیتاش را هم ایضاً.
اما در ذیل آن مطلب، وحید لاهوتی عزیز، نظری افزوده است که گمان میکنم با حرارت اعتقادی و عرق مذهبیاش نوشته شده است تا با عقل سرد و سنجشگر. توضیح میدهم چرا. وحید نوشته است:
«…به نظر تو در این چهارده قرنی که از اسلام می گذرد، این همه عالم و عارف و فقیه که داشته ایم چند درصدشان حجاب را رد کرده اند؟ از نواب امام زمان گرفته تا علامه حلی، بحر العلوم و شیخ بهایی و شیخ مرتضی انصاری و شیخ جعفر مجتهدی ، علامه طباطبایی و علامه حسن زاده و … اینها هیچ کدام اهل فکر و تحقیق نبودهاند؟ همه وامدار دسته بندیهای سیاسی و فقهی بوده اند و نان به نرخ روز خور؟ دگم و بسته و متحجر بودهاند؟ بعضی از اینها، اگر نگویم بسیاری، به ملکوت وصل بوده اند، عرفان را که می دانم قبول داری. گمان نمی کنی اگر چنین چیزی درست می بود در مشی و روش علما در اهل بیت خودشان، نمودی می داشت؟ یعنی فهم فاطمه مرنیسی از دید تو با فهم تقریبا تمامی علما و مراجع و دانشمندان و عرفا برابر و بلکه بالاتر است؟ گمان نمیکنی کمی بیتامل آنچه خواندهای باور کردهای؟»
مگر «این همه عالم و عارف و فقیه» به اقتضای شغلشان یا شأنشان حرفشان پذیرفتنی است؟ بله، معلوم است که عوام به همین علت آنها را سرمشق خود قرار میدهند و دنبالهرو شخصیتشان میشوند. ولی عقلا هم؟ فرض کنیم من بر سر یک حکم با تمام آن علمای فوقالذکر که وحید از آنها نام برده است اختلاف نظر داشته باشم. این نه به این معناست که آنها «هیچ کدام اهل فکر و تحقیق نبودهاند» (و همینجا مغالطهای است که وحید مرتکب میشود) و نه به این معناست که فهم فاطمه مرنیسی لزوماً «با فهم تقریبا تمامی علما و مراجع و دانشمندان و عرفا برابر و بلکه بالاتر است». اگر استدلال فاطمه مرنیسی قویتر بود و قابل تأییدتر، شک نکنید که رأی مرنیسی را فوق رأی تمام اینها مینشانم. بدون هیچ تردیدی. وقتی آدم در استدلال کسی خدشه وارد میکند، کاری به شخصیتاش ندارد. بدون شک من هیچ جا ادعا نکرده بودم – و انتساب آن به من از جانب وحید که با این شور و حرارت دینی سخن میگوید بیانصافی بزرگی است – که اینها «همه وامدار دستهبندیهای سیاسی و فقهی بودهاند و نان به نرخ روز خور» و «دگم و بسته و متحجر بودهاند». اینها چه ربطی به هم دارند؟
ببینید غزالی میگوید – و از پیامبر نقل قول میکند – که زنان نیمی از ارتش شیطان هستند؛ ابن سینا، این فیلسوف تراز اول عالم اسلام، آلت جنسی زنان را جزو اموال مرد میداند؛ مولوی، همین عارف برجستهی ما، زنان را موجوداتی میشمارد که به کار پاک کردن اخلاق مردان میآیند (نجاست خویش در ایشان میمالند!) درست مانند دستمال! و از این مثالها فراوان است. غزالی بودن غزالی، ابن سینا بودن ابن سینا، مولوی بودن مولوی، نه باعث میشود این حرفها را از آنها بپذیرم و نه باعث میشود خیرهسرانه تمام دستاوردهای آنها را به تمسخر بگیرم. مدعای من این است که نگاه فقها و علما (و همچنین مردم) به حجاب در فضایی شکل میگیرد که نوع نگاهی که غزالی، ابن سینا و مولوی به زنان داشتهاند در آن عرف و هنجار جامعه بوده است. حرف من این است که وقتی عرف و هنجار جامعه عوض شود، آن نگاه و آن حکم هم میتواند تغییر کند. به همین سادگی. البته گفتناش ساده است. در عمل با یک دنیا مقاومت رو به رو میشوید.
اشکال من به مسأله، بار ارزشی و ایدئولوژیک غلیظ دادن به مسألهی حجاب است (و انصافاً که حجاب «مسأله» است و آقای مطهری خوب اسمی رویاش گذاشته!). وقتی این بار ارزشی را از آن برداشتی و آن را فروکاستی به نوع پوشش اختیاری، دیگری نیازی به این همه جنگ و جدل نیست. به عبارت دیگر، میتوان صورت مسأله را به این شکل بازخوانی کرد: اگر قرار باشد حجاب را به نوع پوشش اختیاری تقلیل دهیم که دخلی به دین و ایمان ندارد، انگار عدهای با فروپاشی ایمان و مسلمانی مواجه میشوند. حرف من این بود که با عدم وجود حجاب، هیچ چیزی از اسلام کم نمیشود. و البته ممکن است بعد این سؤال، برای زن محجبهی مسلمان پیش بیاید که اگر من دلیل و حجّت شرعی برای حفظ این نوع پوشش ندارم و آنچه میکنم معلل است نه مدلل، پس چه دلیلی برای ادامهی این کار دارم؟ این دیگر البته مسألهی من نیست. حرف من این است که بنیان وجود دلیل و حجّت شرعی در مسلمانی برای حجاب و پوشش به شیوهای که امروز این همه در آن افراط میشود، بنیان محکمی نیست. البته بنیان اعتقادی دارد. بدون هیچ شکی. اما مردم به بسیاری چیزها اعتقاد دارند (اعتقادهای غزالی، ابن سینا و مولوی را به یاد بیاورید دربارهی زنان)، ما هم باید دنبال همان اعتقادها برویم؟
میدانم این بحث سؤالهای بیشتری ایجاد میکند. حرف من هم حرف آخر نیست. من بندهی دلیلام. اگر کسی دلیل قویتر و قابلدفاعتری دارد، من متمایل به آن دلیلام و آن را گردن مینهم (و مدعای خود را اگر دلیلاش سستتر باشد، فرو میگذارم). اما مرعوب نام و اعتبار عرفا و فقها و فلاسفه و متکلمان و مفسران نمیشوم. من از آنها دلیل میپذیرم:
خدای از تو طاعت به دانش پذیرد
مبر پیش او طاعت جاهلانه!
مرتبط: «حجاب ساسانی یا حجاب اسلامی»
مطلب مرتبطی یافت نشد.