روزنامه‌نگاری، سیاست و بی‌طرفی

(این یادداشت طولانی است و در واقع خیلی طولانی‌تر از این بود؛ سعی کردم کوتاه‌اش کنم ولی باز هم طولانی شد!)

قسمت تازه‌ی برنامه‌ی پرگار بی‌بی‌سی به بحث روزنامه‌نگاری و سیاست اختصاص داشت و شرکت‌کنندگان پنل اول، نیک‌آهنگ کوثر و مسیح علی‌نژاد بودند. فکر می‌کنم خیلی خوب است که نیک‌آهنگ را بیشتر به چنین برنامه‌هایی دعوت کنند چون فرصت پیدا می‌کند بیشتر توضیح بدهد کارهایی که کرده و می‌کند به چه دلیل یا علت بوده است. به هر حال، این برنامه را من سخت پسندیدم به این دلیل که بدون نیاز به کوشش زیادی، به روشنی نشان داد نیک‌آهنگ کوثر چگونه مقوله‌ی روزنامه‌نگار مسؤول را با روزنامه‌نگار «افشاگر» یا «جنجال‌ساز» خلط می‌کند. این برنامه، نمونه‌ی بسیار خوبی از محک تجربه بود: صالح و طالح متاع خویش نمودند.

خلاصه‌ی نظر خودم را درباره‌ی ماجرا می‌نویسم و سپس به بخش‌هایی از سخنان نیک‌آهنگ اشاره می‌کنم.

به نظر من، هیچ روزنامه‌نگار بی‌طرفی در دنیا وجود ندارد. همه‌ی روزنامه‌نگاران، مثل همه‌ی هنرمندان، نویسندگان و فیلسوفان بخواهند یا نخواهند به هر حال «طرف» دارند و از کسی یا چیزی یا فکری جانب‌داری می‌کنند. البته فرق است میان بی‌طرف نبودن و متعصب بودن یا حمایت کورکورانه و مقلدانه کردن. پس برای این‌که به سوی بحث غیرممکن و بیهوده نرویم، باید این را به رسمیت بشناسیم که حتی روزنامه‌نگاران هم، در هر جایی که کار می‌کنند، موضع دارند. هیچ روزنامه‌نگاری و به خصوص هیچ روزنامه‌نگار ایرانی نمی‌تواند ادعا کند من هیچ موضع سیاسی ندارم (مقصودم روزنامه‌نگارانی است که از و درباره‌ی سیاست می‌‌نویسند). تا این‌جای بحث کمابیش روشن و بدیهی است.

اما آیا موضع داشتن هر روزنامه‌نگاری نتیجه می‌دهد که او لزوماً حقیقت را تحریف می‌کند یا تصویری نادرست از واقعیت ارایه می‌دهد؟ مطلقاً چنین نیست. حتی روزنامه‌نگارانی که موضع سیاسی‌شان را ما نمی‌پسندیم هم می‌توانند صداقت و مسؤولیت داشته باشند. چنین نیست که هر کس روزنامه‌نگاری باشد که به یک حزب یا جریان سیاسی تعلق‌خاطر داشته باشد، هر چه می‌گوید و می‌نویسند لزوماً در جانب‌داری از آن حزب و جریان سیاسی خاص است.

یکی از وظایف مهم و اصلی روزنامه‌نگار سیاسی – خصوصاً در فضای ایران – نقد قدرت و ایستادن در جانب شهروندان است. روزنامه‌نگار همیشه باید قلم‌اش در نقد قدرت تیز باشد. فرقی هم نمی‌کند که قدرت سیاسی فاسد باشد یا صالح. صاحب‌منصبان سیاسی دقیقاً به دلیل این‌که قدرت نزد آن‌ها تمرکز و تجمع پیدا می‌کند (حتی در نظام‌های دموکراتیک)، باید پیوسته زیر نظارت رسانه‌های آزاد و مستقل باشند تا به فساد نیفتند. روزنامه‌نگار این‌جا تبدیل به وجدان آگاه و بیدار جامعه می‌شود و به سود شهروندان عمل می‌کند. ما چیزی به اسم روزنامه‌نگاری حرفه‌ای که مستقل از منافع قدرت حاکم سیاسی و هم‌زمان شهروندان و انسان‌ها عمل کند نداریم. روزنامه‌نگاری که برای خودش اصولی را از روی کتاب تعریف کند و کارش فقط حرف زدن و افشاگری باشد، روزنامه‌نگاری بی‌مسؤولیت است.

حالا به موارد عینی‌تر بر می‌گردیم. شهروندانی که صاحب‌منصب سیاسی نیستند تکلیف‌شان روشن است. شهروندانی هم هستند که سابقاً صاحب‌منصب سیاسی بوده‌اند ولی اکنون نیستند. از این حیث، در حقوق شهروندی، این افراد با سایر شهروندان برابرند و هیچ روزنامه‌نگاری حق ندارد حقوق شهروندی این افراد را به بهانه‌ی این‌که روزی صاحب‌منصب بوده‌اند زیر پا بگذارد.

نیک‌آهنگ در گفته‌های‌اش جایی اشاره کرد که روزنامه‌نگار صاحبان قدرت و طالبان قدرت را نقد می‌کند. مقصود او روشن است. مقوله‌ی تازه‌ی «طالبان قدرت» به او این اجازه را می‌دهد که روی هر کار غیرمسؤولانه‌ای که انجام می‌دهد به همین شکل مانور بدهد. صاحب قدرت سیاسی را باید نقد کرد. تعارفی هم در آن نیست. اصلاً بحثی در آن نیست. بحث دقیقاً آن‌جاست که سوارگان اسب قدرت را با پیادگان به یک اندازه بنوازی و مدعی شوی که این‌ کار را به دلیل بی‌طرفی حرفه‌ای انجام می‌دهی. مقوله‌ای که نیک‌آهنگ با عنوان «طالبان قدرت» از آن اسم می‌برد، مقوله‌ای است کاملاً دلبخواه. با این مقوله‌بندی، می‌شود گریبان هر کسی را گرفت دقیقاً به این دلیل که هیچ آدمی روی کره‌ی زمین نیست که از قدرت و ثروت داشتن بدش بیاید. مشکل این‌جاست که هر آدمی زمانی می‌تواند به این دلیل زیر تیغ نقد برود که دسترسی به اموال و افکار عمومی داشته باشد.

نیک‌آهنگ جایی می‌گوید بعضی روزنامه‌نگاران بعضی حرف‌ها را نمی‌زنند چون مصلحت ایجاب نمی‌کند (برای آن‌ها) ولی (از نظر نیک‌آهنگ) حقیقت همیشه بر مصلحت اولویت دارد و همیشه باید حقیقت را گفت. خوب، نیک‌آهنگ آشکارا اشتباه می‌کند و در واقع مغالطه می‌کند. فرض کنیم با انتشار خبری که حقیقت هم دارد، جان عده‌ای به خطر بیفتد یا عرض و آبروی کسی صدمه ببیند. پرهیز کردن از انتشار چنین خبری یا گرفتن موضعی با این پیامدها، نه تنها ریاکاری و دروغ‌گویی مصلحت‌آمیز و گریز از مسؤولیت و قربانی کردن حقیقت در پای مصلحت نیست، بلکه عین وظیفه‌ی اخلاقی و پاس داشتن حقیقت است. وقتی از حقیقت حرف می‌زنیم در واقع از ارزش‌ها حرف می‌زنیم. مسأله بیان واقعیت‌های صرف نیست. همه می‌دانند که کروی بودن زمین واقعیت است ولی اگر تحت شرایط خاصی اصرار کردن بر کروی بودن زمین یا نشر خبری دال بر آن باعث ریخته شدن خون کسی شود و یا تأثیر جبران‌ناپذیر و عمیق اجتماعی بگذارد، سخن گفتن از این «واقعیت» عین «بی‌مسؤولیتی» و «بی‌اخلاقی» است و یقیناً با گفتن یا نگفتن چنین چیزی کمترین تغییری در کروی بودن یا مسطح بودن زمین رخ نمی‌دهد. خلاصه‌ی سخن این‌که این تقابل مصلحت و حقیقت در چهارچوب بحث نیک‌آهنگ تقابل مصنوعی و نامربوط است. روزنامه‌نگاری که با جان انسان‌ها همان برخوردی را می‌کند که با سنگ و در و دیوار، از اولین مسؤولیت انسانی خودش فاصله گرفته است؛ دموکراسی هم برای در و دیوار نیست بلکه برای همین انسان‌هاست. حقوق بشر هم برای اشیاء بی‌جان نیست بلکه برای آدمیانی است که ارزش‌هایی دارند و احساسات و عواطفی دارند و در برابر ستم و بیداد واکنش نشان می‌دهند.

و آخر این‌‌که،‌ نیک‌آهنگ بر خلاف ادعای‌اش بارها و بارها موضع‌گیری صریح و علنی سیاسی کرده و می‌‌کند ولی هم‌چنان اصرار دارد که چون خبرنگار است نباید موضع‌گیری بکند! به نظر شما چطور می‌توان این دو موضع را با هم جمع کرد و در یک برنامه‌ی تلویزیونی پیش چشم میلیون‌ها نفر هم‌زمان بگویی که کار سیاسی نمی‌کنی و جانب هیچ حزب سیاسی را نمی‌گیری، ولی رفتاری بکنی و سخنی بگویی که دقیقاً معنای سیاسی دارد و مقتضای‌اش همان چیزی است که یک حزب سیاسی خاص انجام می‌دهد یا می‌خواهد رخ بدهد؟

اما برای این‌‌که بشود راحت‌تر گفت‌وگو کرد، به همان پرسش‌های پرگار بر می‌گردم (و از متن منتشر شده در صفحه‌ی برنامه‌ی پرگار نقل می‌‌کنم).

«آیا می توان هم خبرنگار حرفه یی بود و هم فعال سیاسی؟ این دو در یک اقلیم می گنجند؟ در سال های اخیر، رسم شده که رسانه ها را رکن چهارم دمکراسی بنامند. شاید این بیان، کمی آرمانخواهانه و تا حدی متاثر از ذهنیت ما اهالی رسانه ها باشد. اما کم و بیش پذیرفتنی ست که آگاهی بر قدرت افکار عمومی، همزمان است بر آگاهی بر قدرت و نفوذ عواملی که بر افکار عمومی تاثیر می گذارند، از جمله نفوذ رسانه ها و در درجه اول، خبرنگاران. این نقش و نفوذ، چه مسئولیتی برای خبرنگار ایجاد می کند؟ در گوهر کار خبری نوعی تعهد نهفته است، اما تعهد به کی و به چه؟ کدامیک از این دو بهترین بیان تعهد حرفه یی خبرنگار است: تعهد به اطلاع رسانی دقیق و منصفانه یا تعهد به اطلاع رسانی برای پیشبرد دمکراسی و حقوق شهروندی؟ آیا می توان از خبرنگار انتظار داشت فارغ از هر گونه گرایش و مرام سیاسی باشد؟ اگر این انتظار بیجاست، چطور می توان در عین حفظ گرایش سیاسی به روش کار حرفه یی در محیط خبری وفادار ماند؟»

خط مشترک همه‌ی این پرسش‌ها یک پیش‌فرض اساسی دارد و آن این است که اساساً در یک جامعه‌ی دموکراتیک یا جامعه‌ای که به نقد قدرت حساس است، نقش روزنامه‌نگار/خبرنگار چی‌ست؟

در یک جامعه‌ی دموکراتیک یا جامعه‌ای که در آن قدرت به طور سالم در گردش است، نقش روزنامه‌نگار نظارت بر قدرت و ارایه‌ی ابزارهایی برای پاسخ‌گو کردن قدرت است. نقطه‌ی ثقل ماجرا هم در این است که روزنامه‌نگار بتواند میان «شهروندان» و «صاحبان قدرت» فرق بگذارد. صاحب قدرت هم تعریف مشخصی دارد: کسی که قدرت سیاسی در اختیار دارد؛ منصب دارد،‌ امکانات مادی دارد؛ مونوپولی و انحصار رسانه‌ای دارد و توانایی تغییر دادن افکار عمومی با استفاده از امکانات و اموال عمومی را دارد. این نقشی است که برای روزنامه‌نگار در یک جامعه‌ی دموکراتیک/مدنی تعریف می‌شود.

روزنامه‌نگاری که بتواند شأن نقد قدرت را حفظ کند و بتواند میان نقدِ قدرت، نقد صاحبان قدرت و نقد مطلق هر چیزی (بخوانید بهانه‌گیری یا عیب‌جویی محض) تفاوت بگذارد، فرق ندارد که فعال سیاسی باشد یا نباشد. اگر بپذیریم که یکی از فونکسیون‌ها و کارکردهای اساسی هر روزنامه‌نگاری بر آفتاب افکندن سوءاستفاده‌ی صاحبان قدرت از قدرت است، البته که «هر روزنامه‌نگاری» فی نفسه فعال سیاسی است و شغل‌اش کنش‌گری سیاسی است.

حالا بحث این است که دایره‌ی این نقد تا کجاست؟ به چه کسی می‌شود گفت صاحب قدرت؟ این‌ها در جامعه‌ی ما متر و ملاک دارد: کسی که کلید زندان را در اختیار دارد و بر مقدرات شهروندان مسلط است، بدون شک صاحب قدرت است. کسی که می‌تواند قانون را به میل خودش تفسیر کند یا به نفع خودش به آن جهت بدهد، البته که صاحب قدرت است و باید بی‌رحمانه نقد شود. کسی که ابزارهایی در اختیار دارد برای این‌که بالفعل سرنوشت شهروندان را تغییر دهد، باید در معرض نقد جدی و شدید باشد.

به این معنا، هر خبرنگاری همیشه سیاسی است. خبرنگار غیر سیاسی نداریم. ولی می‌توان میان خبرنگاری که به پروپاگاندا و تبلیغات شورمندانه به نفع یک جناح سیاسی خاص می‌پردازد و خبرنگاری که سعی می‌کند منصفانه تا حد امکان اخبار و گزارش‌ها را شفاف منتقل کند، تفاوت گذاشت. اما این‌جا مسؤولیت روزنامه‌نگار هم محل بحث است. روزنامه‌نگار یا خبرنگاری که برای خود وظیفه‌ای دموکراتیک تعریف می‌کند، ناگزیر باید پاسخگو و مسؤول هم باشد. میان آزادی بیان و هرج و مرج فرق است. چیزی به اسم آزادی بیان مطلق و بی‌حد و حصر وجود ندارد. آزادی مطلق یعنی هوس‌بازی. استفاده از آزادی مطلق از سوی روزنامه‌نگاری که خود را محق به گفتن هر چیز و افشا کردن هر چیزی که معیار تشخیص‌اش شخص خودش باشد، فرقی با سوء استفاده‌ی یک حاکم سیاسی از قدرت ندارد. حاکم سیاسی مستبد از قدرت سیاسی، زور، سرنیزه، زندان و مال و رسانه به نفع قدرت‌اش سوءاستفاده می‌کند؛ روزنامه‌نگار بی‌مسؤولیت هم از آزادی رسانه و مطبوعات به نفع هوس شخصی خودش یا سلیقه‌ی خودش سوء‌استفاده می‌کند. روزنامه‌نگار به محض این‌که روزنامه‌نگار شد، دیگر شهروند عادی نیست. روزنامه‌نگار هم از زمانی که دسترسی به ابزار و امکانات نشر باور و سخن‌اش پیدا کرد در مقام مسؤولیت واقع می‌شود و ناگزیر او هم باید زیر نظارت قرار بگیرد.

اما چطور می‌توان میان تعهد یا سلیقه‌ی سیاسی یک روزنامه‌نگار و شغل و حرفه‌اش پل زد؟ برای روزنامه‌نگاری اصولی حرفه‌ای وجود دارد. یک بخش ماجرا در رعایت این اصول است: زبان و ادبیاتی که روزنامه‌نگار اختیار می‌کند (پرهیز از خشونت زبانی، پرهیز از تهمت زدن، پرهیز از نشر اخبار و اطلاعات بر مبنای سلیقه و گرایش شخصی، پرهیز از دخالت دادن حب و بغض شخصی در انعکاس اخبار و گزارش‌ها)؛ بررسی منابع خبری و اطمینان حاصل کردن از صحت و اصالت خبر؛ رعایت حقوق شهروندان و افراد هنگام انعکاس اخبار.

ارگان سیاسی کارش حمایت و پشتیبانی از حزب متبوع خود است ولی هم‌زمان ممکن است یک روزنامه‌نگار چپ یا راست باشد و طبعاً گرایش به سلیقه‌ای چپ یا راست داشته باشد ولی هم‌چنان اصول حرفه‌ای را رعایت کند. گرایش چپ یا راست داشتن، سبز یا غیرسبز بودن نتیجه نمی‌دهد که خبرنگار ذاتا از اصول حرفه‌ای فاصله بگیرد. یک بخش مهم کار سخت‌گیر بودن است: تن ندادن به انتشار شتاب‌زده‌ی هر خبری که از راه می‌رسد. روزنامه‌نگار به مرور زمان از خود تصویری را در ذهن مخاطب می‌سازد. روزنامه‌نگار مسؤول کسی است که بتواند این تصویر را اصلاح کند یا اساسا احساس مسؤولیت نسبت به اصلاح این تصویر داشته باشد و گمان نکند که حالا هر کس هر چه دلش خواست فکر کند مهم نیست.

روزنامه‌نگاران مختلف به درجات متفاوتی ممکن است شور و علاقه‌ی سیاسی داشته باشند. انعکاس این شورمندی سیاسی هم در افراد مختلف فرق می‌کند. داوری کردن درباره‌ی این‌که اگر یک روزنامه‌نگار علاقه و سلیقه‌ی شخصی‌اش را منعکس کند، چه باید درباره‌اش گفت، آسان نیست. اما وقتی اصولی کلان و مشترک داشته باشیم که همه‌ی طرفین بر سر آن بتوانند متفق باشند، این می‌تواند به ما در بی‌طرفی کمک کند.
فکر می‌کنم خبرنگار حرفه‌ای به دشواری بتواند هم‌زمان در خدمت یک حزب سیاسی باشد. به ویژه اگر حزب سیاسی در قدرت باشد و برخوردار از امکانات آن، خبرنگار حرفه‌ای بعید است بتواند هم‌زمان در دو صف حرکت کند: یا باید خبرنگاری حرفه‌ای را انتخاب کند یا باید تبدیل به سخنگوی رسانه‌ای آن حزب سیاسی شود. البته در هیچ کدام از این‌ها فی نفسه عیبی نیست. طبعاً هر حزب سیاسی، چه در قدرت باشد و چه نباشد سخن‌گویی دارد و نفس سخن‌گویی چیزی فی‌ذاته مذموم نیست.

اگر بخواهم همه‌ی این‌ها را جمع‌بندی کنم به یک نکته‌ی ساده می‌رسم: خبرنگار حرفه‌ای وقتی بخواهد برای خودش آرمانی دموکراتیک و ارزش‌هایی انسانی تعریف کند و از حد یک رسانه‌باز صرف که فقط برخورد سرد و مکانیکی با خبر و گزارش دارد آن‌سوتر برود، باید موضع‌اش را نسبت به قدرت حاکم سیاسی مشخص کند. خبرنگار عقلاً، اخلاقاً و از حیث مسؤولیت سیاسی باید با قدرت حاکم سیاسی که برخودار از مواهب و اختیارات و امتیازهای قدرت است فاصله داشته باشد و همواره با دیده‌ی انتقاد به آن بنگرد. اما، وقتی خبرنگار تفاوت صاحب قدرت را با افراد بیرون از دایره‌ی قدرت تشخیص ندهد و با هر دو یکسان برخورد کند، یک بخش از مسؤولیت اخلاقی و حرفه‌ای‌اش می‌لنگد. خبرنگار باید میان «شهروند» و «دولت» یا «حکومت» تفاوت قایل شود. متر و ملاک مهم هم «برخورداری از قدرت و امتیازهای آن»‌ است. (مثال عینی: جنبش سبز هیچ بهره‌مندی از قدرت سیاسی ندارد: موسوی نه منصب سیاسی دارد، نه روابط سیاسی برای اعمال نفوذ دارد، نه رسانه‌ دارد،‌ نه روزنامه‌ی رسمی دولتی و نه نقشی در حلقه‌های قدرت رسمی دارد؛ موسوی از این حیث هیچ تفاوتی با شهروندان عادی ندارد الا این‌که قدرت بسیج‌گری مردم برای پاسخگو کردن قدرت سیاسی را دارد).

محورهای اصلی آن‌چه را در بالا آوردم می‌توان در موارد زیر فهرست کرد: ۱) حساس بودن روزنامه‌نگار به قدرت و صاحبان‌اش به عنوان یک وظیفه‌ی اخلاقی و دموکراتیک؛ ۲) حساس بودن به سوءاستفاده از آزادی بیان و فروغلتیدن به ورطه‌ی حب و بغض‌های شخصی یا داوری‌های سلیقه‌ای به بهانه‌ی آزادی بیان: آزادی بیان مطلق نداریم؛ همیشه آزادی ما مقید به آزادی‌های دیگران است. آزادی حدودی دارد و باید آن حدود را محترم شمرد؛ ۳) روزنامه‌نگاری پاره‌ای اصول حرفه‌ای شناخته‌شده و متفقٌ علیه دارد (زبان خبر؛ شیوه‌ی گزارش خبر و بررسی کردن منابع متعدد و چیزهایی از این دست) ولی هیچ روزنامه‌نگاری (چنان‌که هیچ انسانی) نمی‌تواند مدعی شود هیچ گرایش و سلیقه‌ی سیاسی ندارد و سلیقه‌های‌اش بر داوری‌اش سایه نمی‌اندازد. مهم این است که گرایش خاص‌اش باعث پوشاندن حقیقت نشود یا ارزشی را پای‌مال نکند (مراد از ارزش‌، ارزش‌های کلان و جهان‌شهری یا ارزش‌های جها‌ن‌شمول بشری است که کمابیش همه بر سر آن اتفاق دارند نه ارزش یک گروه یا مذهب یا طایفه‌ی خاص).

البته روزنامه‌نگار «زرد» هم داریم. روزنامه‌نگار هوچی هم داریم. روزنامه‌نگار خودمحور هم داریم. روزنامه‌نگار زیاد است ولی ارزش‌گذاری‌ها هم فرق دارد. این‌ها را می‌شود از اقبال عمومی جامعه فهمید. جامعه هم به مرور زمان و در درازمدت درباره‌ی افراد داوری می‌کند. سربلند بیرون آمدن از داوری زمان و زمانه کار آسانی نیست. دشواری‌اش در این است که مثلاً حافظ هم‌چنان در خاطره و حافظه‌ی جمعی مردم می‌ماند ولی سوزنی سمرقندی یا منوچهری و عنصری نمی‌مانند! این‌جا دیگر بسته به تشخیص و هوش‌مندی روزنامه‌نگار و هم‌راه و هم‌نفس و هم‌دل بودن او با مردم و درد و رنج‌های آن‌هاست که او می‌تواند سرنوشت و آینده و نام خود را رقم بزند و آبرویی برای خود حفظ کند. داوری زمانه و تاریخ، داوری بسیار سخت‌گیرانه‌تری است تا داوری شمارنده‌های وب و تعداد بیشتر افرادی که امروز آدمی را تشویق می‌کنند یا طرف‌دار او هستند. روزنامه‌نگارهوش‌مند حقیقت بزرگ‌تری را هم می‌تواند ببیند: زمانه و تاریخ درباره‌ی او چه داوری خواهد کرد؟

پ. ن. حرف‌های بسیاری ناگفته ماند. اگر همین‌ها که نوشتم خیلی اسباب ملال نشده باشد، شاید یادداشت دیگری هم در ادامه‌اش نوشتم.

بایگانی