«تصور کنید القاعده یک فیلم پانزدهدقیقهای بسازد به نام جنگ صلیبی غرب علیه اسلام. صحنههایی از سخنرانی جرج بوش را که از جنگ صلیبی حرف میزند، با صحنههایی از فیلم بیانات پاپ که به پیامبر اسلام اهانت میکند میکس کند. سخنان کشیش آمریکایی که خواهان بمباران اتمی مکه است را به آن بیافزاید، همینطور فیلم هلیکوپترهای آمریکایی را در حال بمباران فلوجه و تصاویری از اجساد تکهتکهشده بچههای افغانی و عراقی و … [اطلاع درست ندارم اما حتما چنین فیلمهایی به وسیله القاعده ساخته شده است]. هیچ اروپاییای این فیلم را هنری یا انتقادی ارزیابی نمیکند، یا آن را وسیله مناسبی برای بازنگری در رفتارهای خشن غرب در عراق و افغانستان نمیبیند، حتی اگر منقد سرسخت جنایتهای جنگی اشغالگران عراق و افغانستان باشد. زیرا میداند که این فیلم به هدف پروپاگاندا ساخته شده است و به آن – بیارتباط به اینکه تصاویر یادشده حقیقت دارند یا نه – فقط در همین بستر میتوان پرداخت.»
به عبارات فوق نه چیزی باید افزود و نه چیزی باید از آن کاست. به قدر کافی گویا و روشن است. اما چند نکتهی مهم میماند. یکی این است که عدهای میگویند چرا نباید به نقد مسلمانان خشونتطلب و تندرو بپردازیم؟ خوب درست میگویند. ولی مگر ما این کار را نکردهایم؟ مگر میانهروهای مسلمان از خشونتطلبان مسلمان که کارشان گزینش سلیقهای آیات قرآن و گسستن آنها از بستر تاریخی آنهاست انتقاد نکردهاند؟ اما مگر ریشههای این خشونتها را فقط انتقاد مسلمانها از خودشان از بین میبرد؟ اگر فکر میکنیم که وقتی قاطبهی مسلمانها بگویند این حرکتها به نام دین و به نام اسلام محکوم است، مسأله حل میشود، اشتباه کردهایم. معضلات سیاسی جهان معاصر و رشد اسلامگرایی و بنیادگرایی زاییدهی «اسلام» و «قرآن» نیست که با حذف اسلام و قرآن، مسأله حل شود. این کار پاک کردن صورت مسأله است و مسأله همچنان باقی میماند. اگر از «ذات» اسلام و «ذات» قرآن (که من با به کار بردن همین کلمهی ذات مشکل دارم) خشونت و جنگ بر میآمد، چرا این خشونت و جنگ و تباهی ناگهان در همین دورهی مدرن و به ویژه در همین نیم قرن اخیر مسأله شده است و پیش از این مشکل جهان نبود؟ من پیشتر هم نوشته بودم که ریشهی بسیاری از مشکلاتی که امروز در عرصهی بینالمللی در میان ملتهای مسلمان میبینیم، بیشتر سیاسی است تا کلامی و دینی. زمانی که دولت اسراییل تشکیل شد، فلسطینیها نیت نکرده بودند که به خودشان بمب ببندند. زمانی که کشمیر نصفاش در هند افتاد و نصف دیگرش در پاکستان، هیچ کدام از طرفین تصمیم نداشتند از دین برای حل مسألهی سیاسی باقیمانده از دورهی استعمار استفاده کنند. شرح این بماند برای بعد. نکتهای که میخواهم بگویم چیز دیگری است.
سازندهی فیلم فتنه میگوید که با مسلمانها مشکلی ندارد، بلکه با اسلام مشکل دارد. میپرسم که اسلام چیست؟ کدام اسلام؟ اصلاً چیزی به اسم اسلام وجود دارد؟ اسلام چیزی نیست جز همین مجموع حضور مسلمانان در طول تاریخ. اسلام، یعنی مجموع مسلمانان. نه یک مسلمان و دو مسلمان. نه یک مذهب و دو مذهب. اسلام، یعنی تمامیت فرهنگ، هویت، مدنیت، علم، کلام، عرفان، معماری، ادبیات، سیاست و تمام چیزهایی که با دعوت پیامبر اسلام در جهان مسلمان شکل گرفت. با تمام قوتها و ضعفهایاش. اسلام همهی اینها با هم است. هر کس بگوید اسلام یعنی خلافت عباسی به خطا رفته است. هر کس بگوید اسلام یعنی دولت صفوی یا دولت عثمانی باز هم خطا کرده است. اسلام مجموع تمامی اینهاست. با تمام امکاناتاش، با تمام فرصتها و چالشهایاش. پس کسی که میگوید با اسلام مشکل دارد، معنای حرفاش این است که یا با «تمام مسلمانان» مسأله دارد، یا مقصودش یک بخش مشخص از کسانی است که خود را مسلمان میدانند و در جهان مرتکب خشونت میشوند. اما مسأله فیلمساز باز هم این مورد اخیر نیست. فیلمساز میگوید با قرآن مشکل دارد ولی با مسلمانان مشکل ندارد؟ کدام مسلمان است که بگوید من مسلمان هستم ولی قرآن را دور میاندازم؟ کدام مسلمان عاقلی است که قرآن را از صحنهی زندگیاش حذف کند؟ پس ستیز با قرآن هم میشود ستیز با مسلمانان. و بسیار فرق است بین ستیز با قرآن و فهمِ آن یا تفسیر آن، یا تأویل آن. در اولی دشمنی و خصومت نهفته است و لجاجت و بهانهگیری. اما در دومی حسن نیت هست و انصاف و خردوروزی و پایبندی به ارزشهای انسانی و مدنی.
مطلب مرتبطی یافت نشد.