بعضیها از درشتی زبان من در نقد گنجی آزردهخاطر شدهاند. حقیقتاش را بخواهید من هیچ دفاعی از این زبان ندارم. من هم انسانام. مثل همهی شماها که وقتی چیزی را خوش نمیدارید، با بیان تندی از آن انتقاد میکنید. پس از این حیث من تفاوتی با شما ندارم. این زبان نه دفاع دارد، نه توجیه. این را مینویسم که نگویید با پررویی از کاری که کرده دفاع میکند.
اما مسأله این است که گرفتیم پوست حرف من عوض شد، گرفتیم بیان ملایمتر شد، مگر مغز حرف هم عوض میشود؟ مگر روش گنجی میشود روش مقبول و معقول؟ من در روش گنجی، در استدلالهایاش، در زباناش، و در شیوهای تازهای که در زندگی اختیار کرده است، خللهای بسیار میبینم. حالا یکی مینشیند و مو به مو با استدلال و متانت میگوید آقای گنجی! آن را که خانه نئین است، بازی نه این است! یکی هم نه وقتاش را دارد نه حوصلهاش را و میگوید: «آقای گنجی! لطفاً مزخرف نگویید.» برای تشخیص اینکه اکبر گنجی دارد رطب و یابس به هم میبافد نیازی نیست آدم فیلسوف تراز اولی باشد، هست؟ برای اینکه بفهمی آن شریعتی که گنجی دارد «تأویل» میکند و چهرهی تازهای از او عرضه میکند، با آن شریعتی که در کتابهایاش نشان داده میشود و کمابیش ما میشناسیم، فرق دارد، نیازی به زیر و رو کردن عالم و آدم نیست، هست؟ مسأله به نظر من اصلاً این قدر پیچیده نیست. حالا گنجی میخواهد خودش «قضیه» بتراشد و برایاش برهان و دلیل تازه اقامه کند، مسألهی دیگری است. حرف من این است که نقد تا جایی جواب میدهد. بعضی نقدها، نخنما شدهاند دیگر. تا قیام قیامت نمیشود اندیشهای را که سویههای مهماش نقد شده و ابعاد و جوانباش بررسی شده است، هی نقد کرد و نقد کرد. (مگر اینکه شریعتی را از آن حد و اندازهای که هست خیلی بزرگتر ببینم که گویا اکبر گنجی برای او نقشی بسیار عمیقتر از اینها که ما فهمیدهایم قایل است).
آخر سخن اینکه خوب اگر اکبر گنجی که در قامت و کسوت روشنفکری و مبارزه ظاهر شده است و ادعاهای در انداختن طرحی نو و ایجاد دموکراسی و جمهوریاش گوش فلک را کر کرده است، اجازه دارد و میتواند با «هر زبانی» و «هر بیانی» هر چه دلاش خواست بگوید، چرا کسی نتواند با همان زبان به او بگوید اینها که میگویی بی سر و ته است؟ هر چه هست، حقی از گنجی را من ضایع نکردهام. من تذکاری دادهام، ولو با زبانی درشت. یا حرفام معقول است یا نیست. اگر معقول است، خوب قاعدتاً باید پذیرفتنی باشد. اگر هم نیست فرقی نمیکند زباناش درشت باشد یا ملایم. تکرار میکنم که من تلاشام همیشه این بوده است که به سمت زبان ملایمتر بروم. تجربه نشان داده است که به ویژه در فضای بی در و پیکر سایبر فارسی، زبان عریان و بُرنده، نه تنها کارساز نیست بلکه گاهی اوقات بیهوده کار دست آدم میدهد (البته بعضی برای مشهور شدن این زبان را اختیار میکنند و هزار تا چاشنی دیگر هم به آن میافزایند و از چارواداری کردن آن هم پرهیزی ندارند).
اما من با گنجی فرق بزرگ دیگری هم دارم. من یک آدم ساده هستم. مدتی دانشجو بودهام، باز هم ممکن است برگردم سر درسام. از آغاز دانشجوییام هزار چیز آموختهام، هزاران خطا هم مرتکب شدهام. ولی نه لاف آزادیخواهی زدهام نه در کانون تبلیغات رسانهای بودهام. گنجی هرگز چنین نبوده. هر که باماش بیش، برفاش بیشتر. نکتهی آخر اینکه یک حس غریبی به من میگوید عدهای از اینکه گنجی به شریعتی حمله میکند، سخت خوشحالاند (بعضی از اینها نه واقعاً طرف گنجی هستند نه طرف شریعتی؛ معرکهای دیدهاند و کنار گود مشغول سوت کشیدن هستند). وقتی مطلب قبل را مینوشتم تنها به سست بودن استدلالهای گنجی توجه داشتم، اما حالا احساس میکنم، بعضیها واقعاً خوششان میآید. پیشفرضشان هم البته این است که گنجی دارد به نوعی ضربهای به «دین» میزند. من دینام را هرگز از شریعتی نگرفتم. شریعتی در هیچ جنبهای از دینورزیام معلم من نبوده است. اما به هر حال انگیزانندهای او دین بود. ولو برداشتاش ایدئولوژیک بوده و میتوانسته منجر به پیامدهای ناگوار یا ناخواستهای شود. اما در این حد نقد شریعتی پیشتر از این هم شده است و کم هم نشده است. این قصهی تبارشناسی را من تازه میبینم و در پرتو جریان غالب رسانهای امروز قابل فهمتر است. پیشتر هم اشاره کرده بودم که احمد زید آبادی و اشکوری دو یادداشت خوب و سنجیده در پاسخ گنجی نوشتهاند. گمان میکنم همین دو پاسخ کافی باشد تا نشان دهد بعضی رویکردهای گنجی چه اندازه روی هواست.
باز هم حرفی مانده؟ «علما» راضی شدند؟
مطلب مرتبطی یافت نشد.