بگذارید پیش از اینکه اصل سخنام را بگویم، نکتهی حکمتآمیز را نقل کنم از گفتوگویی با سایه. حکایت از تلخیهای روزگار ما بود و سایه میگفت: بگذار این بدیها، زشتیها و تلخیها، این زهرها، به پوستات برسد که مهابت و پلیدی آنها را حس کنی و در برابر آنها بیتفاوت نشوی و همچنان حساس باشی به کژیها و ناراستیها اما هرگز اجازه نده اینها از پوستات عبور کند و در جان و روانات رخنه کند. زمانی که بگذاری اینها در جانات خانه کند، تو هم مثل همانها خواهی شد و تو هم تلخ و زهرناک میشوی. این پند حکمتآمیز پیر تجربه و مهر و راستی را داشته باشید تا بگویم چرا این را مینویسم.
یادداشتی پیشتر نوشتم دربارهی روزنامهنگاری و سیاست و بی طرفی. کوشش کردم از خطوط اصلی بحث عدول نکنم و به حاشیهها نپردازم ولی میبینم که حاشیهای پررنگتر از متن درست شده است که حکایت تلخ و تأسفباری دارد. در برنامهی پرگار آخر، نیکآهنگ ضمن برنامه مشغول کشیدن کاریکاتوری از مسیح علینژاد بود. دوربین بیبیسی میان برنامه روی این کاریکاتور زوم میکند و نقشآفرینی نگاه نیکآهنگ (در حقیقت زاویهی دیدِ او به عالم و آدمها) را پیش چشم مخاطباناش میگذارد. مسیح علینژاد با مهربانی و مدارا در صفحهی فیسبوکاش مینویسد که به کارتونیست احترام بگذارید تا کارش را بکند. به فرزندِ رنجیدهاش هم توضیح میدهد که کاریکاتور برای خندان مردم است و تو نباید برنجی. نتیجه این همه مدارا و تحمل چه میشود؟ این عبارات نیکآهنگ کوثر: «…من موقع عصبانیت نمیتوانم کارتون یا کاریکاتور بکشم. باید نکته خندهداری ببینم تا دست به قلم بشوم و از این بابت از اولیای مسیح متشکرم. باید بگویم که من آدمها را آنگونه که میبینم میکشم، و طبیعتا اگر با دید کسی همراه نبود، متاسفم. مسیح ذات زیبایی دارد که ممکن است در چهره اش نمایان نباشد. همه ما کاریکاتورهایی هستیم که خداوند آفریده مسیح عزیز، گاهی وقتها بعضی متوجه میشوند، گاهی متوجه نمیشوند»!
تعجب نکنید. این میزان دانش و بینش نیکآهنگ است و مضمون چیزهایی است که به آنها فکر میکند و بیان میکند و آشکارا هم پایاش میایستد که: ۱) بعضی آدمیان را زشت میبیند و ابایی هم از زشت نامیدن کسی ندارد (و البته زشتی و زیبایی مقولهای است کاملاً سوبژکتیو)؛ ۲) آقای کارتونیست «از اولیای مسیح» هم تشکر میکند (عیب نقش و نقاش، توأمان میکند و تازه گمان میکند که وصف طبیعت کرده است)؛ ۳) میگوید «متأسفم» ولی این معنایاش عذرخواهی نیست؛ معنایاش این است که به جهنم که شما خوشتان نیامد؛ من اینجوری دیدم چه شما خوشتان بیاید چه خوشتان نیاید.
من فکر میکنم بیبیسی در نمایش این کاریکاتور خطا کرد. خطای حرفهای. به دلایل زیر: برنامهی پرگار، برنامهای است جدی (دست کم تا امروز تصور من از این برنامه این بوده است) که در آن بحثهای نظری در سطحی انتزاعیتر و در فضایی مبتنی بر گفتوگو قرار است مطرح شود. همچنین موضوع برنامه اساساً روزنامهنگاری و سیاست بود نه کاریکاتور کشیدن و سیاست. نیکآهنگ به موضوع روزنامهنگاری میپردازد ولی عملاً همان کارتونیست است (در نظر من او چیزی بیش از کارتونیست نیست و قطعاً روزنامهنگاران حرفهای میتوانند دربارهی میزان روزنامهنگار بودن او میزان حرفهای بودناش و پایبندیاش به این حرفه نظر دقیقتر و تخصصیتری بدهند). او در لباس روزنامهنگار اما با نقش کارتونیست در این برنامه ظاهر شد. کارتون کشیدن او هم چیزی است که به عبارت دقیقتر ناماش تمسخر و هزل است. به نظر من، بیبیسی نباید این کارتون را پخش میکرد و بهتر بود اجازه میداد بحث در مسیر اصلیاش پیش برود (و چنین حاشیهی بیربط و دردسرسازی را روی صفحه نمیبرد). این کار، کار نابجایی بود و کمکی به بسط و گسترش بحث نمیکرد (شاید اگر موضوع بحث کاریکاتور کشیدن بود، میشد به شکلی آن را توضیح داد).
اما، کاش بحث در همینجا منحصر میماند. کاش دیگر کسی ماجرا را کش نمیداد. کاش نیکآهنگ به همین قناعت میکرد که در آن برنامه چنان کرده است (و از کارش هم ابراز رضایت میکند). ماجرا همچنان در فضاهای دیگر ادامه پیدا کرده و عدهای هوراکشان ذوق کردهاند از کار او. من تصویر و تصور خوبی از این حرکت او ندارم. جدای از بار منفی اخلاقی کار (یکی را زشت بنامی و به این زشت نامیدن – یک ناماش تنابز به القاب است در زبان دینی – افتخار هم بکنی و بگویی خوب طبیعت چنین است!)، من این نوع نگاه را هولناک میبینم. طبیعی خواندن این کار، از اصلاش بدتر است. چیزی نمیتوان گفت جز ابراز تأسف و شرمساری از این مایه سقوط اخلاقی که نام کاریکاتور را هم یدک میکشد و خود را به روزنامهنگاری هم میچسباند. بیتعارف بگویم: قضاوت کردن دربارهی شکل ظاهری اندام آدمیان، یک چیز لازم دارد و آن هم خباثت و آزار رساندن است.
بگذارید میان دو چیز به روشنی تمایز و تفکیک قایل شویم: کاریکاتور کشیدن و آنچه که در جریان این ماجرا رخ داده است و آن عباراتی که از نیکآهنگ صادر شده است. اینجا کسی بحثی ندارد که چرا نیکآهنگ کاریکاتور کشیده است. البته حق اوست. شغل اوست. اینکه از نگاه او و از دیدِ او، کسی زشت باشد البته حکایت از چشمانِ او دارد: فکر هر کس به قدر همت اوست. چشمان او نمیتواند زیبایی در کسی سراغ کند. اما عبور کردن از این مرحله و کار را از شوخی و کاریکاتور گذراندن و به جد دربارهی زیبایی ظاهری افراد (و از آن گذشته والدین آنها) داوری کردن و حکم صادر کردن است که عبور از مرزهای اخلاق و ادب است. من فاصلهی زیادی نمیبینم میان کسی که بعضیها را به طور طبیعی زشت میبیند و به اقتضای این – از نگاهِ او – زشت بودن طبیعی افراد آنها را مستحق و مستوجب کاریکاتوریزه شدن میبیند و کسی که ژن بعضیها را ناسالم و معیوب بداند و به این بهانه دست به کشتار بزند. میبینید که مرز میان این نگاه زشتبین طبیعی و نگاهی که از آن اندیشهای نازیستی متولد میشود بسیار باریک است. تفاوت در این است که کاریکاتوریست ما قدرت هیتلر و شهرت و محبوبیتاش را ندارد!
من نمیدانم از لحاظ حقوقی کسی که چنین در معرض تمسخر عمومی قرار بگیرد، در یک کشور غربی، با رسانهها چه میتواند بکند (شاید موادی حقوقی است که به فردی که مورد آزار قرار گرفته است حق طلب غرامت و چیزهایی از این دست را بدهد؛ شاید هم ندهد). ولی این را میدانم که حتی اگر کار بیبیسی خطا بوده است – که به نظر من بوده – اگر ماجرا در همان حد متوقف میماند و آن عبارات درشت و بیمسؤولیت از او صادر نمیشد، شاید امروز ناگزیر نبودیم تکانی به خودمان بدهیم که چه چیز باعث میشود مرزهای مدنیت و اخلاق مسؤولانهی اجتماعی چنین کمرنگ شود. مشکل در این است که حد و مرز آزادی را درست نمیشناسیم؟ فکر میکنیم این یکی از مشکلات است. چه بسا بیاعتبار دیدن پارهای از اصول اخلاقی – دینی یا مدنی – باعث میشود به اینجا برسیم. اینها را نمیدانم ولی بیشک، چیزی آزارنده و غیرانسانی در این حرکت هست. این داوری دربارهی ظاهر افراد، پافشردن بر آن، و عبور کردن از حد مدنیت و اخلاق انسانی جایی قبیحتر میشود که بگویی «متأسفم» و از کارت راضی باشی.
به یاد این ابیات بانگ نی سایه میافتم:
راه میجستید و در خود گم شدید
مردماید اما چه نامردم شدید
کجروان با راستان در کینهاند
زشترویان دشمنِ آیینهاند
«آی آدمها» صدای قرن ماست
این صدا از وحشتِ غرق شماست
دیده در گرداب کی وا میکنید؟
وه که غرقِ خود تماشا میکنید!
و از خود میپرسم شاید ماجرا را زیادی بزرگ میکنم. اما مسأله این نیست که بیهوده امری پیشپاافتاده را بزرگ کنیم. همهی ما سابقهی این نوع حرکات را میشناسیم. این همان زهری است که از پوست گذشته و در جان و روان رخنه کرده است و امروز کام همه را تلخ میکند. واقعاً باید تفاوت کارهای مانا نیستانی را با این جنس کارها گوشزد کرد؟ نه، حیف است. اما فکر میکنم چیزی در این میانه غایب است. گویی از زشتی گفتن، و زشت نمودنِ انسانها – نه زشت نمودن زشتیها و پلیدیها – تبدیل به فضیلت شده است. کسی که نمیتواند به جای تصویر کردن و مهیب جلوه دادن زشتیها و ناراستیهای و نامردمیها، آدمیان را و صورتها را زشت و کریه تصویر میکند، همان است که کجروی میکند و دشمنی با آیینه. کاش به این مایه از پختگی برسیم که به جای زشت دیدن نقشها و تصویرها – که در این جهان میآیند و میروند – پلیدیها و زشتیها را نامطبوع و ناپسند به تصویر بکشیم. کاش به جای طعنه زدن در صورتها، طعنه در رذالتهای معنا بزنیم و بر دروغ و ریا سخت بگیریم نه بر ظاهر و چهره. این صدای قرن ما به گوش دردمند هشیاری خواهد رسید؟
مطلب مرتبطی یافت نشد.