چشمه‌ی امید هم‌چنان می‌جوشد

ماجرا ساده است: طبع این مردم، طبعی است سرخوش و سرشار از امید. این امید، امیدی است که به وصف نمی‌آید اما نشانه‌های‌اش را می‌توان دید، آن هم به وفور. چه سرگشته و چه بی‌خردند کسانی که این همه نجابت و بزرگ‌منشی این مردم، این طبع خداداد و این ذوق سرشار را نادیده می‌گیرند و خود را به نادانی می‌زنند و همین مردم را عوام و نادان فرض می‌کنند تا متاع کسادِ خود را که به زور سرنیزه و به استظهار انحصار رسانه‌ای‌شان به خودشان باورانده و فروخته‌اند، رونق دهند. چیزی که من می‌بینم امید است و شوخ‌طبعی و زنده‌دلی. یک نمونه‌ی ساده‌اش را مثال می‌زنم و می‌شود از همین چیزها قیاس گرفت. آسان نیست توجه کردن به این نشانه‌ها. باید از زاویه‌های کاملاً نامتعارف به این‌ها نگاه کرد. اما این مثال را که ببینید، در می‌یابید که چرا از امید حرف می‌زنم.

داستان از این‌جا شروع شد: نشریه‌ی پرتو سخن ادعا کرد که لوگوی روزنامه‌ی تهران امروز (که متعلق به قالیباف، شهردار تهران، است)، تصویر زنی در حال رقص است. مضمون‌ این ادعا روشن بود: تخریب رقیب (آن هم نه حتی رقیبی مثل موسوی، بلکه کسی مثل قالیباف) به هر شیوه‌ی ممکن. نفسِ این کار آن هم در بحبوحه‌ی این بحران دامن‌گستر و عمیقی که پدیدآورندگان‌اش جرأت و جسارت اذعان به آن را هم از دست داده‌اند، نمونه‌ای دیگر است در میان نمونه‌های فراوان یا – بله جسارت می‌کنم و می‌گویم – «بی‌شمار» از بی‌اخلاقی و رذالت، چون عمر نوح لازم دارد شمردنِ این همه بی‌خردی و بی‌تدبیری در این فاصله‌ی کوتاه زمانی!

اما پاسخ به این همه انباشت نفرت و شدت از مدار خارج شدنِ ذهن (!)، بسیار ساده بود. هیچ نشانی از درشتی و خشم در آن دیده نمی‌شد. اولین واکنش را نیما اکبرپور نشان داد و «مجلس رقص زنان در لوگوی سایت‌ها و روزنامه‌ها» را به بزرگراه وبلاگستان کشاند. و ناگهان به جای انفجار نفرت، با انفجار خنده روبه‌رو شدیم! او به سرعت کشف کرده بود که اگر می‌شود به این شکل همه‌ی قواعد بازی را زیر پا نهاد و در هر کاری و در هر چیزی شروع به جرزنی کرد، چرا نشود از همین ماجرا لطیفه ساخت و بازیگرِ حریص به تخریبِ هر کس غیر از خود را کمی گوشمالی داد؟ بله، می‌شد: همین رقص و انحراف را هم در لوگوی پرتو سخن می‌شد دید و هم در لوگوی رجانیوز!

ماجرا به همین ختم نشد. حالا که وقت، وقتِ شوخی است، پس می‌شد در همه چیز و همه جا همین طنز بی‌مزه و وقیحانه را پیاده کرد تا شاید بازیگر اول متوجه خامی عمل‌اش بشود و البته در این میانه، ما جماعت داغ‌دار و زخمِ ستم‌خورده، کمی نفس تازه کنیم. نوشتند که «نشریه پرتو سخن در شماره جدید خود روزنامه اعتماد را متهم به خواباندن لوگو کرد» و در لوگوی روزنامه‌ی اعتماد هم نقش زنی را تماشا کردند!

اما ماجرا باز هم ادامه داشت. پرده‌ی تازه‌اش این بود که در گوگل‌ریدر خواندم: «همین الان خبر رسید لوگوی کیهان از لوگوی اعتماد خواستگاری کرده»!

این چیزهای به ظاهر پیش‌پاافتاده و سطحی، حکایت از جوشش چشمه‌ای در ضمیر ایرانی‌ها دارد. کار عبثی می‌کنند کسانی که با این همه دبدبه و کبکبه‌ی پوشالی کوشش می‌کنند شعله‌ی امید این ملت را خاموش کنند و به آن‌ها بقبولانند که سردند و مرده‌اند. رازِ زندگی درست همان‌جایی است که این غافلان به آن پشت کرده‌اند: امید، سرخوشی و شوخ و شاد بودن. و این‌ها همان چیزهایی است که سال‌های درازی است طرف مقابل می‌خواهد به حیله‌های مختلف از ما برباید و تا امروز نتوانسته. سبز بودن دقیقاً یعنی روییدن مکرر، حتی وقتی تبرزن بی‌وقفه هر درخت و هر گیاهی را نابود می‌کند.

ما ملتی شگفت‌انگیز هستیم. شگفت‌انگیز و ساده. نیاز به هیچ نیروی پیچیده یا مرموز خارجی هم نداریم. این چشمه، چشمه‌ای است که هیچ سنگ خارایی نمی‌تواند متوقف‌اش کند. باز هم جاری می‌شود و در دل صخره و خارا هم راه خود را می‌گشاید. بشارت باد ما را که سبزیم و روینده. بشارت باد ما را که امید داریم و سرخوش‌ایم. بشارت باد ما را که افسون سکوت و جادوی یأس را نمی‌خریم و باور نمی‌کنیم. بشارت باد ما را که زنده‌ایم!

پ.ن. ما مرگِ شما را هم باور نداریم؛ شما را هم زنده می‌خواهیم و بالنده، نه تاریک و سرد و مأیوس. شما را هم سبز و سربلند می‌خواهیم نه تلخ و خونین مثل تبر. تبرِ شما هم روزی سبز می‌شود.

پ. ن. ۲. این را هم ببینید!

بایگانی