تو که از من میگريزی…
خرابخانه را و خانهی خرابان هذيانگو را آوردهام – آوردم – که به دستان تو بسپارم؛ با تمام آلودگیهایاش، با تمام لغزشهای پياپیاش و تمام خويشتندوستیهایاش و کاهلیهایاش. آوردم و ماندم… ماندم که در آيی و بگويم: «قصدِ اين ويرانه کردی عاقبت»! يعنی میرسد روزی که اشک حسرت بتوان از ديدگان سترد و گفت که تو، تو قصدِ اين ويرانه کردی؟ تو که از من میگریزی و در خواب و بيداری، سايهوار در پیات میآيم و صبح و شام راهات را میپويم. تو که نامات شکل بغض میشود و آه. تو که سينه میسوزانی و حسرت مینشانی در نگاه و زبان. تو که… تو که حتی نمیشود از تو نوشت! تو که هزار ديدهی دريده به تير طعنه منتظر نشستهاند تا نامات را بر زبان جاری کنم! آری، «لبات شکّر به مستان داد و چشمات می به میخواران / منام کز غايتِ حرمان نه با آنام نه با اينام» و مگر چیست آرزوی اين سوخته؟ چه آرزويی است اين که مرا مثل جنگلی آتشگرفته خاک و خاکستر میکند؟
میدانی؟ میدانم که میدانی. که نمیخواهم اين وعده چندان به درازا بکشد که آن لحظهی روبرو، نه در اينجا که در جهانی موعود باشد و همهی هستی ما و قصهی من و تو «وعده» باشد و «موعود» و بگويی که انه لا يخلف الميعاد. من به ميعاد تو چه کار دارم؟ من اکنونات را میخواهم. همين حال را. فردا مرا چه خاصيت؟ اکنون است که اين زخم، خونچکان است! چه مینویسم؟ کجا؟ برای که؟ بگذار همگان بخوانند! بگذار همگان در گمان خويش وسواسشان را پر و بال دهند! تو که هنگام نوشتن اينها میخوانیشان: «که هم ناديده میبينی و هم ننوشته میخوانی»! ما را مترسان از آن تيغ! «خيال تيغ تو با ما حديث تشنه و آب است…»
|
[هذيانها] | کلیدواژهها:
سلام
کدام فردا؟ کدام امروز؟ این دردهای همیشگی بشری را می شود در دایره ی امروز و فردا گنجاند؟ امروز نه آغاز و نه انجام جهان است… نخوانده ای و ان منکم الا واردها کان علی ربک حتماً مقضیاً؛ این «ها» کجاست؟ حالی اسیر دوزخ ایم؛ حال دگر کجاست؟
ممنون به خاطر آهنگها
بی نظیر بودن
من از صبح تا حالا اقلا ۲۰ بار adagio رو گوش دادم
سلام
به خاطر اين آهنگهاي زيبا ممنونم. آيا امکان داره که من اين آهنگها رو دانلود کنم؟
**************
خواهش میکنم. اما نه. لااقل از اينجا نمیشود دانلود کنید.
د. م.