بیراه‌های گنجی

بدون شک تا به حال مجموعه‌ی نوشته‌های اکبر گنجی را درباره‌ی شریعتی دیده‌اید (و البته وب‌سایت رادیو زمانه به خوبی همه‌ی آن‌ها رو پوشش می‌دهد). حقیقتِ آن است که مدت‌های مدیدی است سخت به اکبر گنجی بی‌علاقه شدم. اکبر گنجی این روزها اگر واقعاً کاری باید بکند (مهم نیست که می‌خواهد برگردد ایران یا نه)، بهتر است بنشیند چهار تا کتاب بخواند و مطالعه‌ی علمی درست و حسابی بکند. دانش اکبر گنجی سخت سطحی و ژورنالیستی است؛ آن هم ژورنالیسمی که جوگیر فضای رسانه‌ای و فکری اپوزیسیون خارج از کشور است. البته بدون هیچ شکی اکبر گنجی حق مسلم‌اش است که «فکر»اش را بیان کند و به بهترین نحوی هم فکرش را بیان می‌کند. اما با شرمندگی تمام، اکبر گنجی مشتی حرف‌های بی‌سر و ته را به اسم اندیشه دارد به مردم می‌خوراند.

کسان زیادی اعتراض کرده‌اند که اکبر گنجی به شریعتی جفا کرده است و به او «بهتان» زده است. گنجی هم ظاهراً مصر است که عین حقیقت را گفته است. (محض نمونه یادداشت‌های احمد زید آبادی(۱ و ۲) و یوسفی اشکوری را درباره‌ی شریعتی و حرف‌های گنجی بخوانید). مسأله‌ی من تنها در این حد متوقف نمی‌ماند. مشکل من بزرگ‌تر از این‌هاست: گنجی چرا این وسط ناگهان گیر داده است به شریعتی؟ مگر شریعتی امروز کجای معادلات سیاسی و فرهنگی ما قرار دارد؟ شریعتی در مقطعی تاریخی نقش مهمی در خودآگاهی جوانان مسلمان داشته است که در آن جای تردیدی نیست. اما این تفسیرها و تأویل‌های عجیب و غریب گنجی و رسماً «تخریب» چهره‌ی شریعتی برای چی‌ست آخر؟ من که هیچ نفعی بر آن مترتب نمی‌بینم. اکبر گنجی در واقع از شریعتی نیست که انتقاد می‌کند، او دارد خودش را تطهیر می‌کند. مایه‌ی تأسف است که اکبر گنجی بعد از آن همه حبس کشیدن و قهرمان شدن، خودش دارد آرام آرام تمام آن وجهه را بر باد می‌دهد. نه این‌که در افکار گذشته‌ی گنجی هیچ چیز قابل انتقادی نیست. اندیشه‌های سابق گنجی هم چندان اندیشه‌های بی‌عیب و ایرادی نبودند (مقصودم مانیفست جمهوری‌خواهی اوست). اما گنجی امروز تقلیل پیدا کرده است به فردی اسم‌پران (که مدام به این فیلسوف و آن نویسنده ارجاع می‌دهد در متون‌اش) که نوشته‌های‌اش دارد از روح علمی خالی‌تر و خالی‌تر می‌شود.

اکبر گنجی رواست که بی‌محابا و بی‌رحمانه نقد شود. او دوران زندان‌اش را سپری کرده و اکنون در مقام «مظلومیت» نیست. اما اکنون که آزاد است، دلیل نمی‌شود هر یاوه‌ای را که خواست به مردم قالب کند. من نه مدافع شریعتی هستم نه سینه‌چاک گنجی. تبحری هم در اندیشه‌ی شریعتی ندارم. اما هر چه بیشتر نوشته‌های گنجی درباره‌ی شریعتی را می‌خوانم (که اصلاً موضوعیت این دست نوشته‌ها را در این زمان نمی‌توانم درک کنم)، بیشتر به این حس می‌رسم که او در حال انتقام گرفتن است. از شریعتی؟ از خودش؟ از گذشته‌اش؟ از که؟ این‌ها را نمی‌دانم. اما کارش بسیار بچه‌گانه است. از آدمی مثل گنجی توقع می‌رود بعد از این همه ماجرا «بزرگ» شده باشد و به حداقلی از بلوغ فکری و سیاسی رسیده باشد، نه این‌که از اوج آن مقاومت‌های‌اش افتاده باشد به حضیض بحث و جدل‌های سطحی و کودکانه. گنجی بهتر است برود در دانشگاهی چیزی بنشیند درس بخواند و به این تورهای سیاسی‌اش پایان بدهد. بعضی‌ها هیچ وقت از مدرسه‌ی سیاست فارغ التحصیل نمی‌شوند و همیشه در یک کلاس مدرسه‌ی سیاست رفوزه می‌شوند و در جا می‌زنند.

در آخر هم باز تک‌مضراب همیشگی این جنس حرف‌ها را برای زمانه تکرار می‌کنم. خوب است حالا که این تریبون «تخریب شریعتی» را به اسم نقد و آزادی بیان (و تبارشناسی گفتمان انقلاب ۵۷) در اختیار گنجی گذاشته‌اند، از آدم‌هایی مثل یوسفی اشکوری و احمد‌ زیدآبادی هم دعوت کنند که در مقابل چیزی بنویسند. من خودم اگر تبحری در این زمینه‌ها داشتم و آن قدر علاقه‌مند به موضوع حتماً چیزی می‌نوشتم. کفایت نمی‌کند که منتقدان گنجی در رسانه‌های دیگر چیزی بنویسند در نقد گنجی (و زمانه ارجاع بدهد که جاهای دیگر نوشته‌اند). اعتبار اندیشه‌ی زمانه به این است که همان‌گونه که اندیشه‌ی گنجی (اگر بشود اسم‌اش را گذاشت اندیشه) رواج می‌دهند، نظر مخالف یا متفاوت آن را هم نشر دهند. این به سیاست شمول‌گرایی و تکثر رسانه‌ای و مدارا و بی‌طرفی و پرهیز از جانبداری‌های سیاسی نزدیک‌تر است.

پ. ن. شاید چندان ربط مستقیمی نداشته باشد، ولی این را هم بخوانید: ترجمه راه روشنفکرانه زیستن نیست.
پ. ن. ۲. این روایت آشوری را هم از کتاب دکتر محمد توکلی طرقی بخوانید، پر بی‌ربط نیست به بحث بالا.

بایگانی