در شمار آوردن حجم دروغگوییها، بیتقواییها و رذالتهای قاعده شده و از حد استثنا برون رفتهی زمامدارانی که امروزه مقدرات مردم ما را به دست گرفتهاند، عمر نوح میخواهد و صبر ایوب. روزی نیست – حتی یک روز هم نیست – که نتوان مصداق و نمونهای از این وارونه شدن اوضاع در ایران یافت. شمار این مصادیق هم به شکلی تصاعدی رو به افزایش است و خردمند هوشیاری نیست که این تیرگیها و تباهیها را نبیند. امروز در خلال گفتوگو با بزرگی سخن از نامهی رستم فرخزاد به برادرش به میان آمد که در اواخر شاهنامهی فردوسی آمده است. این ابیات گویی وصفحال روزگار ماست و آینهی احوالی است که بر ایران و ایرانیان میرود. ابتدا همین دو سه فقرهی زیر را ببینید:
۱. بهبهانی، وزیر راه احمدینژاد پس از سانحهی سقوط هواپیمای اخیر (تنها یکی از نمونههای متعدد در سالهای اخیر): «برخلاف برخی جوسازیها هنوز هم امنیت پروازی در ناوگان هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران بالاست». (هر هواپیمایی که سقوط میکند خودش متهم است به جوسازی؛ این است تفسیر آن کلمات!). هماو میگوید: «آمار سوانح هوایی در ایران پایین است»!
۲. محمود احمدینژاد، در دفاع از معاوناش که آوازهی فساد مالیاش و اتهاماتی که متوجه او شده، از حد تواتر هم گذشته است: «اینکه کسانی با حضور در برنامه زنده تلویزیونی، بدون هیچ سند و مدرکی به معاون اول رئیس جمهور تهمت بزنند، خلاف قوانین کشور است…اینکه در یک برنامه زنده تلویزیونی، فردی که خودش متخلف است، نسبت به کسی که حضور ندارد، تهمت و افترا بزند، صحیح نیست». حیف است نیفزایم که همین فرد دربارهی آن دیگری گفته است: «آقای رحیمی از برادران بسیار خوب، پاک و مومن دولت است و شبانه روز، ایشان در اختیار مردم است».
۳. همان فرد بالا، حدود یک سال و نیم پیش: «بگم؟ بگم؟» (و سایر جزییاتی که بر صاحبان چشم و خرد از آفتاب عالمتاب روشنتر است!)
و اینجاست که باید این ابیات فردوسی را به تأمل خواند و زار زار به حال ایران و ایرانیان گریست:
ز پیمان بگردند وز راستی
گرامی شود کژی و کاستی
پیاده شود مردم جنگجوی
سوار آنک لاف آرد و گفتوگوی
کشاورز جنگی شود بیهنر
نژاد و هنر کمتر آید به بر
رباید همی این از آن آن ازین
ز نفرین ندانند باز آفرین
نهان بدتر از آشکارا شود
دل شاهشان سنگ خارا شود
بداندیش گردد پدر بر پسر
پسر بر پدر هم چنین چارهگر
شود بندهی بیهنر شهریار
نژاد و بزرگی نیاید به کار
به گیتی کسی را نماند وفا
روان و زبانها شود پر جفا…
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش
نباشد بهار و زمستان پدید
نیارند هنگام رامش نبید
نیارند هنگام رامش نبید
چو بسیار ازین داستان بگذرد
کسی سوی آزادگی ننگرد
بریزند خون ازپی خواسته
شود روزگار مهان کاسته
دل من پر از خون شد و روی زرد
دهن خشک و لبها شده لاژورد…
مطلب مرتبطی یافت نشد.