فتنه‌ای در پوشش آزادی بیان – روحیه‌ای ضدِ مدرن در اروپا

گمان می‌کنم مسلمان‌ها به تدریج باید بیش از پیش درس خویشتنداری بیاموزند. بسیاری از حمله‌هایی که به آیین و باور آن‌ها می‌شود، با عقل و منطق قابل پاسخگویی است. فیلمی که خیرت ویلدرس ساخته است، نمونه‌ای است بسیار آموزنده از افراط‌گرایی و تندروی‌هایی که در میان عده‌ای از غربی‌ها دیده می‌شود و البته لباس آزادی بیان را به تن دارد. این فیلم، همانند نمونه‌ی مشابه پیشین هلندی‌اش که توسط فیلم‌ساز مقتول هلندی، تئو ون گوگ با دستیاری عیان هرسی علی، نماینده‌ی سابق سومالیایی تبار پارلمان هلند ساخته شد، یک وجه برجسته دارد: زبان و بیان جدلی. و این نوع برخورد و استفاده از زبان، این نوع لفاظی چیزی است که دقیقاً با روح زندگی مدرن و تمدن اروپایی منافات دارد. اما چه چیزی باعث می‌شود این تفکر بسته، جدلی و «قلدرانه» (bullying) (معادل مناسب‌تری برای این واژه‌ی انگلیسی که به اعتقاد من بهترین توصیف را از این نوع برخورد می‌کنم، نیافتم)، خود را در لباس تمدن و فرهنگ اروپایی و ارزش‌های زندگی مدرن، آزادی بیان و حقوق بشر، به مخاطب «بفروشد»؟

یکی از عوامل این گندم‌نمایی‌های جوفروشانه، بدون تردید سیاست‌های غالب جهانی و نبرد علیه تروریسم است. نبرد علیه تروریسم، بیش از آن‌که حقیقتاً مبارزه‌ای باشد با رفتار و رویکرد ضد انسانی عده‌ای قلیل که به نام دین و به اسم آیین و اعتقاداتی اکثریتی دیگر، آشوب‌آفرینی می‌کنند، جنگی است خودخواهانه که سخت با روح کثرت‌گرایانه‌ی جامعه‌ی انسانی و خصلت مداراگر جامعه‌ی مدنی فاصله دارد. فیلم خیرت ویلدرس را نمی‌توان جدا از بستر اجتماعی و سیاسی هلند درک کرد. اگر به پیشینه‌ی احزاب دست راستی هلندی که سخت مخالف حضور مهاجران در کشورشان هستند، نگاه کنیم، می‌بینیم که «اسلام» تنها بهانه‌ای تازه و پوششی جدید است برای تکرار همان مدعیات و سیاست‌های پیشین. اما پرسشی که بسیار مطرح می‌شود این است: آیا هرگز نمی‌شود از اسلام انتقاد کرد؟ آیا هرگز نمی‌شود از قرآن انتقاد کرد؟ و در عمیق‌ترین لایه‌های این نوع پرسش‌ها نوعی مغالطه نهفته است. البته که می‌توان از اسلام «انتقاد» کرد. البته که می‌توان از قرآن انتقاد کرد. اما با چه هزینه‌ای و چرا؟ ظاهراً این پرسش، از دل گزاره‌ای بر می‌آید که مدعی است نسب از عصر روشنگری اروپا می‌برد و رشد جریان عقل‌گرایی پس از رنسانس که باب انتقاد از هر چیزی را باز می‌کند. اما آیا این انتقاد کردن از «هر» چیزی حقیقتاً به طور متعادل و متوازنی در جامعه‌ی اروپایی و آمریکایی نهادینه شده است؟ و به فرض نهادینه شدن، چه تفاوتی ایجاد کرده است؟

قصه‌ای تازه‌ای نیست که «انتقاد» کردن از و بحث کردن درباره‌ی «هولوکاست» در جامعه‌ی اروپایی و به ویژه در آلمان و فرانسه تبدیل به حوزه‌ای ممنوعه شده است که وارد شدن به این حوزه هزینه‌های بالایی داشته است. در آمریکا هم وضع کمابیش همین است. بعد از قضیه‌ی جنگ عراق و رسوایی‌های مکرر ارتش آمریکا در موارد مختلفی که جنایت‌های فراوانی به نام دفاع از دموکراسی، حقوق بشر و ارزش‌های اروپایی انجام شد، عملاً ثابت شده است که وارد شدن به این حوزه‌ها هزینه دارد (یک نمونه‌ی تمام عیار این برخوردهای دوگانه و تبعیض‌آمیز را می‌توان در این ویدیو دید – به راهنمایی سیبیل طلا). خوب اگر قرار باشد، به آن پرسش‌های جدلی، پاسخی جدلی بدهیم، این هم نمونه‌های‌اش. اما جدل‌ورزی نه مشکل جامعه‌ی اروپایی و آمریکایی را حل می‌کند و نه معضلات ملت‌های مسلمان را. طرفه آن است که افراطیونِ هر دو سو، بر آتش این اختلافات و این جدل‌ها می‌دمند و بحث‌های اصلی همیشه مغفول می‌ماند. پس اگر می‌توان و عقلاً باید جانب اعتدال و انصاف را حفظ کرد، چه دلیلی دارد که نخست همواره (بخش افراطی) جامعه‌ی مسلمان نخستین گروهی باشد که زیر تیغ نقد می‌رود و (بخش افراطی) جامعه‌ی تواناتر و برخوردارتر غربی همیشه مصون بماند و در این میان البته «کلیت جامعه‌ی مسلمان» در برابر «کلیت جامعه‌ی غربی» هزینه و تاوان بدهد؟

نخستین بار که فیلم ویلدرس را دیدم، اولین چیزی که به ذهن‌ام رسید این بود: فیلم‌ساز فرافکنی کرده است. این مایه از تعصب و نفرتی را که به عقیده‌ی فیلم‌ساز مسلمان‌ها از غرب و اروپاییان دارند – و او به هزار و یک شیوه‌ی درست و غلط در ذهن مخاطب می‌نشاند – دقیقاً همان تصوری است که او از «دیگری» دارد. بحث همان دوگانه‌ی «خودی» و «غیر خودی» است. مسلمان‌ها آن «دیگران»ی هستند که امثال ویلدرس هرگز نمی‌توانند تجسم کنند در کنار «خود»شان زندگی صلح‌آمیزی داشته باشد. به نظر شما عجیب نیست که فیلم‌سازی از کودکی که به سن عقل هم نرسیده است می‌پرسد – و پاسخ در دهان او می‌نهد – که غیر مسلمانان چه هستند؟ و او معصومانه پاسخ می‌دهد: خوک! (فرقی نمی‌کند که کسی که این تصاویر را کنار هم نهاده است، خود فیلم‌ساز فتنه است یا کسی دیگر – ولو مسلمان. مهم استفاده‌ای است غیر اخلاقی که فیلم‌ساز از یک کار غیر اخلاقی و ضد-دینی دیگر می‌کند). هیچ کس نمی‌پرسد که آیا این کار با موازین بشری که جامعه‌ی اروپایی از آن دم می‌زند، سازگار است یا نه؟ سوء استفاده از کودکان لزوماً سوء استفاده‌ی جنسی نباید باشد. سوء استفاده‌ی سیاسی و ایدئولوژیک هم سوء استفاده است. این کار دقیقاً همان کاری است که بنیادگرایان مسلمان و البته گروه‌های تندروی افراطی غیر مسلمان آفریقایی با کودکان می‌کنند (فیلم «الماس خونین» و «مترجم» را ببینید – داستان هم هیچ ربطی به مسلمان‌ها ندارد).

از آن سوی ماجرا البته پرسش‌های فراوانی است که باید پاسخ داده شود و اندیشمندان مسلمان هنوز در تکاپو و تلاش برای پاسخ به این پرسش‌ها هستند و البته نوع پاسخ‌ها هم تفاوت دارد. یکی پاسخ اجتماعی و فرهنگی می‌دهد. یکی پاسخ کلامی. یکی پاسخ سیاسی. یکی پاسخ انسانی. همه‌ی این پاسخ‌ها به جای خود قابل تأمل‌اند.

دوست نازنینی – که ساکن حلقه‌ی ملکوت است و خیلی دیر به دیر می‌نویسد – یکی دو شب پیش نکته‌ی جالبی را گفت. به اعتقاد او ویلدرس دقیقاً همان کاری را دارد می‌کند که یک بمب‌گذار انتحاری می‌کند. ویلدرس می‌داند که با انتشار این فیلم ممکن است عده‌ای تندرو قصد جان او کنند و احتمال کشته شدن‌اش به دست این افراطیون هست. اما باز هم این کار را می‌کند. نکته این نیست که آدمی از ترس جان‌اش نباید عقیده‌اش را ابراز کند. امثال بن لادن هم از جان‌شان مایه گذاشته‌اند که عقیده‌شان را به شیوه‌ای بسیار خشن و ضد انسانی به گوش همه‌ی جهانیان برسانند. اما صرف ابراز عقیده، استفاده از هر وسیله‌ای را بدون اعتنا به پیامدهای آن توجیه می‌کند؟

جامعه‌ی انسانی به مانند یک کشتی است که در اقیانوسی طوفان‌زده حرکت می‌کنند و کلیت جامعه‌ی بشری سوار بر این کشتی است و همه در به ساحل رساندن آن سهیم هستند. نمی‌توان عده‌ای را از کشتی بیرون انداخت فقط به جرم متفاوت بودن و متفاوت فکر کردن. آن‌ها که جنگ بر پا می‌کند و زمینه‌ی جنگ و ستیز را فراهم می‌کنند و کاری جز انتشار نفرت و کینه ندارند – ولو در لباس مدرنیت و آزادی بیان و اندیشه این کار را بکنند – از هر سویی و به هر کیش و آیینی که باشند، متفقاً در سوراخ کردن این کشتی سهیم‌اند. و قربانیان این کشتی آسیب دیده فقط همین دو سوی افراطی ماجرا نیستند. این کشتی که غرق شود، همه‌ی بشریت یکجا به گرداب فرو می‌رود و غرقه‌ی طوفان می‌شود. تکلیف اندیشمندان مصلح و انسان‌گرا از هر دو سوی جریان پرهیز از افراط و پیراستن زبان از کینه و دشنام است. بارها دیده‌ام که در همین وبلاگ بسیار کسان درباره‌ی مفهوم «دشنام» و «توهین» و چیزهایی از این قبیل بحث و جدل کرده‌اند. برای من این‌ها مفهومی بسیار روشن دارند. وقتی چیزی را به کسی می‌گوییم، باید در درجه‌ی نخست در نظر بگیریم که اگر همان‌ها را – یا چیزهایی به همان وزن و مقیاس را – به خودمان بگویند، واکنش ما چه خواهد بود. ممکن است شما به کسی فحش ناموسی بدهید و طرف کک‌اش هم نگزد. اما کافی است چیزی به او بگویید که برای شما بسیار عقلی، پذیرفته شده و عادی است، اما طرف به خاطر همان سخنان خون به پا کند. برای من دشنام و توهین آن چیزی است که «تحریک‌کننده» باشد، ولو هیچ سخن رکیکی در آن نباشد. و تحریک عقل و خرد انسانی البته با تحریک عاطفه‌ی او فاصله دارد. کار ویلدرس تحریک عاطفه‌ی دو گروه است: گروه ضد مهاجران هلندی و اروپایی – که عده‌ای ضد اسلام و ضد دین نیز در میان‌شان حضور دارند – و گروه تندروهای مسلمان یا کسانی که غیرت دین‌ورزی‌‌شان ناگهان می‌جنبد و یکسره عقل را تعطیل می‌کنند. باید دقت کرد که کسانی که از سر عاطفه حرف می‌زنند، همگی تندرو نیستند. چه در میان اروپاییان و چه در میان مسلمان‌ها. عده‌ای به سادگی عنان عقل‌شان را به دست احساس‌شان می‌سپرند. و همین علم‌داری احساس است که آتش‌افروز معرکه‌ی جنگ می‌شود. آینده‌ی روشن انسانی در گرو پیراستن زبان‌ها و بیان‌های تفرقه‌افکن و جنگ‌آفرین است و خویشتن‌داری و مدارا.

مرتبط: برای نوع نگاه اکثریت مسلمان‌ها نگاه کنید به بیانیه‌ی امان که در جولای سال ۲۰۰۵ صادر شده است و این بند را بخوانید:
«البته ممکن است گفته شود که این بیانیه‌ها تنها زمانی صادر می‌شوند که راست‌کیشی دینی دیگر آن محوریت پیشین خود را ندارد و با به حاشیه رفتن آن، بعضی از ارزش‌های بنیادین، مانند مصونیت اعتقاد، زندگی، ناموس و اموال مسلمان‌ها در سیاست‌های امت اسلامی رو به فرسایش هستند. بن لادن در یکی از پیام‌های‌اش گفته بود که حملات یازده سپتامبر بدون اخذ فتوا از هیچ یک از مکاتب فقهی انجام شده بود و در نتیجه مسأله این نیست که القاعده گروهی است نامتعارف بلکه نکته در این است که اساساً راست‌کیشی دینی را گردن نمی‌گذارد.»
این یادداشت پرویز جاهد در زمانه (جنگ صلیبی ویلدرس علیه اسلام) هم خواندنی است.

این بخش از مصاحبه‌ی آقای مهاجرانی با رادیو زمانه هم بسیار خواندنی است:
«اگر ما از این زاویه نگاه بکنیم، فرض بکنیم که اگر صحیفه یوشع را ما در کتاب مقدس بخوانیم، صحیفه یوشع خشن‌ترین متنی‌ است که در یک کتاب مقدس می‌شود پیدا کرد. در فصل‌های ششم و یازدهم صحیفه یوشع توضیح می‌دهد که چگونه یوشع شهرها را آتش می‌زد و یهوه خدای بزرگ به او می‌گفت که به هیچ جنبده‌ای رحم نکن. او حتی گاو، گوسفند، سگ و گربه و الاغ را هم می‌کشت، به خاطر این‌که دستور یهوه این بود که هیچ ذی‌حیاتی نباید زنده بماند. آیا اگر ما این را نقد بکنیم، معنایش این است که یهودیت و مسیحیت همین هستند؟ در واقع یک متنی را از کتاب مقدس ما برداریم و بدون توجه به مجموعه شرایط.»

بایگانی