آیا اعتدال، محافظه‌کاری سیاسی است؟

محافظه‌کاران در امر سیاست – مقصودم محافظه‌کار به معنای دقیق کلمه است نه به معنایی که در ایران باب شده است – ناگزیر از تندروی پرهیز می‌کنند. البته اعتدال برای این گروه کمی زیاد است. محافظه‌کاران از مشی میانه‌روانه عقب‌تر می‌ایستند. میانه‌روی، چه بسا که شخص میانه‌رو را در موج‌های سیاسی، از فرو افتادن به مخمصه‌های مقطعی و دایمی حفظ کند، اما معنای میانه‌روی، سازش‌کاری و مصالحه نیست. شخص میانه‌رو، اگر برای میانه‌روی‌اش تئوری داشته باشد و بداند به کجا می‌رود، انتخاب‌های‌اش را بر حسب سود و زیان‌های سیاست انجام نمی‌دهد.

آخرین یادداشت نیک‌آهنگ را که دیدم، خواستم مطمئن شوم که خطاب‌اش به من نیز هست. خودش تأیید می‌کند که این نوشته مرا هم شامل می‌شود (و البته حضرت‌شان هشدار دادند که صراحتاً گریبان بنده را هم خواهند گرفت!). این‌که نیکان گزینه‌های سیاسی، زبان و ادبیات‌اش را چطور انتخاب می‌کند ارتباطی به من ندارد. اما مشخصاً من این نکات را پیش از راه‌اندازی خاتمی نامه گفته بودم که هدف از راه‌اندازی این صفحه، نه تبلیغ برای شخص خاتمی است و نه راه‌ انداختن ستاد حمایت و جمع‌آوری رأی (اگر حاصل این‌ گفت‌وگوها، به دلایلی پذیرفتنی تأیید انتخاب خاتمی باشد، چه باک؟). به طریق اولی، آن صفحه برای تهتک یا ناسزاگویی (و حتی در حدی فروتر برای شور عاطفی به پا کردن) نیست. هدف ایجاد فضایی برای گفت‌وگو بود و تأمل‌ نظری جدی و به دور از غوغا و غبارآلودگی جر و بحث و جدل‌گری (به صلابه کشیدن و اقرار و اعتراف گرفتن از مدیران و مسئولان سیاسی، کار من نیست و در شمار اهداف آن صفحه هم نبوده است).

چنان‌که یک بار دیگر گفته بودم، جامعه‌ی ما نیاز به عقلانیت و آرامش دارد. نزد نیکان، عقلانیت و سنجیدگی، پختگی و صداقت، اندیشمندی و در نظر داشتن سعادت و صلحِ درازمدت انسان‌ها، مترادف است با چاپلوسی و تملق. ظاهراً دلیل‌اش این است که از نظر او، هر که زبانی زهرآگین و بی‌پروا مانند خودش نداشته باشد، سازش‌کار است و دل به منفعتی سیاسی بسته است. این نگاهِ دوگانه و سیاه و سفید در سیاست و جامعه، تفاوت چندانی با نگاه آقای جنتی یا رضا پهلوی ندارد. تنها فرق‌اش در نوعِ پوشش آن است. زبانِ خاتمی نامه، باید منطقی باشد و سنجیده. فرق است میانِ زبان و ادبیاتِ بی‌خاصیت یا – به عبارتی – خنثایی که هیچ بینش و سنجیدگی در آن نیست و زبانی که تأمل و پختگی در آن است (نمونه‌اش این یادداشت است). مشی من در این امور، میانه‌روی است به دلیل این‌که فکر می‌کنم صلاح درازمدتِ ما در حاکم کردنِ خرد و دانایی است، نه غوغا کردن و گریبان دریدن.

نیکان، آشکارا راهی را می‌رود که در آن عقل معزول است و بیکار. مسلط کردن عاطفه و احساسات، به مستمسک مبارزه با ظلم، گسترشِ آزادی بیان یا پاسخگو کردن مدیران نظام، ما را به این نتایج نمی‌رساند. اگر کمی به تاریخ با تأمل نگاه کنیم، به آسانی می‌توانیم به این نتایج ظاهراً دشوار برسیم. تاریخ آزادی در ایران و ماجراهای مشروطه، بهترین گواه است بر این‌که تندی و درشتی، همیشه نتیجه‌ی معکوس می‌دهد چه از مذهبی سر بزند، چه از سکولار. چه عنان‌اش به دست حاکم باشد و چه به دست رعیت (یا شهروند). نیکان هنوز در جهان انقلاب به سر می‌برد. تمام هم و غمِ او در یک چیز خلاصه شده است: «پاسخگو کردنِ مدیران نظام» (و البته هیچ وقت نمی‌گوید بهای‌اش چی‌ست؟ به چه شیوه‌ی عملی و قابل اعتمادی این کار را می‌خواهد بکند؟ و ده‌ها پرسش دیگر از که از حوصله‌ی این نوشته خارج است).

لذا، آن‌چه مد نظر من است در یک کلام «توسعه» است آن هم از نوع پایدارش. راه توسعه‌ی پایدار از برگرفتن چنین نگاه و زبانی نمی‌گذرد. سیاست‌مداران – از جمله خاتمی و احمدی‌نژاد – می‌آیند و می‌روند. اما مردم می‌مانند. بازی‌های سیاسی همه تمام می‌شوند. مهره‌ها عوض می‌شوند، اما باید از خودمان بپرسیم چقدر در بهبود «کیفیت زندگی مردم» نقش داشته‌ایم. از زبان و ادبیات نیکان بر نمی‌آید که هرگز نگران این مقوله‌ها باشد. آن‌چه برای او مهم است و اولویت دارد پاسخگو کردن مدیران نظام، اصلاح‌طلبان سابق و لاحق و گروه‌های دوم خردادی است. برای من، خودِ انسان‌ها اولویت مهم‌تری هستند. باکی ندارم از این‌که نیکان بخواهد هر مرز اخلاقی و انسانی را زیر پا بگذارد و به صرف این‌که من – به دلیل مرام‌نامه‌ای که برای آن صفحه در نظر گرفته‌ام – از انتشار مطالبی از جنس مطالب او پرهیز می‌کنم، به من معترض باشد. تلاش من این بوده است که آن مسیر میانه‌روی را که نه محافظه‌کاری است و نه تندروی و افراط ادامه دهم. داوری کردن درباره‌ی این‌که کدام نگاه و اندیشه به توسعه‌ی درازمدت و بهبود کیفیت زندگی مردم می‌انجامد کار ساده‌ای نیست. همه دچار لغزش می‌شوند و مصون از خطا نیستند. اما من بر این نکته پا می‌فشارم که از خشم و خشونت، خشونت می‌زاید. عنوانی که نیکان بر نوشته‌اش نهاده است، یک معنا بیشتر ندارد: سازش‌کاری سیاسی (و البته برای بعضی، چیزی کمتر از افترا نیست). فکر می‌کنم موضعِ من به قدر کافی روشن است و نیازی ندارد بگویم وقتی من به صراحت از «کاریزما نساختن از خاتمی» حرف زده‌ام، از آن طبقه نیستم. اگر نیک‌آهنگ در تمام آن‌چه که می‌گوید صادق است، مایه‌ی تأسف است که تشخیص نمی‌دهد اندیشه‌ی راززدا از نخبگان سیاسی و مسئولان و مدیران، راه را برای انتقادِ آسان‌تر و کم‌هزینه‌تر از آن‌ها هموار می‌کند.

بایگانی