امروز یادداشت داریوش سجادی (از مجید سوزوکی تا اکبر گنجی) را که در انتخاب خواندم، سخت به فکر فرو رفتم که چرا ناگهان باید در این حد راه افراط را رفت؟ نقد گنجی از شریعتی را می شود و باید نقد کرد، درست همانطور که خودِ شریعتی را هم باید نقد کرد.
یک نکته بدون هیچ شکی غیر قابل انکار است. هنوز در جامعهی ما عدهای هستند که شریعتی را «میپرستند» و پیشِ آنها نمیتوان گفت بالای چشم شریعتی ابروست. نه تنها از شریعتی، بلکه از هر اندیشهای که در لباس تقدس فرو میرود، باید تقدسزدایی کرد. اکبر گنجی در شیوهی نقدش پا را از صرف «تقدسزدایی» به گمان من فراتر گذاشته است و این همان چیزی است که من به آن معترضام. در میدان اندیشه، انسانها هیچ قداستی ندارند، چه آن انسان شریعتی باشد یا سروش یا اکبر گنجی. اما فرق است بین مقدس ندانستن یک انسان و اینکه هر چه خواستی بگویی. نقد گنجی البته خاصیت خود را هم داشته است. یکی مثل یوسفی اشکوری رسماً مینویسد که بله شریعتی تناقض هم داشته است، اشتباه هم کرده است. این قدم مثبتی است. اما نه تنها شریعتی که هر اندیشمند دیگری هم اشتباه میکند. کارِ اندیشه پیامد طبیعیاش ارتکاب خطاست، مگر اینکه ادعای معصومیت داشته باشیم که این حرفها هم دوراناش خیلی وقت است سپری شده است.
اما داریوش سجادی دیگر حسابی از آن طرف بام افتاده است. با خواندن یادداشت داریوش سجادی من حرفام را دربارهی گنجی پس میگیرم (اگر سجادی چنین مینویسد، گنجی خیلی وضعاش بهتر است!). سجادی در یک نوشتهی کوتاه از گنجی گرفته تا مخملباف و حسین درخشان و نیکآهنگ کوثر را وارد ماجرا کرده و سعی کرده با سریش روانکاوی همه را به تحلیل خودش از گنجی بچسباند. به نظر من در ماجرای نقد شریعتی (یا نقد گنجی) چند اصل ساده و روشن وجود دارد: ۱. اینها هیچ کدام قداست ندارند. ۲. همهی اینها انسان هستند و طبیعتاً مرتکب خطا میشوند. ۳. به بهانهی تقدسزدایی نمیتوان هر سخن مربوط و نامربوطی را به کسی نسبت داد؛ درک بستر زمانی و فضای اجتماعی حاکم بر زندگی هر فردی در تحلیل سخنان و اندیشهی او مهم است.
خیلی مختصر دو نکته را در حاشیهی نقد گنجی میافزایم که دیگران هم به آن اشاره داشتهاند. یکم اینکه دیدگاه شریعتی دربارهی زنان و حقوق زنان، و نقد کردنِ آن، نقدی است که حتی اگر به جا باشد، فی نفسه چندان وزن و اعتباری ندارد. مگر در آن مقطع که شریعتی در آن زندگی میکرد، حقوق زنان به شکل امروزی چقدر مطرح بود و عموم مردم جامعه و اندیشمندان و روشنفکران سکولار و دینی، چقدر بر آن تأکید داشتند که حالا این وسط شریعتی مقصر ماجراست و باید تاوان همهی زنستیزیهای عصر خودش را پس بدهد؟ خوب اگر بحث دربارهی پیروان شریعتی است و اینکه عدهای از او بت ساختهاند و به تک تک حرفهای او تأسی میکنند و او را پیشوای خود میشمارند که باید بیچون و چرا از او تبعیت کرد، محل نقد جای دیگری است: مقدسسازی شریعتی را باید نقد کرد نه اینکه گریبان خودش را بگیریم. باید دید اگر من و شما، اکبر گنجی یا هر کس دیگری در زمان شریعتی میزیست و بعد عمر کوتاه شریعتی را هم میداشت و هیچ فرصتی هم برای بازنگری و تعدیل افکار خود نداشت، امروز ما با چه نوع اندیشهای روبرو بودیم؟ فرض کنیم اکبر گنجی، ابراهیم نبوی یا هر کس دیگری که در اوایل انقلاب شور و هیجانی انقلابی داشتند، در همان دوران متوقف میشدند. سرنوشت اینها بهتر از شریعتی میشد؟ این جای کار است که کار گنجی از نقد فراتر رفته و بیانصافی میشود.
دیگر اینکه دیدگاههای شریعتی دربارهی دموکراسی نقد میشود. اینجاست که من عمیقاً معتقدم درک اکبر گنجی از دموکراسی مشوش است. او از دموکراسی چیزی ساخته است که با واقعیت دموکراسی چندان نسبتی ندارد. گفتمان دموکراسیخواهانه عمدتاً از شاخصههای دو سه دههی اخیر است. سی سال پیش نه دربارهی دموکراسی پژوهش علمی مفصلی شده بود و نه نمونههای عملی آن چندان که باید خود را نشان داده بودند. لذا اینکه بگوییم شریعتی مخالف دموکراسی بود، پرسشهای زیادی پیش میآورد: کدام دموکراسی؟ مگر در ایرانِ زمانِ شریعتی ما اصلاً نظامی دموکراتیک داشتیم؟ مگر گروههای مبارز و انقلابی در پی ایجاد دموکراسی بودند که شریعتی با آن مخالف باشد؟ باید سی سال از آن دوره میگذشت تا بررسی شود که بیشتر دموکراسیهای جهان، ناکام ماندهاند. آن موقع نه شریعتی دموکراسی را – چنانکه امروز میشناسیم – میشناخت نه اکبر گنجی و نه هیچ مروج یا مخالف دموکراسی. لذا کشیدن پای شریعتی به بحث دموکراسی، اساساً مغلطهای بیش نیست.
اگر هدف گنجی تقدسزدایی از شریعتی است، خیلی راحتتر میشود این حرف را زد بدون اینکه آدم به تناقضگویی بیفتد. تناقضگوتر از او داریوش سجادی است که دیگر حسابی عنان از کف داده است. اینجاست که میگویم همه دارند از هم انتقام میگیرند. اینجور نوشتهها اصل بحث را در غبار هیاهو گم میکند. خیلی سرراست و دقیق، با استناد به حرفهای خود شریعتی و کتابهای منتشر شدهی او میتوان صحت و سقم ادعاها را نشان داد. از آن گذشته، اگر گنجی پای مباحث جدیدتر را، مانند دموکراسی، حقوق بشر، آزادی بیان، و این چیزها را به میان میکشد، باز هم میشود بحث را خیلی سنجیده پیش برد، نه اینکه ناگهان سخن از عقدههای جنسی به میان بیاوریم. من واقعاً نمیفهمم این شیوهی تمسخرآمیز هتاک را که تا از پاسخگویی باز میماند، متوسل به سخیفترین عبارات و نسبتها میشود و نزدیکترین راه بیاناش هم از اسافل اعضای انسان میگذرد!
گمان میکنم گنجی بهتر است طیفی از طرفداران و مبلغان شریعتی را ترسیم کند. آراء خود شریعتی را هم به درستی بررسی کند. بعدش مشخص کنیم آیا همهی کسانی که از شریعتی تأثیر گرفتهاند یا او را ستودهاند، ضد دموکراسی و ضد زن هستند یا نه. این شیوهی نقد گنجی (و بدتر از آن سخنان افراطی داریوش سجادی) شلوغ کردن بحث است و تسویه حساب شخصی. در یادداشت نخستی که دربارهی گنجی نوشته بودم، اگر چه عباراتاش تند بود و باید آرامتر از این نوشته میشد، اما هنوز اساس حرف من همان است: گنجی شتابزده دارد حرف میزند. شاید دارد با اشکوری لجبازی میکند و میخواهد حرفهایاش را به او ثابت کند. اینها را نمیدانم. اما حداقل در دو نمونهای که در بالا آوردم، مدعیات گنجی چندان پایهی محکمی ندارد. حقیقتاً من فکر میکنم گنجی وقتی شریعتی، یا هر کس دیگری را نقد میکند، این نقدها را بر پایهی درکی که خودش الآن از دموکراسی، جمهوریت، حقوق بشر و آزادی بیان دارد، نقد میکند. این شیوهی نقد چندان مقرون به صواب نیست. درک گنجی از دموکراسی و جمهوریت و این قبیل مسایل نه اولین درک است و نه آخرین درک (فرض را بر این میگذارم که این برداشتهای گنجی اساساً درست و خالی از اشکال باشد؛ اگر نادرست یا ضعیف باشد که کار خرابتر از اینهاست). در نتیجه، من در کار گنجی شتاب بیش از حدی میبینم.
پ. ن. من از نقد آقای محمود دلخواسته بیخبر بودم. این نقد را هم در کنار نوشتههای دیگر بخوانید تا فضای بحث کمی روشنتر شود: رویکرد گنجی به شریعتی و انقلاب ۵۷ بر چه اساسی استوار است؟ (بدون اینکه داوری مثبت یا منفی دربارهی این مقاله بکنم، متن آن را در ادامهی مطلب میآورم. نقدی اگر بر آن وارد است بر جای خود استوار، اما این هم یک نمونه از نقد گنجی است.)
پ. ن. ۲. متن ظاهراً در صفحهی من به هم میریزد. شاید به دلیل طولانی شدن متن است. به هر حال میتوانید از همان صفحهی گویا مقاله را بخوانید.
پ. ن. ۳. این مطلب را در رادیو زمانه هم بخوانید: «در جستجوی حقیقت یا قدرت». شخصاً فکر میکنم اگر نویسنده به نقد عین متن گنجی اکتفا میکرد و فرامتنی عمل نمیکرد و مشخصاً پای بنی صدر را به میان نمیکشد، به نقد بهتری میرسیدیم. اما معتقدم باز هم بخش مهمی از ضعف نظری گنجی را نشان داده است.
من با بخشهایی از این مقاله مشکل دارم و اساساً نوعی آرمانگرایی را در این مقاله هم میبینم. اما به هر حال این نقد از برخی جهات خواندنی است.
مطلب مرتبطی یافت نشد.