دکتر سعید جلیلی. مذاکرهکنندهی هستهای. دیپلمات وزارت خارجه. آینهی دیپلماسی کشور.
این طنز نیست. حکایت یک فاجعهی تمامعیار فرهنگی و ادبی است. نظام جمهوری اسلامی با برگزاری این مناظرهها بزرگترین خدمت را به ملت ایران کرد. بلیغتر از این نمیشد توانایی ادبی، زبانی، دیپلماتیک و قابلیتهای عقلی و همچنین قابلیتهای طنز و تفریح را نمایش داد.
چهرهی کلیدی دیپماسی نظام به جز واژگان ظرفیت، فرصت، تهدید، هیچ تعبیر و کلمهی پربسامدی نداشت. در واقع چنان سخن گفتن او انباشته از این کلمات بود که خود اینها متن سخن او بودند و بقیهی کلمات حاشیه. یعنی اصل سخن، مغز مدعا به مثابهی آجرپارههایی برای تزیین بیسلیقهی این چند کلمهی معدود به کار میرفتند.
سؤالی که پیش میآید این است که این چهرهی ناشناختهی دستگاه دیپلماسی کشور که امروز تشتاش از آسمان افتاده است و همه میزان «ظرفیت» و چیرهدستی او را در زبان، بیان، مذاکره و گفتوگو دریافتهاند، در این چند سال مشغول چه مذاکرهای بوده است؟ بهترین و خوشبینانهترین ظن این است که ضبط صوتی به او داده باشند و سخنان سیاستمدار بلیغ، خوشسخن و فصیحی را به او داده باشند که هنگام مذاکرات از آن استفاده کنند. تنها مشکل این است که مذاکره زنده است و دو طرفه. قرار نیست یک طرف بنشیند و سخنانی ضبطشده را گوش کند. پس آیا عجیب است که در این دورهی تصدیگری سعید جلیلی دستگاه دیپلماسی کشور تجلی تمامعیار شکست سیاست خارجی بوده است؟
سعید جلیلی مصداق بارز سخن حکیمانهی حضرت امیر است: المرء مخبوء تحت لسانه. پردهای که از کار و وجود، شخصیت و توانایی سعید جلیلی برانداخته شده، به هیچ شیوهی دیگری جز نامزدی او برای ریاست جمهوری فرو نمیافتاد.
تهیدستی فکری، فقر زبانی، زمختی و بیظرافتی سعید جلیلی اگر نشانهی ویرانی و تباهی دستگاه سیاست خارجی نباشد، نشانهی چیست؟ او حتی وقتی قرار است از دین سخن بگوید، قشریترین و عامیانهترین روایتها را از دین دارد. یعنی اشعریگری و سلفیگری دست به دست هم دادهاند تا خطوط چهرهی تفکری که در روایت امام صادق مسما به «جاهل متنسک» است آشکار شود.
دانشگاه امام صادق دانشگاهی است (یا بوده است) نخبهپرور. خلاصه و چکیدهی کارگزاران زبدهی جمهوری اسلامی یا دانشوران علم سیاست در این دانشگاه یا تحصیل کردهاند یا تدریس. دست بر قضا سعید جلیلی هم دانشآموختهی این دانشگاه است. اما کدام دانش؟ نمیدانم. در واقع باید پرسید اگر ایشان به آن دانشگاه میرفته است در سالهای دانشجویی آیا مشغول کسب علم بوده است یا کار دیگری؟!
این بلعجبی البته فاجعهای تمامعیار برای دستگاه سیاست خارجی است. هیچ عجیب و بعید نیست اگر چهرهی دیپلماسی کشور در نگاه سیاستمداران غربی که مخاطب و حریفشان را خوب میشناسند، مهرهی خوبی برای بازی دادن و سرگرمی باشد. نشانهاش این است که هیچ تحریمی نه متوقف شده است و نه از سرعت آنها کاسته شده است بلکه روز به روز در تزاید بوده است.
جلیلی آیا پیادهای است که باید وزیر میشد؟ یا حتی با این بیان الکن، با این تفکر و اندیشهی ورشکسته و ناتوان، حتی قابلیت پیادهگی را ندارد و به دقیقترین تعبیر انسان پیادهای است؟ نمیدانم. شاید تعابیری که برای او به کار بردهام درشت باشد. شاید هم از جادهی انصاف خارج شده باشم. اما اینقدر میدانم که حسام به او حس ترحم نیست. حس درد است. درد است از اینکه چطور انسانی میتواند این همه فرصت، این همه امکان، این همه قابلیت در اختیارش بوده باشد اما همه را مهمل و معطل بگذارد و این اندازه در حق خودش ستم کرده باشد و حتی در حد و اندازه و قد و قامت همین نظام جمهوری اسلامی هم نباشد؟
آنچه خوبان همه دارند… در سعید جلیلی اندکی از هیچ کدام از تواناییهای شاخص سایر نامزدها نیست. سعید جلیلی نه دریدگی و وقاحت احمدینژاد و هوش شیطانی او را دارد. نه به قدر حداد عادل توانایی چاپلوسی دارد. نه دستاش در اعداد و ارقام مانند محسن رضایی پر است. نه میتواند مثل ولایتی دانشوریاش را – با تمام نقایصاش – نشان بدهد. نه لطافت و خوشمزهگی محمد غرضی را دارد. نه مدیریت و فرهیختگی و سلامت فکری عارف را دارد. نه اقتدار زبانی و سخنوری روحانی را دارد. نه میتواند مثل قالیباف لباس تکنوکرات خوشفکر و زحمتکش و ملایم و محبوبی را به تن کند. هیچ اندر هیچ. رنج ضایع سعی باطل پای ریش. بیهودگی و تهیدستی محض. آیا پای اختیار و انتخاب و تصمیم مردم در میان است؟ آیا نظام قرار است برای برکشیدن او متوسل به مهندسی شود؟ آیا غریزه و هوش جامعه متوجه است که باید دورهی تحصیلات تکمیلی در زبان، بیان، گفتار و اندیشه برای سعید جلیلی بگذارند؟ نمیدانم. ولی تماشای سعید جلیلی اندوهبار است. تأسف خوردن است برای کسی که احتمالاً واقعاً میتوانست – حتی در چارچوب همان باورها و عقاید خودش – کسی باشد و بشود ولی نیست و نشده است.
جایی در اعماق دلم فکر میکنم باید در حق سعید جلیلی فقط شفقت ورزید. شفقت و بس.
مطلب مرتبطی یافت نشد.