یعنی به گردنِ کیست؟ – این همه خون را میگویم!
رسول خدا هم که به نبوت مبعوث شد، گفت من امر به دعوت شدم تا وقتی که کلمه را بر زبان برانید و آن وقت «عصمت مال و دم» پیدا میکنید؛ یعنی در متن و بطن دعوتِ اسلام، و مسلمان شدن، همین عصمتِ مال و دم بود. یعنی مسلمان که شدی، تنها کلمه را که بر زبان راندی، نمیتوان خونات را ریخت. ریختنِ خون مسلمان، یعنی عبور از اسلام. یعنی همنشین شدن با فرعون و نمرود. ریختنِ خونِ مؤمن، حرام بود – هنوز هم هست؟
از همان روزهای پس از وفاتِ رسولِ خدا، این «خون» مهم شد و بزرگ شد. خونهای زیادی ریخته شد. خلیفهی دوم خوناش ریخته شد. خلیفه سوم هم خوناش ریخته شد. خلیفهی چهارم مسلمین و امام اول شیعیان هم خوناش ریخته شد. مسلمانی که خوناش ریخته شود، اگر در راه دفاع از عقیدهاش کشته شود، مسما به «شهید» میشد. هنوز هم هر کس به خاطر عقیده و ایماناش کشته شود، شهید نامیده میشود. اما پاسخگوی خونهای ریخته شده، کیست؟ قاتل یا مقتول؟ قاتل باید پاسخ بگوید که چرا خون ریخته است یا مقتول باید بگوید که چرا خودش را از تیغِ بیدریغِ قاتل دور نکرده است؟
به حمزه، عموی رسول خدا، هم اعتراض میکردند که خودت را به دستِ خودت به کشتن مده. پاسخ حمزه، داستانی شد که مولوی در مثنوی از دلِ آن بلندترین نکات را بیرون کشید. یک معنایاش این بود که وقتی شجاعانه پای عقیدهات ایستادی، خونات محترم و مُحرّم است. ریختن چنین خونی، گناهی کبیره است. نمیشود این خون را ریخت. علی هم که به مصاف معاویه رفت، مؤسس سلسلهی اموی، «خون» عمار یاسر را به گردن علی انداخت و گفت تو بودی که او را به میدانِ نبرد کشاندی (و اگر در برابر من نمیایستادی و به خلافتِ من رضا میدادی، او هم کشته نمیشد و تو مسؤول خوناش نبودی!). حسین بن علی هم که در برابر سپاهیان یزید ایستاد، خوناش ریخته شد چون شریح قاضی خوناش را مباح دانسته بود؛ که در برابر «خلیفهی مسلمین» به محاربه برخاسته بود!
قصهی «خون» از ابتدای تاریخ ادامه داشته تا همین امروز. امروز در کوچه، در خیابان، در میدان، در خانه، در زندان و حتی در قبرستان خونها ریخته میشوند و قاتل راستراست راه میرود هیچ کس گریباناش را هرگز نمیگیرد. دیگر خون، محترم نیست. کمبهاترین چیزها، این روزها، همین «خون» است. چرا؟ چون به آسانی میتوان طفل ۱۲ ساله را کشت، جوان نوزده ساله را کشت، زندانی را با گلوله نابود کرد، خون بر سر و روی محبوس و اسیر جاری کرد، زنان را در خون نشاند، و البته هیچ کس هم پاسخ نمیگوید و به دفاع از خونهای ریخته شدهی مؤمنان و مسلمانان قیام نمیکند.
شکایتها، دیگر شکایتِ رأیهای بیسیرت شده نیست. قبلاً هم واقعاً اصلِ شکایت اینها نبود. اصلِ شکایت، طلب حق بود و فریادِ اجرای عدالت برای خونهایی که ریخته شدند؛ خونهایی که به ناحق ریخته شدند و هنوز هم روز به روز ریخته میشوند. سفکِ دماء کی متوقف میشود؟ خونها کی دوباره محترم میشوند؟ خونهای ریخته شده، کی ثمر میدهند و به بار مینشینند؟ شاید روزی بخوانیم که:
ای بلبل حزین که تپیدی به خونِ خویش
یادِ تو خوش که خندهی گل خونبهای توست!
اما چه کسی این خونبها را پرداخت خواهد کرد؟ خونبهایی میدهند؟ یا باز هم – مثل همیشه – قاتل به جای مقتول مینشیند؟ زندان تعطیل میشود و زندانی نو ساخته میشود که خونهایی از نو ریخته شود؟ این همه خون… جهانی خون… دلها خون… جگرها خون… ما سر تا پا خونایم.
[واقعه] | کلیدواژهها:
قتل آن پسر بچه ۱۲ ساله را هم قطعا مشابه بقیه موارد کسی به گردن نمیگیرد. احتمالا الان مشغول نوشتن یک سناریو برای این مورد هستند. شاید بگویند کار منافقین بوده یا کار آمریکا، انگلیس و دشمنهای خارجی. شاید بگویند تومور مغزی داشته و گرمای هوا باعث خونریزی مغزی و فوت آن شده است. شاید هم بگویند کمی برادران بسیجی تندروی کرده اند که البته بهشان تذکر میدهیم. اگر در بدترین حالت کمیته حقیقت یاب مجلس یا خانواده آن خیلی پیگیری کنند، یک نفر را به عنوان دزد ماشین ریش تراش محاکمه میکنند و یک هفته در زندان بهش چلوکباب برگ میدهند و بعدش هم آزادش میکنند.
صد رحمت به گروهکهای تروریستی جندالله و یا مجاهدین خلق که وقتی عملی را مرتکب میشوند به گردن میگیرند، خامنه ای و دار و دسته اش فقط دروغ میگویند و انکار میکنند.
جواب؟!
کدام جواب؟!
اینها به هیچ کس جواب نمی دهند.
اما بترسند از روزی که ملت به زور جوابشان را بگیرند.
اما من ترسم از مردمی است که تلویزیون دولتی نشان می دهد و خون به ناحق ریخته را یا حق می شمرند یا بی اهمیت می دانند. من ترسم از این عده است. هیچ نمی فهمم (راهی ندارم که بفهمم) آیا این همه به مرگ دیگران به این راحتی راضی اند؟ کاش راهی برای فهمیدن بود
گفت اسلام زهادت باشد
همه ی عمر عبادت باشد
گفتم اسلام نمی دانی شیخ
یا تو را خم شدن عادت باشد
من از اسلام چنین فهمیدم
که در آن عشق سعادت باشد
دوستی مهر محبت پیوند
بهتر از جنگ و شهادت باشد
همه ی حجت من از اسلام
این حدیث است چو یادت باشد
ساعتی فکر نمودن به از
همه ی عمر عبادت باشد
می کشیدم کشیده ی خود را
صورت نارسیده ی خود را
شیخ آمد به طعنه گفت آقا
دیده ای کی ندیده ی خود را
رو ی رحلش گذاشتم فورا
سر از تن بریده ی خود را
شیشه آورد و گفت می ریزی
خون از سر چکیده ی خود را
تو در آن تا برای مردم شهر
خون سرایم قصیده ی خود را
سر غزل خواند و شیخ می مالید
چشمهای دریده ی خود را
من همانم که شعر می خواند
شعر هایی که خود نمی داند
من همانم که روح خلقت را
از خودش با اراده می راند
من همانم که می نهد گردن
تا پدر حکم خویش بستاند
من همانم که تا ابد مظلوم
بر سر نیزه شعر می خواند
من تو هستم که کرده ای پنهان
رنگ و روی پریده ی خود را
زیر خطهای تیره و روشن
تا نبینی کشیده ی خود را
و به کفتار پیر خواهی داد
میوه های رسیده ی خود را
لحظه ای بی اراده می بندد
چشمهای چریده ی خود را
پس در آئینه باز می بیند
بی تعصب چکیده ی خود را
و دوباره ز خویش می پرسد
دیده ای کی ندیده ی خود را
احتمالا وقتی توی سعده و قضه و عراق و افغانستان و… کسی کشته میشه، ازش خون نمیاد!
چون شما که انقدر به خون حساسین، ککتون هم نمیگزه.
کور خوندین اگه فک کردین میتونید کله زردا رو بشونید رو سینه ما
گور بابای اول آخر آخوندا و دولت، ولی از اینکه فک کنم یه کله زرد بشینه روی سینم وحشت دارم
خدا به شما هم غیرت بده
——————————————-
غیرت ما سر جایاش هست:
http://blog.malakut.ir/archives/2009/01/post_1706.shtml
و
http://blog.malakut.ir/archives/2006/07/post_1507.shtml
این شما هستید که باید فکری به حال غیرتتان بکنید. چراغی که به خانه فرض است به مسجد روا نیست!
د. م.