این سیاست یا استراتژی برای ما ایرانیان به ویژه بسیار آشناست که هر وقت نظام مسلط و قدرت حاکم خواسته است کسی را خاموش کند و دهاناش را ببندد به سوی انواع و اقسام اتهامزنیها و برچسبزدنهایی رفته است تا به تدریج منتقدان یا کسانی را که نظری متفاوت با نظر رسمی دارند از میدان به در ببرد. در همین جمهوری اسلامی، اتهاماتی نظیر «ضد انقلاب»، «ضد ولایت فقیه» یا «ضد اسلام» یا «بیدین» به بسیاری زده شده است (فارغ از اینکه چقدر این اتهامات درست است یا نه) تا فردی را که آماج این نسبتهاست از میدان به در کنند. کسانی که قربانی این برچسب زدنها شدهاند افراد مختلفی بودهاند از چهرههای سیاسی بگیرید تا شخصیتهای علمی، فرهنگی و هنری.
امروز، تصادفاً، نسخهای از ترجمهی فارسی کتاب استیفن والت و جان مییرشایمر به دستام رسید و همین روزها بعد از مدتها دوباره مشغول خواندن این کتاب بودم که به ویژه این روزها که بحث از برنامهی هستهای ایران و روابط ایران و آمریکا و نقش اسراییل در این ماجرا داغ است، این کتاب به نحو شگفتآوری آگاهیبخش و روشنگر است. خواننده وقتی این کتاب را میخواند از مشاهدهی شباهتهای غریبی که میان لابی اسراییل و فعالیتهایاش و اتفاقهایی که این روزها در ایران و حول مسایل سیاسی ایران میافتد حیرت میکند (جدای از اینکه یک فصل این کتاب اختصاصاً دربارهی ایران، سیاست هستهای ایران و نقش اسراییل در این قصه نوشته شده است). این روزها که در ایران، فضای فرهنگی و فکری به شدت بیمار و سیاستزده است، برای من اسباب حیرت بود که کسی این کتاب را ترجمه و چاپ کرده است. این کتاب با عنوان «گروه فشار اسراییل و سیاست خارجی آمریکا» به ترجمهی رضا کامشاد توسط انتشارات فرزان روز منتشر شده و چاپ اول آن در سال ۱۳۸۸ بوده است (نمیدانم که این کتاب بعداً هم تجدید چاپ شده است یا نه). اهمیت این کتاب به این است که در میان خیل ادبیات مبتذل و میانمایهای که بر مبنای ایدئولوژی اسراییلستیزی جمهوری اسلامی و تخیلات نظریهپردازان خودجوش حکومتی تولید میشود، کتاب فوق یک پژوهش ارزندهی علمی است که دو نفر آکادمیسین معتبر انجام دادهاند و بیشک یکی از کتابهای تراز اول در این حوزه از تحقیق است.
عجالتاً یکی دو بند از این کتاب را نقل میکنم که سخت به نکتهای که میخواهم بگویم مربوط است. این دو بند از صفحات ۲۳۵ تا ۲۳۷ کتاب نقل شده است و دربارهی اتهام ضد یهودیت و سامیستیزی است که همواره از ابزارهای قوی لابی اسراییل برای خاموش کردن همهی منتقدانی بوده است که کمترین اعتراضی به اسراییل داشتهاند (و در میان کسانی که این برچسب را خوردهاند حتی میتوان نام جیمی کارتر، رییس جمهور اسبق آمریکا، و فرانسیس فوکویاما نظریهپرداز سیاسی نزدیک – یا سابقاً نزدیک – به نئوکانها را دید). البته من این عبارات را جور دیگری ترجمه میکردم (مثلاً به جای ضد یهودیت تقریباً همه جا میگذاشتم «سامیستیز» یا «یهودستیزی»)، ولی به هر حال، ترجمهی فارسیاش به قدر کافی برای خوانندهی فارسیزبان رسا و روشن است.
«ضد یهودیت حقیقی، یهودیان را به طرق تبعیضآمیز مختلف طوری با دیگران فرق میگذارد که به آن دیگران اجازه میدهد روی آنها انگشت بگذارند و، آنها را به انحاء کوچک و بزرگ مورد ایذاء و اذیت قرار دهند. ضد یهودیت عقیده دارد که یهودیان به ظاهر درگیر در فعالیتهای سیاسی قانونی – نامزدی برای مقام، اهدای اعانه به مبارزات سیاسی، نوشتن کتاب و مقاله، یا سازماندهی گروههای ذینفع – در عمل دست به توطئه و تبانی مخفیانه و پشت پرده میزنند. ضد یهودان حقیقی گاهی حامی اقدامات حاد برای محروم کردن یهودیان از حقوق کامل سیاسیاند و در مواقعی اذیت و آزار بیرحمانهتر یهودیان را تبلیغ میکنند. ضد یهودیت، حتی در حالت معتدلترش، به اشکال مختلفِ قالبی زیادهروی میکند و به طور ضمنی میگوید که یهودیان باید به چشم سوء ظن و تحقیر نگریسته شوند، و این در حالی است که در صددند آنها را از امکان شرکت کامل و آزاد در همهی حیطههای اجتماع محروم کنند. ضد یهودیت، بنابر ویژگیهایاش، به سایر اشکال نژادپرستی یا تبعیض مذهبی میماند، که همهی آنها از پایان جنگ بینالملل دوم از طرف اروپا و آمریکا به شدت محکوم شدهاند.
بر عکس، تقریباً کلیهی خیل غیریهودیان و یهودیانی که از سیاست اسراییل انتقاد میکنند و در مورد نفوذ گروه فشار اسراییل بر سیاست خارجی آمریکا نگرانی دارند از این نظرات سخت مضطرب میشوند و با قاطعیت آنها را رد میکنند. واقعاً، آنها عقیده دارند یهودیان انسانهایی نظیر سایرین هستند، به این معنا که قادر به انجامِ هم اعمال خوب و هم اعمال بد هستند، و اینکه حق دارند از منزلتی همانند سایر اعضای جامعه برخوردار شوند. آنها همچنین معتقدند اسراییل نظیر سایر کشورها عمل میکند یعنی سخت از منافع خودش دفاع میکند و بعضی اوقات سیاستهایی را دنبال میکند که عاقلانه و منصفانه هستند و بعضی اوقات دست به اعمالی میزند که از نظر استراتژیک احمقانه و حتی غیراخلاقی میباشند. این رویکرد خلاف ضد یهودیت است. خواستهاش این است که با یهودیان مثل هر کس دیگر رفتار شود و با اسراییل به عنوان کشوری عادی و قانونی برخورد شود. در این نگرش، اسراییل وقتی درست عمل میکند باید مورد تحسین قرار گیرد و اگر خلاف آن باشد مورد انتقاد. آمریکاییان نیز باید حق داشته باشند هنگامی که اسراییل به منافع آمریکا لطمه میزند نگران و منتقد باشند، و آمریکاییانی که به اسراییل اهمیت میدهند باید آزاد باشند هنگامی که دولتشان به اعتقاد آنها کاری خلاف منافع کشورش انجام میدهد انتقاد کنند. در اینجا، نه رفتاری خاص وجود دارد نه معیاری دوگانه. به همین ترتیب، اکثر منتقدان گروه فشار اسراییل آن را به عنوان گروه توطئهگر یا تبانیکن نمیبینند؛ بلکه استدلال میکنند – چنانکه ما میکنیم – که سازمانهای هواخواه اسراییل همانند سایر گروههای ذینفع عمل میکنند. با آنکه اتهام ضد یهودیت میتواند ترفند مؤثر بدنامکنندهای باشد، معمولاً واهی و بیاساس است…
بگذارید صریح باشیم: ضد یهودیت پدیدهای نفرتانگیز با سابقهای طولانی و غمانگیز است، و تمام مردم باید بر علیه احیای آن هوشیار باقی بمانند و هر زمان سر برآورد آن را محکوم نمایند. علاوه بر آن، ما همگی باید از حضور ضد یهودیت واقعی در بخشهایی از جهان عرب و اسلام (و در جوامع دیگر – برای مثال، روسیه) و همینطور در قسمتهایی از آمریکا و جامعهی اروپا نگران باشیم. ولی ضروری است که ما بین ضد یهودیت راستین و انتقاد مشروع از سیاست اسراییل تفاوت قایل شویم، زیر مغشوش کردن آنها مبارزه با تحجر و بحث هوشمندانه راجع به سیاست خارجی آمریکا را دشوارتر میسازد. آمریکاییان باید آزاد باشند عملیات گروههایی را که به منظور حمایت بیدریغ و بدون قید و شرط به اسراییل، آمریکا را تحت فشار میگذارند، مورد بحث و گفتوگو قرار دهند به همان نحو که ما بدون نگرانی از بدنام شدن یا کنار گذاشته شدن فعالیتهای سیاسی، سایر گروههای ذینفع را مورد تحقیق قرار میدهیم.»
همانطور که میبینیم بحث اتهام سامیستیزی یکی از محورهای کلیدی حملات لابی اسراییل برای خاموش کردن مخالفان و منتقدان اسراییل است (نویسندگان کتاب در بخشهای دیگری، سایر استراتژیهای اسراییل را نیز بررسی کردهاند، از جمله موضوع حمله کردن و پاپوش دوختن برای دانشگاهیان منتقد اسراییل). این کتاب، فصلی دارد که – چنانکه اشاره کردم – دربارهی ایران و برنامهی هستهای ایران است. این فصل را به طور کامل میتوانید از اینجا دانلود کنید. البته برای فهم کلیت بحث به گمانام ضروری است که کل کتاب را بخوانید (کسانی که در ایران هستند، حتماً میتوانند کتاب را تهیه کنند). این بخش به خوبی نشان میدهد که چرا و تا چه اندازه نقش اسراییل در بحران هستهای ایران مهم و کلیدی است و نمیتوان آن را نادیده گرفت.
زمزمههایی که این روزها میشنویم مبنی بر اینکه بحث کردن دربارهی اسراییل بیهوده است یا اسراییل مسألهی ما نیست در واقع بحث را به مسألهای حاشیهای تقلیل میدهند و نفس سخن گفتن دربارهی اسراییل را تبدیل به حوزهای ممنوعه میکنند که گویا هیچ تأثیری بر وضع فعلی ما ندارد. اسراییلشناسی ما، درست مانند شرقشناسی یا غربشناسی یا فلسفه خواندن یا هر حوزهی علمی و معرفتی دیگری مهم است و بیشک دستگیر ما در رسیدن به فهمی دقیقتر و آگاهانهتر برای اتخاذ تصمیمهایی خردمندانهتر است. تنها چیزی که از اصرار بر نفهمیدن اسراییل و پافشاری بر ندانستن نقش اسراییل در این قصه حاصل ما میشود، ناکامی و سرخوردگی است و تیر از تاریکی خوردن. همچنین بحث کردن دربارهی اسراییل و انتقاد از اسراییل (چه زباناش نرم باشد و چه درشت) مترادف با «ضدیت» با این و آن یا وسواسِ دشمنتراشی نیست (درست به همان دلیلی که انتقاد از اسراییل مترادف با سامیستیزی نیست و برچسب سامیستیزی بیشتر برای بدنام کردن یا خاموش کردن منتقدان به کار میرود). در ایران هم این روزها هر جا زمزمهی انتقادی بر میخیزد، انواع برچسبهایی از این جنس حوالهی منتقد میشود. سخن گفتن از اسراییل و نقد اسراییل و بررسی نقش آن در وضع سیاسی فعلی ایران تنها زمانی میتواند حاشیهای تلقی شود و بیاهمیت باشد (و مثلاً برخاسته از وسواس بیمارگونهی دشمنتراشی یا ضدیتسازی باشد) که واقعاً اسراییل هیچ نقشی در این قصه نداشته باشد یا دربارهی نقشاش اغراق و مبالغه شده باشد. کتاب بالا، و بسیاری پژوهشهای علمی و آکادمیک درجه یک (نه ستوننویسیهای روزنامهنگارانه و انشاوار) با موفقیت نشان دادهاند که دربارهی اینکه اسراییل نقش پررنگی در بحران سیاسی ایران در خصوص پروندهی هستهایاش دارد، هیچ مبالغه و اغراقی نشده است. به عبارت دقیقتر، هر گونه بحثی دربارهی پروندهی هستهای ایران و سرنوشت آن، بدون سخن گفتن از نقش اسراییل در این قصه، ابتر و ناقص است. حتی اگر جنبهی سیاسی قصه و اهمیت آن را برای منافع ملی ایران در نظر نگیریم، باز هم بحث دربارهی سیاست اسراییل و نقش لابی اسراییل اهمیتی آکادمیک و علمی برای پژوهشگران حوزهی سیاست، جامعهشناسی و بحثهای مربوط به دموکراسی، حقوق بشر و قوانین بینالمللی دارد. دستور «بحث بس» دربارهی اسراییل دادن، کمابیش چیزی است شبیه تهمت «سامیستیزی» زدن به همهی منتقدان اسراییل.
چه بسا اسراییل و مسألهی خاور میانه برای عدهای تبدیل به بحثی فرساینده و خستهکننده شده باشد. یعنی تاریک بودن افقِ پیدا شدن راه حلی عملی ممکن است باعث شود کلاً از خیر فکر کردن و بحث کردن دربارهی آن بگذرند. ولی ما دربارهی افراد عادی و زندگی روزمرهشان صحبت نمیکنیم. مخاطب ما، دانشوران، روشنفکران و سیاستپژوهانی است که دغدغهی روزمرهشان همین مسایل است. این بحث، البته، سر دراز دارد و نمیشود به یکی دو یادداشت آن را جمع کرد. عجالتاً شاید برای خواننده جالب باشد یادداشتی را که چندی پیش به اضافهی ترجمهی سخنرانی ایلان پاپه در دانشگاه وستمینستر منتشر کردم و همچنین مقالهای که دیروز در جرس منتشر شد بخوانند. با این توضیحات، فکر میکنم خوانندهی منصف و هوشمند در مییابد که محور این بحثها نه اسراییلستیزی (یا آمریکاستیزی یا عربستیزی یا هر نوع «ستیز» و «ضدیت» دیگری است) و نه وسواس بیمارگونهای برای دشمنتراشی و توهم توطئه داشتن. موضوع سخن من، مسایلی است واقعی و علنی که بدون هیچ پردهپوشی و تستُّری در صحنهی سیاست بینالمللی در حال وقوع است. میتوانیم خودمان را به نشنیدن یا ندیدن بزنیم و سرمان را زیر برف بکنیم. ولی با ندیدن و نشنیدن ما – یا اینکه رویمان را به سوی دیگری بگردانیم – واقعیت عوض نمیشود. ما ممکن است اسراییل را رها کنیم، ولی بدون شک اسراییل ما را رها نخواهد کرد و پیامدهای مداخلهی مستقیم و غیرمستقیم اسراییل تا سالها و دههها در صحنهی سیاسی خاور میانه و در کشورهای منطقه باقی خواهد ماند. کمترین کاری که ما میتوانیم بکنیم کوشش برای فهم صادقانه، منصفانه، موشکافانه و بیطرفانهی قصه است. بیطرف بودن هم فقط پرهیز از ستیزهجویی، تنشزایی و دشمنتراشی نیست؛ بلکه بخش دیگری از بیطرف بودن هم این است که از آن سوی بام نیفتیم و در غفلت خودخواسته و خودساخته غرق نشویم. برای نشان دادن بطلان یک نظریه، کافی است – یا لازم است – که به مدعیات آن نظریه بپردازیم و با استدلال مدعای اصلی آن را پاسخ بگوییم. همیشه پاک کردن صورت مسأله و به هم زدن کافه و تعطیل کردن اصل بحث، البته کار آسانتری است. کار خردمندانهتر و منطبقتر با اخلاق پژوهشی، درگیر شدن با اصل استدلال است نه خط زدن خود صورت مسأله. دقت کنید که حتی ممکن است مسألهای نادرست طرح شده باشد، ولی برای نشان دادن نادرستی آن نیز، همچنان باید به مدعیات آن پرداخت نه اینکه سخن را به جای دیگری ببریم و اصل بحث را تعطیل کنیم.مرتبط: این پست وبلاگ آق بهمن و همچنین یادداشتاش در وبسایت بیبیسی فارسی با عنوان «تاثیر لابی اسرائیل بر سیاست خارجی آمریکا» مقدمهی خوبی است برای شناخت کتاب بالا.
مطلب مرتبطی یافت نشد.