داستان از اینجا شروع شد: نشریهی پرتو سخن ادعا کرد که لوگوی روزنامهی تهران امروز (که متعلق به قالیباف، شهردار تهران، است)، تصویر زنی در حال رقص است. مضمون این ادعا روشن بود: تخریب رقیب (آن هم نه حتی رقیبی مثل موسوی، بلکه کسی مثل قالیباف) به هر شیوهی ممکن. نفسِ این کار آن هم در بحبوحهی این بحران دامنگستر و عمیقی که پدیدآورندگاناش جرأت و جسارت اذعان به آن را هم از دست دادهاند، نمونهای دیگر است در میان نمونههای فراوان یا – بله جسارت میکنم و میگویم – «بیشمار» از بیاخلاقی و رذالت، چون عمر نوح لازم دارد شمردنِ این همه بیخردی و بیتدبیری در این فاصلهی کوتاه زمانی!
اما پاسخ به این همه انباشت نفرت و شدت از مدار خارج شدنِ ذهن (!)، بسیار ساده بود. هیچ نشانی از درشتی و خشم در آن دیده نمیشد. اولین واکنش را نیما اکبرپور نشان داد و «مجلس رقص زنان در لوگوی سایتها و روزنامهها» را به بزرگراه وبلاگستان کشاند. و ناگهان به جای انفجار نفرت، با انفجار خنده روبهرو شدیم! او به سرعت کشف کرده بود که اگر میشود به این شکل همهی قواعد بازی را زیر پا نهاد و در هر کاری و در هر چیزی شروع به جرزنی کرد، چرا نشود از همین ماجرا لطیفه ساخت و بازیگرِ حریص به تخریبِ هر کس غیر از خود را کمی گوشمالی داد؟ بله، میشد: همین رقص و انحراف را هم در لوگوی پرتو سخن میشد دید و هم در لوگوی رجانیوز!
ماجرا به همین ختم نشد. حالا که وقت، وقتِ شوخی است، پس میشد در همه چیز و همه جا همین طنز بیمزه و وقیحانه را پیاده کرد تا شاید بازیگر اول متوجه خامی عملاش بشود و البته در این میانه، ما جماعت داغدار و زخمِ ستمخورده، کمی نفس تازه کنیم. نوشتند که «نشریه پرتو سخن در شماره جدید خود روزنامه اعتماد را متهم به خواباندن لوگو کرد» و در لوگوی روزنامهی اعتماد هم نقش زنی را تماشا کردند!
اما ماجرا باز هم ادامه داشت. پردهی تازهاش این بود که در گوگلریدر خواندم: «همین الان خبر رسید لوگوی کیهان از لوگوی اعتماد خواستگاری کرده»!
این چیزهای به ظاهر پیشپاافتاده و سطحی، حکایت از جوشش چشمهای در ضمیر ایرانیها دارد. کار عبثی میکنند کسانی که با این همه دبدبه و کبکبهی پوشالی کوشش میکنند شعلهی امید این ملت را خاموش کنند و به آنها بقبولانند که سردند و مردهاند. رازِ زندگی درست همانجایی است که این غافلان به آن پشت کردهاند: امید، سرخوشی و شوخ و شاد بودن. و اینها همان چیزهایی است که سالهای درازی است طرف مقابل میخواهد به حیلههای مختلف از ما برباید و تا امروز نتوانسته. سبز بودن دقیقاً یعنی روییدن مکرر، حتی وقتی تبرزن بیوقفه هر درخت و هر گیاهی را نابود میکند.
ما ملتی شگفتانگیز هستیم. شگفتانگیز و ساده. نیاز به هیچ نیروی پیچیده یا مرموز خارجی هم نداریم. این چشمه، چشمهای است که هیچ سنگ خارایی نمیتواند متوقفاش کند. باز هم جاری میشود و در دل صخره و خارا هم راه خود را میگشاید. بشارت باد ما را که سبزیم و روینده. بشارت باد ما را که امید داریم و سرخوشایم. بشارت باد ما را که افسون سکوت و جادوی یأس را نمیخریم و باور نمیکنیم. بشارت باد ما را که زندهایم!
پ.ن. ما مرگِ شما را هم باور نداریم؛ شما را هم زنده میخواهیم و بالنده، نه تاریک و سرد و مأیوس. شما را هم سبز و سربلند میخواهیم نه تلخ و خونین مثل تبر. تبرِ شما هم روزی سبز میشود.
پ. ن. ۲. این را هم ببینید!
مطلب مرتبطی یافت نشد.