حال کدام جزء جمله برای چه شنوندهای مهم است؟ «صد و چهل هزار» اش؟ یا «پوند» بودن واحد پول؟ یا «پول»؟ یا «به باد رفتن» (حالا به هر شکلی که خواستید بخوانیدش!). ایرانی بودن گوینده؟ کداماش؟ از میان این همه اجزاء، مرا فقط یک ترکیب اضافی تکان داد: «پولِ من»! صد و چهل هزار پوند رقمی نیست؛ صد و چهل میلیارد پوند هم! دولت و تنعم یا خاکنشینی زیاد مهم نیست. مهم این است که طرف میگوید: «مالِ من»! اصلاً چرا میگویم «طرف»؟ من، تو، او، همهی ما! عادت کردهایم بگوییم «مالِ ما»: خانهی ما، زن و فرزندِ ما، مقامِ ما، حقوق ما، کشورِ ما، دولتِ ما، کامپیوتر ما و همینجور بگیر تا الی ما شاء الله!
مسکینا فرزند آدم! مسکینا او که مدام دم میزند از چیزی که وَهْم بَرَش داشته مالِ خودش است و نمیداند چیزی را که به همین سادگی بتوان از او ستاند یا ربود از اول هم چندان «مال» او نبوده است. همین خودش نشانهی عجز آدمی نیست؟ وقتی آدمی این مایه ناتوان است، آن همه تکبر از کجا میآید که «ناز بر فلک و حکم بر ستاره» میکند؟ اینها حال بیرونیها و مردمی نیست که تماشایشان کنیم و به حالشان افسوس بخوریم که آی چه مردم دنیاپرستی هستند و چقدر غافلاند و چه و چه! اینها حال ماست! اینها آیینهی پریشانی و خودشیفتهگی ماست. فقط وقتی از بیرون میشنویمشان شاید به آنها حساس شویم. و گرنه صبح تا شب چیزهای مشابهی را تکرار میکنیم و حتی یک بار هم به خود نهیب نمیزنیم که: «دور است سرِ آب از این بادیه، هش دار! / تا غول بیابان نفریبد به سرابات». بنشینیم و بیندیشیم!
مطلب مرتبطی یافت نشد.