ثوابِ روزه و حجِ قبول آن کس برد
که خاکِ میکدهی عشق را زیارت کرد
و:
زان باده که در میکدهی عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و «گو» رمضان باشد
این «میکدهی عشق» یک چیزی دارد که بالای نماز و روزه و حج و این احکام و آدابِ شریعت مینشیند. این میکدهی عشق یک چیزی دارد بالای ظواهر دینی. کسی که «خاکِ میکدهی عشق» را زیارت بکند، همهی آن ثوابهایی را که باید از نماز و روزه ببرد میبرد. اما مگر همه برای «ثواب بردن» میروند سراغ روزه و حج؟ عدهای که برای ثواب بردن، گردنشان اسیرِ زنجیرِ شریعت نیست، بدون اینها هم راهِ او را به سر میپویند. ولی برای رسیدن به آن منزلت، باید خاک یک جایی را زیارت کنی. باید خاک بشوی. باید تکبر از سر فروبنهی. باید بیایی پایین. باید بروی سراغ میکده. میکده، جایی است که در آن داروی بیهوشی میفروشند. جایی که میتواند جرعهای خورد و کسی را نیازرد. دینی که بشود اسبابِ آزار دیگران، شنیعتر از هر رذیلت و ناپاکی است. اینجا باید عاشق شد. آدم عاشق پاکباز است. حساب و کتاب نمیکند. به توقع و چشمداشت کار نمیکند. یعنی اساساً به ثواب و عقاب کار ندارد. میگوید: «به رغمِ مدعیانی که منع عشق کنند / جمالِ چهرهی تو حجتِ موجهِ ماست»! عاشق مثل کاهی در تندبادِ ارادهی دوست است. با ظواهر بازی نمیخورد. حضور و تقرب را با بازیچه و دلخوشکنک اطفال اشتباه نمیگیرد. «دیدار» را با «پاداش» اشتباه نمیگیرد. هر «دیداری»، بیشک عظیمترین «پاداش» است؛ ولی هر «پاداش» نمیتواند «دیدار» باشد.
و این «میکدهی عشق» و «باده»ای که در او میفروشند، یک چیزی دارد که بقیه میگویند «چون» ماهِ رمضان است، نروید سراغاش! فهمِ عامه این است که اینها با ماه رمضان منافات دارد. اگر نمیداشت نمیگفت «گو رمضان باش»، بلکه میگفت: «اتفاقاً حالا که ماهِ رمضان است؛ بیا و ما را از این باده بچشان». یک چیزی دارد این باده که با این ماه، حداقل با فهم عامهی مردم از این ماه نمیخواند و سازگار نیست. انگار یک عدهای به این ماه که میرسند تازه فیلشان یاد هندوستان میکند و کارهایی میکنند که در اوقات دیگر نمیکردند… البته بعضیها ممکن است بگویند خوب حافظ اشتباه کرده است! روی سخنِ من با این عده نیست و بعید هم میدانم با آن شهرت و اعتباری که حافظ میان عمومِ دینداران ما برای خودش دست و پا کرده است، کسی چنین حرفی به او بزند! اما مغزِ سخن، همان است که پیشتر آمد. یک چیزی هست که بالاتر از این آداب و ظواهر شرعی رمضان مینشیند. یک چیزی است که به شعائر و مناسک نمیشود به آن رسید. برای آن یک چیز کارهای بیشتری لازم است انجام داد. این چیز همان چیز ذوقبخش و روحافزایی است که وقتی به عاشق میرسد، میگوید حیف است دیگران از این نعمت بیبهره بمانند و میگوید: «منکران را هم از این می دو سه ساغر بچشان…». برای فهم اینها باید بزرگ شد. باید بالغ شد. باید از پوست عبور کرد. «حدت بصر» میخواهد. نگاهی میخواهد که پوستههای ظاهر را بتواند بشکافد… شرحِ بیشتر بماند برای بعدتر.
پ. ن. وقتی اینها را میخوانید بد نیست از بخش نغمههای رمضانی طربستان، دعای هنگام افطار را گوش کنید!
مطلب مرتبطی یافت نشد.