۱. سعید حجاریان ترور میشود. ابتدا اعلام میشود کار منافقین است و دشمنان نظام. آرامآرام معلوم میشود یکی از همین مدافعان سینهچاک نظام اسلحه به دست میگیرد و در روز روشن یک کارگزار همین نظام را که بعضی قسمتهای دیگر نظام دل خوشی از او ندارد، جلوی چشم خلایق ترور میکند. بعد از اینکه جمع کثیری سنگ سوءقصدکننده را به سینه میزنند و تا خط آخر از او دفاع میکنند و ترور شده را محکوم میکنند، کار به دادگاه کشیده میشود و سوءقصدکننده به حکمی خفیف بر میگردد سر زندگیاش. انگار از ابتدا هم هیچ اتفاقی نیفتاده بود. سعید حجاریان از مردمِ نوعِ دوم به شمار میرود.
۲. ماجرای قتلهای زنجیرهای قصهای کهنه است که هنوز که هنوز است معلوم نیست آمران و عاملان این فاجعه و آبروریزی عظیم چه کسانی بودند. هنوز که هنوز است مسؤولان این رسوایی برای بعضی شهید به شمار میروند. این افراد از مردمِ نوعِ اول هستند. اول اعلام میشود عامل بیگانهاند. بعد جاسوس شناخته میشوند و آخر کار میشوند عدهای خودسر. پرونده بسته میشود چون قاتلان از مردم نوع اولاند و مقتولان از مردمِ نوعِ دوم.
۳. کوی دانشگاهِ اول اتفاق میافتد. یک سرباز بینوا به جرمِ دزدیدن ریشتراش محکوم میشود. سرمایههای علمی و دانشگاهی کشور به مخاطره میافتند. فضای دانشگاه ناامن میشود. نظامیان به دانشگاه هجوم میبرند. قضیه فیصله پیدا میکند. دانشجویان معترض از مردمِ نوعِ دوماند و خاطیان و تخریبکنندگان اموال عمومی داخل دانشگاه از مردمِ نوعِ اول. پرونده بسته میشود. کوی دانشگاهِ دوم هم اتفاق میافتد، ولی همچنان معضل لاینحل این دو نوع مردم وجود دارد و نمیتوان با شفافیت به اینها رسیدگی کرد.
۴. فاجعهی کهریزک رخ میدهد. بعد از کلی جار و جنجال، بالاخره اعلام میشود افرادی کشته شدهاند مثل محسن روحالامینی. هنوز که هنوز است بعد از ماهها معلوم نشده است که چطور پشت دیوارهای مستحکم و حفاظتشده یک زندان رسمی نظام این اتفاق رخ داده است. دستگاه قضایی هم پیگیری نمیکند و نهایتاً کمیتهی تحقیق مجلس دادستان سابق تهران را متهم ردیف اول اعلام میکند. ماجرای کهریزک هم زمانی افشا شده که یکی از مقتولان به نحوی از مردمِ نوعِ اول به حساب میآمد. این پرونده هم بعید است باز بماند. چون قاتلان، از مردمِ نوعِ اول هستند و مقتولان از مردمِ نوع دوم و امیدی به احقاقِ حقوقشان نیست.
۵. خواهرزادهی موسوی ترور میشود. دستگاههای امنیتی نمیدانند یا نمیتوانند بگویند قاتل اصلی چه کسی بوده و چطور سلاح به دست آورده. نتیجه این میشوند که بگویند خودِ موسوی خواهرزادهاش را کشته برای مظلومنمایی. مقتول باز هم از مردمِ نوعِ دوم است و امیدی به پیدا شدن یا دستگیری و محاکمهی مردمِ نوعِ اولی که خودسرانه اقدام میکنند، نیست.
۶. استاد دانشگاه تهران امروز ترور میشود. ابتدا رسانههای انحصاری و مسدود نشده اعلام میکنند او استادی متعهد و انقلابی بوده و دانشمند هستهای. معنایاش این است که میخواهیم وانمود کنیم او از مردمِ نوعِ اول بوده و مردمِ نوعِ دوم میخواستهاند او را بکشند و کشتهاند. به سرعت معلوم میشود او تخصصاش فیزیک ذراتِ بنیادی بوده و دست بر قضا طرفدارِ مردمِ نوعِ دوم (و گویا حامی میرحسین موسوی). نکتهی عجیب این است که پس از تصاحبِ قتل استاد دانشگاه به دستِ رسانهی مردمِ نوعِ اول، وزارت خارجه به سرعت متهم و قاتل را پیدا میکند و میگوید کار، کار آمریکا و اسراییل است. تمام این روندِ کشفِ حقیقت در یک نیمروز رخ میدهد. دستگاه اطلاعاتی و امنیتی و پلیس هنوز سرنخِ مشخصی ندارند که چه کسی این کار را انجام داده ولی وزارت خارجه، یعنی نامربوطترین دستگاه قانونی برای کشف حقیقت و یافتنِ مجرم، پیشاپیش مجرم را شناسایی میکند. سؤال این است: چطور در ماجرای کهریزک که زیر چشم نظام رخ داده است هنوز کسی نمیتواند متهم را پیدا کند و به دادگاه بکشاند آن هم بعد از چند ماه، ولی در یک نیمروز میتوان آمران قتل یک استاد دانشگاه را پیدا کرد و بلافاصله انگشت اتهام را به سویی نشانه رفت که هنوز سندی دال بر آن یافت نشده (البته مسؤولان هماکنون مشغول تولید سند هستند!).
(سخت نیست؛ به ۶ مورد بالا نمونههای دیگری را هم میتوان افزود که بدبختانه کم هم نیستند.)
ابتدا فکر میکردم بعد از انتخابات معلوم شده است که ما دو ملت داریم و دو نوع مردم که شمارهی هر دو نوعشان هم کم نیست. اما حالا آرامآرام دارم به این نتیجه میرسم که مدتهاست ما دو نوع مردم داریم. تکلیفِ مردمِ نوع اول روشن است. اما مردم نوع دوم، کسانی هستند که بالفعل در ایران زندگی میکنند ولی بالقوه تعریف مردمِ نوع دوم تمامِ جهان جز مردمِ نوع اول هستند، چون با استقرا نشان میدهند که مردم نوع دوم فرقی با آمریکا و انگلیس و اسراییل ندارند. قاعده هم این است که کسی حق ندارد از مردمِ نوعِ اول طلب دلیل و سند محکمهپسند و قانعکننده و دور از خیالپردازی کند (و گرنه بلافاصله متهم به همسویی با بیگانگان و دشمنان میشود). پس حق با مردمِ اول است؛ مردم دوم ساکت باشند و فرمان ببرند. نتیجهی اخلاقی؟ خونِ مردمِ نوع اول محترم است و خونِ مردمِ نوع دوم از اساس مباح! شک دارید؟ نمونههای بالا را به دقت بررسی کنید و سوابقاش را مو به مو بخوانید. صبح تا شب میگویند فتنه، فتنه. یکی نیست بپرسد قبل از انتخابات آن فتنهها را چه کسی درست کرده بود؟ آن وقت که دیگر موسوی و کروبی وسط میدان نبودند، بودند؟
اگر بخواهم جمعبندی روشنی از این توصیف به دست بدهم، به نظر من باید این را درک کرد که اذعان کردن به این وضعیت تفاوت دارد با به رسمیت شناختن و قبول کردن این منطق دوگانه که دو نوع مردم داریم. ناگفته پیداست که این دو نوع مردم داشتن هم با اخلاق و اسلام مباینت و تضاد دارد و هم با حقوق انسانی و بشری ایرانیان. از سوی دیگر، اعتراضهای افرادی مثل علی مطهری و محمد نوریزاد و بسیاری دیگر نشان میدهد که پایگاه اجتماعی و فکری مردمِ نوع اول به سرعت رو به زوال است و این مرز روز به روز مبهمتر میشود و سیاه و سفید کردن مردم، بیش از پیش رنگ میبازد. حتی کسانی که به طور سنتی در گروه اول بودهاند، امروز دیگر از این منطق مسخره به ستوه آمدهاند و آسان نیست پذیرفتن این معیارهای دوگانه و ریایی. این منطق که مردم را دو نوع ببینیم و دو نوع بخواهیم (یعنی طرز فکر همان نوعِ اول)، به بنبست بیشکوه و مفتضحانهای میرسد. دیر نیست که بگوییم همهی مردم حقوقی یکسان دارند. صدای شکسته شدن استخوانهای طرز فکری که مردم را دو نوع میخواهد و دو نوع میبیند، به گوش میرسد. طولی نخواهد کشید که بتوانیم باز هم با اطمینان، صادقانه و بدون نیرنگ و فریب، بگوییم: «بنی آدم اعضای یکدیگرند».
پ. ن. ۱. وقتی میگویم مردم نوع اول و نوع دوم، شاید بشود از «شهروند» درجه یک و درجه دو هم حرف زد. این تعبیر مردم نوع اول و نوع دوم، ساختهی من نیست. این اتفاقاً از تعابیری است که به وفور توسط همان مردمِ نوع اول (یا از ما بهتران) به کار میرود. نمونههای متبذل و توهینآمیزش همین «خس و خاشاک» و «بزغالهی گوساله»ی مشهور است. نمونههای دیگرش را هم به وفور میتوان در رسانههای انحصاری مردم نوع اول یافت که گفتهاند اینها (یعنی مردمِ نوعِ دوم، که شامل سبزها، طرفداران موسوی یا هر منتقد و معترض دیگری هم میشود)، اصلاً «مردم» نیستند! حالا کوتاه آمدیم و گفتیم مردمِ نوع دوم، ولی آنها صراحتاً از مردم نبودنشان حرف زدهاند. تعبیر شهروند را به این دلیل به کار نبردم که مردمِ نوعِ اول، اساساً به مقولهای به نام «شهروند» اعتقادی ندارند و شهروندی جایگاهی در نظام فکریشان ندارد.
پ. ن. ۲. از نمونههای بالا، وضع نمونهی ششم هنوز دقیقاً معلوم نیست و عقل حکم میکند درنگ کنیم و مثل وزارت خارجه با دستپاچهگی حرفهای پریشان نزنیم. اما تاریخ و سوابق اتفاقاتی که در این هفت-هشت-ده سال اخیر رخ داده است، گواهی میکند که این مورد هم از همان قاعدهی نوعِ اول-دوم تبعیت میکند.
مرتبط:
۱. تکذیبیهی سازمان انرژی اتمی
۲. طنز مسخرهی جواد لاریجانی
۳. مجرمیابی وزارت خارجه
۴.عروج مسعود؛ احمد شیرزاد
مطلب مرتبطی یافت نشد.