آی آدم‌ها، آدم شوید!

یک داستانی خوانده‌ام، برای چندمین بار، از نویسنده‌ای که خوب می‌شناسم‌اش. جسته گریخته از وسط‌اش، آخرش، اول‌اش، هی خوانده‌ام و دوباره خوانده‌ام. حال‌ام خراب شده است از یادآوری بعضی اتفاق‌ها. چیزهایی که به گذشت زمان، یا عبور زندگی، آگاهانه یا ناآگاهانه به باد فراموشی می‌دهیم‌شان. این حافظه‌ی ماست؟ حافظه‌ی تاریخ است؟ حافظه‌ی کشور است؟ با خودم فکر کردم که مردم فراموش می‌کنند، تاریخ هم که راحت تحریف می‌شود (همیشه می‌شده است الآن هم کماکان تحریف‌شدنی است)، ولی طبیعت هم تحریف می‌شود؟ می‌شود این کهکشان را، این کیهان را هم تحریف کرد؟ ما شده‌ایم ملتی، طایفه‌ای، نوعی تحریف شده. اصلاً اصل‌مان کدام بوده که حالا تحریف شده‌مان این است؟ شجریان دارد الآن می‌خواند که:
بس که شستیم به خوناب جگر جامه‌ی جان
نه از او تار به جا ماند و نه پود ای ساقی

و من هنوز دل‌ام خوش است به اخلاق، به انسانیت، به ذره‌ای مروت و پاکی، به اندکی صفا (فرقی نمی‌کند روستایی باشد یا شهری). هنوز امید دارم به آن خردک شرری که در کنج دل‌ دو نفر مؤمن کم‌گناه‌تر از بقیه زبانه می‌کشد. شاید فرجی شد! همه دارند از هم انتقام می‌گیرند. بی‌خدا از با خدا. با خدا از بی‌خدا. کمونیست از لیبرال. چپ از راست. راست از چپ. من از تو. تو از من. در دارد از دیوار انتقام می‌گیرد. آسمان دارد از زمین‌ کین‌خواهی می‌کند. بعد خودش زار زار سر این کشته‌ها خون گریه می‌کند. چرا این‌جوری شده‌ایم؟ مگر شما لامصب‌ها چقدر تاریخ دارید؟ چقدر عمر دارید؟ از زمان آدم؟ تاریخ دین سن‌تان را چقدر نشان می‌دهد؟ شناسنامه‌های داروینی هم به هر حال سنی برای‌تان رقم زده است. هنوز بزرگ نشده‌اید؟ هنوز «آدم» نشده‌اید؟ هنوز . . . بگذریم. بعضی حرف‌ها یاسین است به گوش . . . لعنت بر شیطان!

دل‌ام تنگ است برای یک شاعر، یک نوازنده، یک خواننده. یکی که بزند، بخواند، کمی آدم دل‌اش باز بشود. از هر چه نفرت و نفرین و لعنت است بیزارم. شاید بشود مرض این انتقام‌جوها را با محبت درمان کرد. این انتقام‌جوها همه‌شان از یک جنس‌اند. لباس‌هاشان فرق دارد. شعارهاشان کمی رنگارنگ‌تر است. و گرنه همه‌شان ته ماجرا دنبال انتقام‌اند. هیچ کدام‌شان نمی‌خواهند آدم بشوند. نمی‌خواهند بفهمند یک روزی می‌آیند توی این خراب شده. بزرگ می‌شوند. شاید درس بخوانند. کاری دست و پا کنند. شاد می‌شوند. غمگین می‌شود. عاشق می‌شوند. جگرشان آتش می‌گیرد از سوز عاشقی. یک روزی هم می‌میرند. همه‌شان مثل هم. همه‌شان می‌میرند. همه‌تان می‌میرید! پس چه مرگ‌تان است خرخره هم را می‌جوید؟ دو دقیقه هم که شده آدم شوید! آن «از دیو و دد ملول‌ام . . .» اصلاً پیشکش. مثل آدم، یک خورده آدم باشید!

بایگانی