چونکه گنجی هست در عالم مرنج
هیچ ویران را مدان خالی ز گنج
قصد هر درویش میکن از گزاف
چون نشان یابی به جد میکن طواف
چون تو را آن چشمِ باطن بین نبود
گنج میپندار اندر هر وجود
تو به دلق پارهپاره کم نگر
که سیه کردند از بیرون چو زر
از برای چشمِ بد مردود شد
وز برون آن لعل دود آلود شد
این دلقِ پارهپاره در روزگارِ ما شکل و ظاهرِ دیگری هم میتواند داشته باشد. اهل اشاره خود به فراست در مییابند. این آیه را میتوان در کنار این نکات خواند: «و ان تطع اکثر من فی الارض یضلوک عن سبیل الله این یتبعون الا الظن و ان هم الا یخرصون» (۶:۱۱۶)؛ بسیاری اوقات خوشخیالانه فکر میکنیم که چه اخلاقی اندیشیدهایم و جزماندیشانه بر همان پای میفشاریم. از چه کسانی تبعیت میکنیم و اخلاقشان را سخت نیکو میشماریم و در همان دام دست و پا میزنیم «و کل حزب بما لدیهم فرحون». از سخن دور نیفتم. این داوری که بوسعید از گردیدن گِردِ آن زنهار میدهد، همین داوری دربارهی باطنِ آدمیان و تعیین سعادت و شقاوتِ ایشان است: «تو چه دانی که پسِ پرده که خوب است و که زشت». مقصودِ من روشن است. هیچ از این سخن نمیتوان استنباط کرد که پس میتوان ترکِ تکلیف کرد (فرق است میانِ ترکِ تکلیف و ترکِ داوری) و به نسبیتگرایی محض و مطلق رسید. اما تند نمیتوان رفت. یکی از مصادیق حزم و احتیاط همین است که هنگام داوری دربارهی آدمیان هر احتمالی را در نظر بگیریم و مرتب و پیوسته دایرهی احتمالات را تنگتر و تنگتر نکنیم تا به ظنیاتِ ما نزدیکتر شوند و حالِ ایشان منطبق بر حدس ما بیفتد. فکرش را بکنید خدای عالم هم میخواست چنین کند، حسابِ همه با کرام الکاتبین بود! القصه، داوری کردن در خرد و استدلال، کار آسانتری است تا داوری کردن در باطن و ضمیرِ نهانِ آدمیان. میشود استدلال کسی را مخدوش کرد. میشود در سخنِ ایشان در پیچید. اما در پیچیدن در احوال و باطنِ آدمیان و حکم راندن بر آیندهی آنها – و حتی احتمالِ این یا آن دادن دربارهی باطنِ ایشان – آغاز لغزش است. این بندها را از اسرار التوحید با من بخوانید. شاید شما هم همان حظی را بردید که من بردم:
«شیخِ ما گفت که «داوری کافری است و از غیر دیدن شرک است و خوش بودن فریضه است.»
شیخ ما پیوسته میگفتی که «تو مینِوایی.» و هماو گفتی: «معشوقهی بیعیب مجوی که نیابی.»
شیخِ ما گفت: «هزار دوست اندکی باشد و یک دشمن بسیار بود.»
شیخ ما گفت، روزی در مناجات: «بار خدایا بیامرز که روی چنین دارد و مپرس که خردهای دارد.»
شیخ ما را پرسیدند که «ای شیخ! مردانِ او در مسجد باشند؟» گفت: «در خرابات هم باشند.»
شیخ ما گفت: «ما آنچ یافتیم به بیداری شب و بیداوری سینه و بیدریغی مال یافتیم.»»
الحمد لله که به «ترک داوری» آغاز شد و ختم شد به «بیداوری سینه». خدایمان در روز داوری، در امان بداراد و امروز هم از قضاوت باطنِ بندگاناش. الهی! توفیق شفقت بر خلق ما را عنایت کن!
مطلب مرتبطی یافت نشد.