این روزها – مانند بسیاری از روزهای پیش از شلعه کشیدن فتنهی دولت محمودیه – انبوهی از مغالطات منطقی صفحات رسانهها و همچنین متن خطابهها و بیانات بلاغی امرای حکومت اسلامی را در ایران اشباع کرده است. بدون شک مهم است که اهل فن و خردمندانی که هم با مسایل عقلی آشنا هستند و هم دین را خوب میشناسند، مغالطههای این شیوههای جدلی را آشکار کنند.
یکی از افسانهها یا اسطورههای رایج این روزها وجود عینی چیزی است به نام «نظام» اسلامی. بسیاری چنان دربارهی این به اصطلاح «نظام» سخن میگویند که گویی این نهادِ سیاسی یک شخص است و موجودی است که همچون یک انسان که صاحب کرامت و حقوق ذاتی است، واجد حقوقی جداییناپذیر است و از همین رو به سادگی از «ظلم به نظام» یا «مظلومیت نظام» و مقولهبندیهای بلاعینی از این جنس سخن میگویند. واقعیت این است که وقتی از «نظام» سخن میگوییم از مجموعهای به همپیوسته – و در بسیاری اوقات از همگسیخته – از نهادهای قدرت سخن میگویند که نه فقط توانایی بالقوه بلکه دست گشادهای در اعمال خشونت دارد (نظام سیاسی و قدرت، همیشه نقابی است بر نحوههای اعمال خشونت).
ریشهی مسأله البته چندان پیچیده نیست. بحث اساساً بر سر مصدر مشروعیت یک نظام سیاسی است. یا به عبارت دقیقتر باید گفت بحث بر سر منشاء اتوریتهی فرد حاکم بر یک نظام سیاسی است.
این حقیقتاً از شعبدهبازیهای شگفت روزگار ماست که دستگاهی که صاحب قدرت سیاسی، نظامی و امنیتی است و تقریباً همواره با مخالفاناش به شدیدترین وجهی برخورد کرده است و از قتل، شکنجه، اعترافگیری اجباری، برگزاری دادگاههای فرمایشی – از همان بدو انقلاب اسلامی تا کنون – فروگذار نکرده است، اکنون به جای پاسخگویی در برابر عملکردش، جای «شخص» را با «نظام» عوض میکند و سپس «نظام» را در مقام مظلوم مینشاند و هر کس را که از او انتقاد کند، ظالم به او میشمارد.
به باور من، مغز مسأله بسیار ساده است: هیچ قدرت سیاسیای در جهان قداست نداشته و ندارد. حتی رسول خدا وقتی که ولایت معنوی و باطنیاش، با ولایت سیاسیاش آمیخته میشود، به محض تکیه زدن بر مسند قدرت، در معرض داوری بیمحابای آدمیانی قرار میگیرد که با او پیمانی میبندند. حاکم سیاسی به محض اینکه در مقام قدرت واقع شود، ابتدا قراردادی میان او و کسانی که بر آنها حکومت میشود عقد میشود. حاکم مکلف است مفاد این قرارداد را رعایت کند و به محض اینکه هر بندی از بندهای این قرارداد را نقض کند، نقض عهد کرده است و بلافاصله اتوریتهی سیاسی و ولایتاش را از دست میدهد. لذا، بنیان مغالطهی بالا این است که حاکم به محض اینکه بر مسند قدرت نشست، ناگهان قداست پیدا میکند و دیگر نمیتوان گریبان او را گرفت. این به روشنی با سیرهی پیامبر و امام علی منافات دارد. دست کم حکایت پیامبر و امام علی این تفاوت آشکار را دارد که آنها پیش از تصدی منصب سیاسی، صاحب ولایتی معنوی و باطنی بر پیروانشان هستند اما با رسیدن به قدرت، ولایتِ سیاسیشان برای آنها هیچ مصونیتی ایجاد نمیکند و نه تنها مظلومتر (اصلاً «مظلوم» دقیقاً یعنی چه؟) نمیشوند بلکه باید سخت مراقب باشند که اکنون که بر مسند قدرت تکیه زدهاند، فساد اتوریتهی سیاسی باعث صدمه زدن به ولایت معنوی و باطنی آنها نشود. آیات فراوانی از قرآن که به پیامبر نسبت به ظلم کردن هشدار میدهد به روشنی گواه این مدعاست که حضرت رسول هم همیشه در معرض خطا کردن و لغزیدن بوده است (و گرنه هشدار دادن به کسی که خطا نمیکند، پاک بلاوجه و بیمعناست).
در نتیجه، تعبیر «ظلم به نظام» یا «مظلومیت نظام» از آن تعابیری است که گوهری ضد-اخلاقی و ضد-دینی دارد. به وجه دقیقتری شاید بتوان گفت که این تعبیر، تلبیس است. لباس حق پوشاندن است به باطل. چیزی که من میبینم، مظلومیت نظام نیست، بلکه مظلومنمایی نظام است.
قدرت سیاسی نه تنها قداست ندارد و قداست نمیآورد بلکه پاکترینِ پاکانِ جهان هم به محض آنکه قدم به وادی سیاست و تکیه بر مسند قدرت میزنند، ولایتشان در حیطهی قرارداد با مردم مقید میشود و فرمانروایی بیقید و شرط، مطلق و فارغ از داوری انسانهای عادی نخواهند داشت. این مضمون، علیالخصوص برای آن کسانی باید قابلتوجه باشد که این روزها دم از «جمهوریت نظام» هم میزنند و مدعی هستند که «نظام» در ماجرای اخیر، با قاطعیت در برابر صدمه خوردن «جمهوریت» ایستادگی کرده است. این نکتهی اخیر، مغالطهای است افزون بر مغالطهی پیشین. یعنی مغالطهی نخست حلناشده باقی مانده و مغالطه و ضلالت تازهای بر رهزنی پیشین افزوده شده است. با این توضیحات، اسطورهی «مظلومیت نظام» علاوه بر اینکه مغالطهای است برای پی کردن خاطرِ سادهدلان و اغفال ذهنهای عوام، فرافکنی حیلهگرانهای نیز هست که در آن ظالم جای مظلوم مینشیند و به جای پاسخگویی، شلتاق میکند. این شیوه، البته از جنس «بهترین دفاع، حملهای خوب است» نیز میتواند باشد.
نکات بالا صد البته نیازمند شرح و تفصیل است. آنچه نوشتم، مجمل ماجرا بود از نظر من. میتوان به موارد بالا، شواهد تاریخی، مستندات دینی (از قرآن و حدیث و روایت)، و ادلهی فلسفی و سیاسی هم اضافه کرد. کوشش خواهم کرد در مجال فراختری دربارهشان بنویسم.
پ. ن. برای بررسی جنبهی نظریتر این شیوه از مغالطه، اینجا را ببینید.
مطلب مرتبطی یافت نشد.