اطلس نو بافت دلم، دشمن اين ژنده شدم…

حالا که ملکوت جامه عوض کرده است و خرقهی نو پوشیده است، انگار نوشتن هم هيجانانگيزتر است هم دشوارتر. هيجان دارد چون فضای مادی و جغرافيای نوشتن دگرگون شده است؛ زيباتر و دلرباتر شده است. دشوارتر است چون حس میکنی ديگر در چنين خانهای نمیتوانی هر جور دلات خواست پایات را دراز کنی و لم بدهی و بی هيچ آداب و ترتيبی رها، فارغدل و لاابالی بنويسی. انگار اقتضای فضا جوری است که لاجرم برای لب گشودن بايد ادب نگه داشت. ادب مقامِ تازه، ادبی تازه است.
يک بار ديگر، رسماً بايد به دانيال ادای دين کنم. دستکم در حد لفظ و کلام. به خاطر هنرمندی، خوشسليقگی و نازکخيالیاش در پروراندن تصوری که تصديقاش محال نبود اما هنر میخواست و مهربانی با حروف و صورتها. دانيال اين مهربانی را به تمام و کمال داراست. دست مريزاد، دانيال!
ملکوت از روز نخست تولد بارها پوست انداخته است. هم صورتاش دگرگون شده، هم سيرتاش. گاهی وقتها که به گذشته فکر میکنم میبينم که چطور در اين ده سال خودم هم پا به پای اين وبلاگ قد کشيدهام. گفتارم دگرگون شده است. نحوهی ادای سخنام کمال پيدا کرده و ديگر به نوشتن هر جملهای که از ذهنام عبور میکند رضا نمیدهم. سختگيرتر شدهام اما نه به قيمت مانعتراشی بيهوده برای ذهن و ضميرم. خيالام رهاتر شده است ولی کوشيدهام مضمون را قربانی نکنم.
در اين سالها، يکی از کسانی که به شيوههای مختلف، خواسته يا ناخواسته، راهنمای من بوده، همانا سايه بوده است. هم سايهی شاعر و هم سايهی انسان. نکته خيلی ساده است. بسيار پیش میآيد که ما واژهها را مانند آجرپاره به کار میبریم. گاهی اوقات شريفترین کلمات تنها به کار پر کردن درزها و خللهای نوشتههایمان آمده است. ارجمندترين واژهها هم وقتی در جای نامناسب به کار بروند يا بيهوده خرج مضامين مبتذل شوند، به آنها ستم میشود. با واژهها بايد مهربان بود. واژهها روح دارند. هستی دارند. حتی عادیترين کلمات هم وقتی جای مناسب بنشينند و حقشان ادا شود و تنها مثل ملات و آجر به کار برده نشوند، درخشش و شکوهی بینظير پيدا میکنند. ملکوت، مرا با واژهها و کلمات آشتی داد. بهای ارزانی هم نداشت. اما خرسندم که دستکم به خيال خودم، واژهها را کمی بهتر از قبل میفهمم. و اين مهربانی با واژهها، گنجی است شايگان. منتاش بر من است. حيفی هم در کار نيست. شادم از اين که آموختهام. اين آموختن، سوختنهايی هم داشته است ولی میارزيده است به اين همه رنج ديدن.
نوشتن، برای کسی که نوشتن را جدی میگيرد، هنر است؛ ميناگری است. اکسير در کار کلمات کردن است. کافی است دل بدهی به کارش و آسانگير نباشی. شاعری هم از همين جنس است. وقتی رضايت ندادی به تکرار کار ديگران و تن ندادی به اینکه نسخهای دست چندم و متوسط از هنرورزی ديگری باشی – حالا آن هنرمند حتی اگر فردوسی، مولوی، سعدی يا حافظ باشد – خودت را بهتر پيدا میکنی. راهاش صيقل دادن و صيقلی شدن است. رمزش را که بياموزی، نتيجهاش دلپذيرتر میشود. وبلاگنويسی بهانهای است برای اين صيقل.
يادداشتهای مرتبط
[تأملات] | کلیدواژهها: , سايه, ملکوتيه, ه. ا. سايه