احمد قابل میوهی شجرهی طیبهای است که در سایهی قدر نهادن به خرد انسانی بالیده است. تا از همین جملهی نخست عبور نکردهایم باید درنگ کرد تا دچار نخوت یا خودبینی نشویم: آدمی کامل نیست. تمام جهد و کوشش آدمی به سوی کمال است نه در متن کمال. نه احمد قابل و نه سنت فکری و عقلانی انسانی-ایمانی که او را بر کشیده است، تجلی کمال نبود و نیست. اما بیشک، انعکاس جهد و کوشش برای رسیدن به آن کمال است.
قابل، فقیهی شجاع و جسور بود که هم شجاعت انسانی-اخلاقی داشت و هم شجاعت عقلانی. تجلی شجاعت انسانی و اخلاقی احمد قابل را در سالهای اخیر به دفعات دیدهام: او – و همفکراناش – هرگز در برابر ستم سر خم نکردند و به توجیه و مشروعیتتراشی برای زهد ریایی و مسلماننمایی و اسلامپناهی مزورانه نپرداختند، هر چند این مقاومت و این ایستادگی شجاعانه به بهای – ظاهراً – سنگینی برایشان تمام شد.
چه بسا تا ساعاتی دیگر، جسم احمد قابل دیگر در میان ما نباشد، اما چه باک؟ احمد قابل برای اینکه میان ما باشد، حاجتی به معجزه ندارد. همین که در گذرگاه باریک و معبر تنگ حیات، سالهایی را شجاعانه در میان انسانهایی از جنس خودش زیست و برای آنها الگویی برای حرکت و پرسشگری بود، خود معجزهای است؛ بودن احمد قابل معجزه بود و دیگر مهم نیست که از این پس چه میشود.
به تلنگر نخست باز میگردم. احمد قابل پرسشگر سمجی بود که به آسانی گریبان خردِ خویش را رها نمیکرد. پرسشگری او شانه به شانهی دینورزی او و اعتقاد مؤمنانهاش حرکت میکرد. شاید برای کسانی که پرسشگری را ملازم و مستلزم عبور از دینورزی یا اعتقاد میدانند، این ترکیب غریب یا متناقض بنماید، ولی چنان تصویری تنها جایی معیوب یا متناقض است که پرسشگر دینورز برای وضعیت وجودی فعلی خود خصلت کمال قایل شود. احمد قابل چنین نبود. این را میتوان از یکایک کسانی پرسید که حلقهی درس آیتالله منتظری را آزمودهاند. امروز با دوستی دربارهی احمد قابل گفتوگو میکردم و گزارش میکرد که احمد قابل چگونه، در مجلس درسی در مشهد، در کسوت یک طلبه استادش آیتالله منتظری را با سماجت به چالش میگرفت و هیچ در دفاع از استدلال عقلانیاش عقب نمینشست. من از کیفیت و مضمون آن گفتوگو و ادلهاش بیخبرم اما اینقدر را میتوان به فراست دریافت که این گفتوگو دو سو دارد: یک سو احمد قابل است اما سوی دیگرش استادی است که شاگرداناش را دلیر و بیپروا در پرسشگری بار میآورد و آنها را تحقیر نمیکند و خُرد و خوار نمیخواهد. بیشک پرسشگری و خردورزی درجات و مراتبی دارد، اما تفاوت این رویکرد را به روشنی میتوان با رویکردی دید که چنان جامهی قداست و طهارت و عصمت بر بشریترین و خاکیترین تمرینها و تراوشات ذهنیاش میپوشاند که نه تنها شاگرد و طلبه بلکه عالمان هم یارای به چالش گرفتن این برداشتهای بشری و انسانی انسانهایی ضعیف و خطاکار مانند خود را پیدا نمیکنند – و تاریخ سیاسی معاصر جمهوری اسلامی مهمترین گواه این پسرفت، عقبماندگی، مُکرّم شدن جاهلان و مُلَجّم شدن عالمان است.
قدر و منزلت احمد قابل و فضای زیست فکری او به همین دلیریهاست که سویهی عقلانی آن بهتر میتواند به جایگاه انسان دیندار معاصر کمک کند. برداشتهای عقلانی احمد قابل از شریعت مسلمانی، نه کامل است و نه بیعیب و نقص – و خود او نیز به این نکته واقف بود – اما مهمترین خصلت این دینورزی عقلانی این بود – و هست – که دست و پای خرد انسانی را در تعامل با این شریعت میگشاید. این رویکرد، تفاوت دو انسان را به روشنی نشان میدهد: انسانی که در برابر شریعت ذلیل و خوار است (و خادم شریعت است) و انسانی که در برابر شریعت عزت و کرامت دارد (و شریعت خادم اوست نه مخدوماش). بیشک همهی آنچه که میتوان از قدر دیدن خردِ انسانی در اخلاق و سلوک دینورزان انتظار داشت با این گشایشها به طور کامل حاصل نمیشود اما اصل، همین حرکت است و همین به رسمیت شناختنِ محوریت انسان. دین برای انسان است. دین برای آدمی است. بدون این آدمی – که مهمترین خصلتاش اختیار و خرد و انتخاب آگاهانهی اوست – دین هم بیمعنا و بلاموضوع میشود. گمان من این است که احمد قابل این نکته را در سراسر پویشهای عقلانی شجاعانهاش جدی گرفته بود.
در حیات آدمی دو آفت بزرگ همواره میتوانند زندگی او را دچار عسرت و تنگی کنند: یکی عُجبِ دینورزی است و دیگری عُجبِ خردورزی. یکی با استناد و استظهار دیندار بودن و شریعتپناهی خود را از خرد و عقلانیت مستغنی و مستقل میشمارد و دیگری با تکیه بر عقل بشری و خرد انسانی خود را بینیاز از الهام و گرمای معنای دین میبیند. در هر دو یک چیز غایب است و آن فروتنی است. در حقیقت هر دو از بشریت آدمی عبور میکنند. هر دو قید بزرگ انسانیت آدمی را – که ناقص بودن و خطاکار بودن اوست – نادیده میگیرند. یکی ظرف دینورزی و مخاطب و متعلق دین را نادیده میگیرد (و غبار بشریت از تمامی دین میزداید) و دیگری در عین وقوف به محدودیتهای عقل انسانی (حتی در مقام مقایسه با خودش و نه با دین)، دچار نخوتِ واصل بودن میشود. گمان من این است که امثال احمد قابل میتوانستند و میتوانند راهی در این جادهی پرسنگلاخ بگشایند. گشودن پنجرههای گفتوگو میان دین و خرد، بیشک ارجمندترین کاری است که مردمان زمانهی ما میتوانند بکنند. کوششهای احمد قابل را باید در بستر این محور کلانتر و کلیتر دید نه در جزییاتی که شاید بتوان در آنها نزاع و اختلاف هم کرد.
جهان ما با وجود کسانی چون احمد قابل رنگارنگتر و زیستنیتر شده است. بر ما باد که در استمرار بخشیدن به حضور این رنگها و گرمای این نورها بیشتر بکوشیم و چراغ این سنت شجاعانهی عقلانی-ایمانی-انسانی را زنده نگه داریم.
(این یادداشت نخست در وبسایت جرس منتشر شده است)
مطلب مرتبطی یافت نشد.