عنوان عجیبی است، نه؟ خیلی شبیه است به حرفهای تندروهای مسلمان و غیر مسلمان. نه؟ ولی ماجرا را از این زاویه ببینید. هیچ دولتی در جهان به اندازهی آمریکا به رشد بنیادگرایی و تندرویهای مذهبی و سیاسی در ایران کمک نکرده است. به تعبیر دیگر، مهمترین متحد احمدینژاد جورج بوش است، منتها متحد معکوس. متحدی که بدون اینکه بخواهد (و شاید هم واقعاً بخواهد) زمینی حاصلخیز را برای رشد تندروی و پوپولیسم فراهم کرده است. اما چگونه؟ آمریکا دو کار تحریکآمیز بزرگ میکند: نخست اینکه آمریکا مرتب خود را مدافع حقوق بشر و دموکراسی در جهان معرفی میکند و به ویژه در این زمینهها به حکومت ایران حمله میکند. آمریکا، صلاحیت اخلاقی دفاع از این ارزشها را از دست داده است. این عین سخنان نانسی پلوسی است که همین دیروز گفته است (اینها را دیگر من نگفتهام): «…ما تمام صلاحیت اخلاقی خود را برای سخن گفتن به نیابت از حقوق بشر در هر جایی در دنیا از دست دادهایم» (
نقل از مطلب دیلی تلگراف). حال آمریکا از یک سو صلاحیت دفاع از حقوق بشر و ارزشهای دموکراسی را از دست داده است و از سوی دیگر هر جا در ایران نقض حقوق بشری رخ بدهد (یا به فرض که حقوق بشر در بعضی جاها نقض شود)، آمریکاست که به دفاع از آن بر میخیزد و ابلهی مثل جورج بوش میگوید که ما با ملت ایران دوست هستیم و با دولت ایران مشکل داریم و مثلاً خود را مدافع اصلاحطلبان نشان میدهند. خوب بهترین نتیجهای که این دفاع آمریکا از میانهروها و اصلاحطلبان در ایران دارد، این است که حاکمیت روز به روز به فعالان حقوق بشر، فعالان حقوق زنان، اصلاحطلبان و سیاستمداران میانهرو سختتر میگیرد و عرصهی فعالیتهای مدنی را بر آنها تنگتر میکند. چرا؟ چون آمریکا از آنها دفاع میکند. آمریکایی که صلاحیت اخلاقیاش را از دست داده است. نکتهی دوم اینکه آمریکا کارش شده است بهانه گرفتن از حکومت ایران. یعنی گاهی اوقات حتی وقتی هیچ محملی هم برای مخالفتاش با دولت ایران وجود ندارد، فقط برای مخالفت کردن هم که شده، باید حملهای به ایران بکند یا به نحوی دولت ایران را محکوم کند. نتیجه این میشود که هر کاری که حاکمیت ایران میکند، چه خوب باشد و چه بد، با مخالفت آمریکا مشروعیتی مضاعف پیدا میکند. یعنی آمریکا تبدیل شده است به متر حقانیت و مشروعیت حاکمیت ایران. و تنها بخشی که صدایاش همیشه ناشنیده میماند در این دعوای سیاسی، ملت ایران است. و چون آمریکا با ایران مخالف است، فضای تصمیمگیری سیاسی همیشه تحت الشعاع حرکتهای آمریکاست. به اعتقاد من، اگر احمدینژاد برای حاکمیت ملی و سلامت نظام خطری داشته باشد، بدون هیچ تردیدی بزرگترین خطر برای حاکمیت ملی ایران و آرامش ملت ایران خود دولت آمریکاست.
نمونهی مشابه دیگری را هم میشود از زاویهی دیگری دید. سیاستهای تندروانه در ایران خیلی اوقات باعث مظلومنمایی دولت اسراییل شده است. و این سیاستها به جای اینکه باعث منزویتر شدن اسراییل شود، آنها را در مقام مظلوم قرار میدهد و دستشان را برای ظلم بیشتر به ملت فلسطین باز میکند. ما در جهان قحط الرجال داریم. نسل رجال سیاسی طراز اول و با درایت رو به زوال است. دولتمردان با کفایت جهانی زیر سایهی دولتمردان کوتوله و جنجالآفرین گم شدهاند. تا اینجا فقط بحث من از رهبری سیاسی بود. ماجرای مشابهی در عرصهی رهبری دینی نیز وجود دارد. شرح این را میگذارم برای یادداشتی دیگر. دعا کنیم آمریکا دست از سر دولت ایران بردارد. دخالتها و بهانهگیریهای آمریکا که از میان برداشته شود، فضای غبارآلود سیاست ایران هم آرامتر میشود و مردم بهتر میتوانند سرنوشت خود را رقم بزنند. حرف عجیبی است، ولی هر چه به این چند سالهی گذشته نگاه میکنم میبینم که بزرگترین تهدید برای ملت ایران از سوی دولت آمریکا بوده است (خواسته یا ناخواسته؛ که من حقیقتاً بعید میدانم که دولت آمریکا دلاش برای ملت ایران سوخته باشد).
پ. ن. توضیح واضحات است که دولت آمریکا با دولت ایران مخالف است! مهم این است که دولت آمریکا دلاش به حال ملت ایران هم نسوخته است.