۶
منافع ملی ايران: تعبير ايرانی يا نئوکانی؟
۱. کمتر کسی است که در جريان فراز و فرودهای صحنهی سیاست خارجی ایران باشد و خطر حملهی نظامی به ایران را جدی نگیرد. با تبلیغات گستردهای که اين روزها صورت میگیرد و نوع سیاست تحریکآميز، ماجراجويانه و رجزخوانانهی دولت کودتا، باید این احتمال را جدی گرفت و به آن انديشيد. تنها نکتهی متفاوتی که باقی میماند این است که نوع موضعی که جنبش سبز میگیرد، ناگزیر يکی از دو موضعی نيست که به طور رسمی در داخل و خارج از ايران طرح میشود. این دو موضع، فارغ از اينکه در عمل به جنگ ختم شود يا نه، يکی موضع دولت کودتاست با «رجزخوانی و بذلهگويی»های احمدینژاد و حامياناش و دیگری موضع کسانی است که بر این باورند که ايران – چه رهبران جنبش سبز و چه حاکميتی که امروز بر مسند قدرت است – باید بر همان مبنا و در همان چهارچوبی که غرب تعيین میکند و بر سر بقا به مذاکره دربارهی پروندهی هستهای بپردازند تا خطر جنگ دفع شود. راه سومی نیز وجود دارد که با هر یک از دو راه پيشگفته مباینت دارد اما لزوماً نتايجاش همانی نيست که اين دو راه پيشنهاد میکنند.
۲. چشمانداز فعلی سياست خارجی دولت آمریکا در قبال ايران، شباهت غریبی به موضعی دارد که در قبال عراق گرفت: الف) دولت صدام حسين – و در حقیقت ملت عراق – زیر فشار سنگين تحریمهای همهجانبه قرار گرفتند و دولت و ملت عراق تبديل به کشوری ناتوان و فاقد عزت شده بودند و تصميمگیری داخلی برای عراقیها تبدیل به امری بسیار دشوار، اگر نگويیم محال، شده بود؛ ب) زمينهسازی رسانهای و تقويت اين ادعا که عراق صاحب سلاحهای کشتار جمعی است، راه را برای حملهی نظامی به عراق هموار کرد؛ ايران هم در وضع مشابهی است. گزارشهای متضاد و متناقضی که میبينيم، هيچ کدام آن اندازه که این حجم و شدت تحریمها و تهدیدهای نظامی را توجیهکند متقاعدکننده نیست و نمیتواند ثابت کند که حاکمیت سياسی ايران يا سلاح هستهای دارد يا در پی ساخت سلاح هستهای است (یا در واقع به عبارت دقیقتر، به این زودیها توانايی ساخت سلاح هستهای دارد). اگر به پيامدهای وضعيت عراق نگاه کنيم، میبينیم که جنگ انجام شد. هيچگاه ثابت نشد که در عراق سلاح کشتار جمعی وجود دارد (و هنوز که هنوز است رسانههای بريتانيايی گریبان تونی بلر را به خاطر اين ماجرا رها نکردهاند و به هر بهانهای آن را دوباره زنده میکنند).. ماجراجويی و رجزخوانی دولت صدام حسین نفت هم بر آتش این تبليغات ریخت و حاصل جنگی بیسرانجام شد که هنوز راه برونرفت آن مشخص نيست.
۳. گزارشهای متعددی که تا به حال دربارهی برنامهی هستهای ایران منتشر شده است (گزارش سیا، گزارش فارين پاليسی (۱ و ۲)، مقالهی اخیر چامسکی (اينجا را ببينيد)) همه دلالت بر این دارند که برنامهی هستهای ايران (برای تولید سلاح) برنامهای است ناکارآمد و از همگسيخته (اينجا را هم برای ديدن نظر احمد شيرزاد ببینيد). در نتيجه، اعلام جنگ به ایران حتی نمیتواند از موضع پيشگیرانه و بازدارندگی باشد. لذا باید منطق اين کوبیدن بر طبل جنگ را ظریفتر از این فهمید و بینالسطور اين بازی سياسی را درک کرد.
با اين سه مقدمه، میرسم به مقالهی اخير مهدی خلجی – که در واقع امتداد دو مقالهی پیشين او در مردمک است (۱ و ۲ يا اينجا را ببينيد برای روایتی دیگر از همين نوشته). موضع خلجی در این مقاله و دو مقالهی پيشين موضعی است که هم به لحاظ تئوریک فاقد وجاهت است و از مغالطههای نظری عظیمی رنج میبرد و هم از لحاظ پراتيک موضعی است ضعيف و نامنطبق با تعبیری ایرانی از منافع ملی ایران. مواضع خلجی، مفرداتی درست دارد اما ترکیبهای آن مغالطهآميز است. از این گذشته، بخشهایی از نوشتهی سوم خلجی، لحن و زبانی تحکمی دارد.
مقالهی خلجی اگر به قلم فردی از دستگاه سياست خارجی آمريکا (آن هم از موضع نئوکانی) نوشته شده بود کاملاً قابلفهم بود. اما وقتی اين مقاله را کسی مینویسد که خود را مدافع منافع ملی ایران قلمداد میکند و در لباس خیرخواهی و دلسوزی به ما ایرانيان – و مشخصتر از آن به جنبش سبز – هشدار میدهد و به آنها راه و چاه نشان میدهد که چگونه باید از منافع ملیشان دفاع کنند، مشکل شروع میشود. قلب مسألهی نوشتهی خلجی در این است که منافع ملی ایران را بر حسب تابعی از منافع ملی آمريکا و اسرايیل میفهمد و تعبیر میکند. تعبیر روشن و صريحاش اين است: برای اینکه منافع ملی ايران حفظ شود (بخوانید: جنگی در نگیرد)، بهتر است که به منافع ملی آمريکا و اسرايیل تن بدهند تا مصیبت جنگ را از سر خود دور کند. اما چرا باید سبزها چنین تعبیری از منافع ملی ایران را برگیرند؟ چرا منافع ملی آمريکا-اسرايیل را تعيينکنندهی منافع ملی ایران بدانند آن هم پس از اعمال تحريمهای بهانهجويانه و خفهکنندهای که نه تنها هدفدار نیست و در عمل به تضعیف سپاه پاسداران منجر نمیشود (اين گزارش هم دیدنی است) بلکه دقيقاً باعث تضعیف جامعهی مدنی و بدنهی ملت و بنیهی دموکراسیخواهی درونزای ایرانی میشود؟ و پس از آن با تهدید جنگِ فراگیر، چرا باید در اين يارگیری کنار آمريکا (و منافع ملی آنها) ايستاد؟ دقت کنید که داریم از موضع منافع ملی ایران به ماجرا نگاه میکنيم نه از موضع نئوکانی. این استدلال، طابق النعل بالنعل استدلالی است که میشود تصور کرد کسی از موضع روسیه در بارهی عهدنامهی ترکمانچای بگیرد: نگاه به منافع ملی از زاویهی روسی یعنی منافع شما ایرانیان در این است که تن بدهید به پيشنهادی که ما برای ترک مخاصمه میدهیم و شما خودتان بهتر میدانيد که جنگ چيز بدی است و راه توسعهی درازمدت شما را دورتر میکند!
منطق نوشتهی خلجی یک پيشفرض دارد: منافع ملی آمریکا-اسرايیل محترم است و بر منافع ملی ایران اولویت دارد. از نظر او یک هژمونی وجود دارد به نام هژمونی آمريکا-اسرايیل (این هژمونی «واقعی») که منافع ملی ديگران از جمله ایران هم در پرتو آن تعریف میشود. برای اين موضع، استدلال هم لازم نيست و نیروی مسلط و غالب به هر بهانهای که بخواهد هم میتواند حمله کند و هم میتواند تحریم کند (مقالهی اول خلجی را ببينيد که جنگ را طبیعی و موضع ضد-جنگ را رمانتیک میبیند). او حتی نياز به موجه کردن جنگ هم نمیبيند (در مقالهی سوم) و وقتی هم که به موجه کردن آن میرسد گرفتار مغالطهی برآمیختن نا-روشمند کانستراکتيويسم و رئاليسم میشود (نک. به مقالهی محمد مهدی مجاهدی در کلمه). يعنی حالا که آمريکا ايران را به مرگ گرفتهاست، خوب تکلیف منافع ملی ایران و موضعگیری سبزها روشن است: به تب راضی شوید! پارادوکس ادعایی خلجی وجود خارجی ندارد. رهبران جنبش سبز و اندیشهی اصلاح درون-زا بر این باور است که دموکراسیسازی از درون و حکومت قانون هم منافع ملی ایران را تأمین خواهد کرد هم خیال جهان را از تهدیدهای ادعایی راحت.
با نوع ورودِ خلجی به بحث، وقتی نوبت به تعبیر منافع ملی آمریکا و اسرايیل میرسد، منافع ملی آنها حداکثری در نظر گرفته میشود و به حداقلی از امکان تهديد هم آنها میتوانند حساسيتی و واکنشی در حد جنگ نشان بدهند. اما وقتی پای منافع ملی ايران در میان باشد (منافع جمهوری اسلامی و در واقع منافع حاکميت سياسی را از منافع ملی جدا میکنم)، این منافع باید حداقلی تعبیر شود. يعنی همينکه به شما حملهی نظامی نشود کافی است و باید خوشحال باشيد.
اما جنبش سبز: با منطق خلجی در اين بحث (که به صريحترین وجهی از موضع منافع ملی آمريکاست)، جنبش سبز در شکل فعلی و به ویژه با نوع رهبری میرحسين موسوی تهدیدی به شمار میآيد که بعید است در هيچ مقطعی منافع ملی آمریکا را بر منافع ملی ایران اولويت بدهد. پس چه باید کرد؟ من از اين مقاله چیزی جز تضعیف جنبش سبز نمیفهمم مگر اينکه جنبش سبز تن به تجویز خلجی بدهد در حالی که هم از لحاظ تئوريک و هم از منظر پراتيک تمام راهها و برونرفتها منحصر به پيشنهادهای خلجی نيست. از این نکات که بگذريم، در حاشيه چند تعریض زیر را میآورم که تا حدی به روشن شدن بحث کمک میکند.
۱. خلجی میگويد: «سهم رهبران سبز – که منحصر در سه رهبر نمادین آن، میر حسین موسوی، مهدی کروبی و محمد خاتمی نیست – در پیشگیری از جنگ اندک نیست.». از نظر خلجی، این رهبران «نمادين» (يعنی اينها رهبر «واقعی» نيستند) ديگر شامل چه کسانی میشود؟ خلجی با گسترش دادن اين دايره که هنوز بر من معلوم نيست شامل چه کسانی میشود، گويی اشاره میکند به «رهبرانی» که بالقوه میتوانند به پیشنهاد عملی او تن بدهند؛ يعنی کسانی از نظر او در کنار اين «رهبران نمادين» شايستهی رهبری جنبش و نجات ایران از جنگی قریبالوقوع هستند که برایشان هژمونی آمریکا و اسراييل بر منافع ملی ایران اولويت داشته باشد و میتوانند با آمريکا مذاکرهای رضايتبخش برای دفع خطر جنگ بکنند. از این سخنان بوی تکرار تجربهی عراق و الگوی چلبیسازی به مشام میرسد. دقت کنید که خلجی همچنان در پی «رهبر»ی میگردد که با آمریکا سر مصالحه داشته باشد. الگوی چلبی در عراق چيزی جز این نبود.
۲. نويسندهی اين مقاله میگويد: «رهبران سبز برای بنیادگذاشتن گفتار تازهای در سیاست خارجی نیازمند شجاعت سیاسی و اخلاقی و ملیاند». از فحوی کلام نويسنده بر میآيد که به عقيدهی او تا به حال «رهبران سبز» از خود شجاعت نشان ندادهاند و ترسو بودهاند یا با خودشان و مردم رو-راست نبودهاند. اينها – فعلاً فرض کنيد میرحسین موسوی – دقيقاً چه کار باید بکنند که با معيارهای خلجی «شجاعت سياسی و اخلاقی و ملی» داشته باشند؟! يا اصلاً اینها چه اهرم فشاری در اختيار دارند برای اعمال نفوذ؟ خلجی تعریف تازهای از «شجاعت سياسی و اخلاقی و ملی» برای رهبران جنبش سبز ارايه میدهد و از آنها انتظار دارد برای نجات ایران تن به توافقی با غرب بدهند تا فعلاً خطر حمله مرتفع شود. برای رهبران جنبشی که به هیچ ابزار اعمال فشاری دسترسی ندارند، مضمون و فحوای این سخن روشن است: به آمریکا چراغ سبز دوستی نشان بدهيد و بگويید حاضریم با شما کنار بياييم!
۳. ايشان میگوید: «تا زمانی که حکومت ایران موجودیت اسرائیل را آشکارا تهدید میکند و منافع غرب را در منطقه آماج ویرانگریها و اخلالگریهای خود قرار میدهد، انزوای بین المللی، تحریم و جنگ، ایران را از دستیابی به «حق مسلم» هستهای خود بازخواهد داشت.». بله، درست است که ادبيات تحريکآمیز، رجزخوانانه و بیملاحظهی احمدینژاد مسألهساز است ولی فراموش نکنيم که در اين ميان، اسرايیل يک بازيگر طیب و طاهر و پاک و معصوم نيست. درنوشتهی خلجی چه نقد گزندهای بر سیاست ضدانسانی اسراييل در منطقه میبينيد؟ لابد چون خطر حمله به ایران وجود دارد و «واقعی» است فعلاً – و شايد هم تا هميشه – میتوان از خطر بزرگتر خاورمیانه که خود اسراييل است صرفنظر کرد و اسماش را هم گذاشت «اسراييلستيزی» و زبان دراز کردن بر اسراييل را هم تقبيح کرد! اين همه نرمش در برابر اسراييل و انداختن توپ بحران به دامن جمهوری اسلامی و از رهگذر آن متهم کردن ضمنی جنبش سبز به همدلی و همدستی با «ويرانگری و اخلالگری» شگفتآور است.
میتوان موارد مشابه دیگری را از همین جنس در نوشتهی خلجی یافت و برجسته کرد. پيش از این دو مقالهی تئوریک منتشرشدهاست که میتواند از جمله در نقد این ادبيات و زبان و شیوهی استدلال به کار آید. اين دو مقاله برای فهم موضوع کلیدی هستند و میتوانند راه سومی را که جنبش سبز در مسیر آن حرکت کرده است، بهتر نشان دهد. مقالهی اول که به جوانب کلیتر و سياسی ماجرا نظر دارد و معطوف به ابعاد عملی ماجرا است با عنوان «جنبش سبز دربرابر ائتلاف جنگطلبان جهانی با مستبدان داخلی» در کلمه منتشر شده است و مقالهی بعدی که متمرکز بر ابعاد تئوريک ماجرا و آشکار کردن مغالطههای نظری آن است ديروز با عنوان «مغالطهای ستیزهجویانه در تحلیل و نقد سیاست خارجی جنبش سبز و جمهوری اسلامی» منتشر شده است.
منحصر کردن راهحل بحران فعلی به روش ستیزهجويانه، پرخاشگرانه و تحريکآمیز حاکمیت فعلی يا روش مصالحهجويانه و نرمخويانه در برابر سياست سلطهجویی و حرکت از موضع منافع ملی آمریکا و فرع دیدن منافع ملی ایران، نه تنها گرهی از وضع فعلی باز نمیکند بلکه ما را از استبدادی به استبدادی دیگر رهنمون خواهد شد.
مرتبط: حق مسلم ما و انرژی هستهای: سبزها کجا ايستادهاند؟
پ. ن. در تکمیل بحث، خوب است اين يادداشت دیگر را هم بخوانيد: فهم منطق متن و آداب نقد
يادداشتهای مرتبط
[جنبش سبز, دربارهی اسراييل] | کلیدواژهها: , اسراييل, برنامهی هستهای ايران, جنبش سبز, منافع ملی, نئوکانها
جنگ وتعصب حکومتی دوگزینه ای است که یکی اولی به ضرر جنبش سبز است و دومی هم به ضررجنبش است.دومی به این دلیل به ضرر جنبش است :.چون موجب جنگ وجدالهای امریکایی و بهانه جویی های اسراییلی است واز طرف دیگر درداخل جنبش را سرکوب میکند و با ان مبارزه میکند.چه باید کرد؟
سلام
نوشته ی خوب و دقیقی بود. خیلی مممنون که زحمت می کشید. چه خوب که در این روزهای پرحادثه و سرنوشت ساز قوت فکرکردن دارید.
———
مرحمت داريد.
عالی بود. درود بر شما.
به نظرم درداخل كشور به جز اندكي از نخبگان،عموم وحتي گروه هاي مرجع به سختي ميتوانند در قيال موضوع اسراييل موضعي عقلاني و آزادي خواهانه بگيرند…فنر اين موضوع در داخل كشور به دليل سياست هاي داخلي جمهوري اسلامي مدت هاست كه بيش از حد فشرده شده است و در كوتاه مدت راه حلي ندارد.منظورم اين است كه آن موضع درست مد نظر شما بسيار سخت بين مردم ايران حمايتگر پيدا خواهد كرد.
——————-
اشکالی ندارد. وظيفهی من اين نیست که حقیقت را نگويم يا از دقتورزی عقلانی دست بردارم. مهم اين است که اين موضع به روشنی بيان شود. تا اين ديدگاه طرح نشود هيچ وقت شتاب يا موضوعيت پیدا نخواهد کرد.
د. م.
سلام بر داریوش عزیز!
از نقد و تحلیلت لذت بردم و استفاده کردم.
اما داریوش جان! یکی از گلوگاههای اصلی مشکلساز در تحلیل و تصمیمگیریهای نیروهای سیاسی در ایران همان نسبت منافع ملی ایران (منظورم منافع واقعی “مردم ایران” است) با منافع جمهوری اسلامی و حاکمیت است و این چیزی است که به گمانم در نقدهایت جایش واقعاً خالی است. در واقع منفعتی که مستقیم و غیرمستقیم به دوام و بقای کسانی منجر شود که خواهان بقا و تداوم حاکمیتشان نیستی یک فعال سیاسی اصلاحطلب را سخت عذاب خواهد داد!
به نظرم آنچه در بسیاری مواقع نیروهای سیاسی را از موضعگیری صریح و قاطع باز میدارد همین همپوشانی بخشیهایی از منافع ملی ما با منافع حاکمیت است (نظیر مسأله حملهی خارجی به ایران و به زیر سلطه کشیدن شدن کشور و مردمان آن).
به گمانم لازم است در این نقدها به این موضوع نیز بهتفصیل بپردازی داریوش جان!
پایا و پویا و مانا باشی!
—————-
مسعود عزيز،
نکتهی درست و بهجايی است ولی باید به یاد داشت که به فرض که منفعت مردم ما در چيزی باشد و آن منفعت برای دشمناناش ـچه داخلی و چه خارجی – مفید باشد یا به سود آنها، دليل نمیشود برای نابود کردن دشمن از منافع خودمان چشمپوشی کنیم يا بنا به مصلحت و اقتضائاً منافع ملی را – که در اینکه بر مبناای عزت تعريف میشود و حفظ کرامت مردم – واگذار کنيم. شايد يادداشت جداگانهای در توضیح نوشتم.
د. م.
سلام
نقد کارایی بود/
میگویند موسوی در مورد تحریم ها گفته: هرچقدر که ما به حکومت فشار آوریم حکومت به خارج بیشتر باج می دهد// نمیدونم ولی فکر میکنم موسوی کاستن فشار جرس رو به حکومت بر باج به خارج ترجیح داده